☘
خدایا، دلم گرفته...
یه حس عجیبی دارم، یه بغض که انگار همیشه همراهمه، و فقط تو میتونی بفهمی چقدر سنگین شده.
نمیدونم چرا آرامش از قلبم فرار کرده، چرا هر روز یه غم تازه توی دلم ریشه میزنه.
انگار یه چیزی کم دارم، یه چیزی که هیچوقت پیدا نمیشه.
خدایا، نمیدونم از دنیا دلگیرم یا از خودم؟
شاید از خودم که نمیتونم یه لحظه توی این شلوغیها راحت باشم، از خودم که حتی خندههامم یه نقاب شده برای پنهون کردن این درد عمیق.
دلم گرفته... از این که هیچوقت نتونستم بیدغدغه بخندم، از این که هر شب وقتی همه خوابن، من با تنهایی خودم بغض میکنم.
هوای گریه دارم، ولی اشکهام انگار قهر کردن. شاید توی جایی از قلبم حبس شدن که دیگه راهی به چشمام پیدا نمیکنن.
یا شاید دیگه دلم حتی گریه کردن هم نمیخواد، چون این درد سنگینتر از اونیه که با اشک سبک بشه.
خدایا، چه بلایی سر دلم اومده؟
چرا هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه آرومم کنه؟
چرا همیشه یه خلأ توی وجودم حس میکنم، یه جای خالی که هیچچیزی پرش نمیکنه؟
وقتی توی جمع هستم، حتی وقتی همه دارن میخندن، یه گوشه از دلم هنوز سنگینه.
وقتی تنها میشم، فکر میکنم چرا هیچکس نمیتونه این دردهای پنهانمو بفهمه.
انگار این دنیا برای من نیست، انگار جایی دیگهای باید باشم، جایی که خبری از این همه غم نباشه.
خدایا، چرا نمیتونم آروم بشم؟
چرا این حس تلخ همیشه باهامه؟
دلم هوای گریه داره، ولی حتی گریه کردنم انگار ازم گرفته شده.
دلم خالیه، و هیچچیزی نمیتونه این جای خالی رو پر کنه.
خدایا، فقط تو رو دارم.
فقط تو میتونی این دل شکسته رو از این همه درد خالی کنی، فقط تو میتونی این خلأ رو پر کنی.
هیچکس و هیچچیزی نمیتونه منو آروم کنه جز تو.
خدایا، این دل دیگه طاقت نداره.
دیگه نمیتونم این بار سنگین رو به تنهایی بکشم.
تو میدونی چقدر دلم گرفته، چقدر خستهام، چقدر از خودم فاصله گرفتم.
خدایا، تنهام...
کمکم کن...
✍عباس حیدری
@sheery_ah
🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃
خدایا، دلم گرفته...
یه حس عجیبی دارم، یه بغض که انگار همیشه همراهمه، و فقط تو میتونی بفهمی چقدر سنگین شده.
نمیدونم چرا آرامش از قلبم فرار کرده، چرا هر روز یه غم تازه توی دلم ریشه میزنه.
انگار یه چیزی کم دارم، یه چیزی که هیچوقت پیدا نمیشه.
خدایا، نمیدونم از دنیا دلگیرم یا از خودم؟
شاید از خودم که نمیتونم یه لحظه توی این شلوغیها راحت باشم، از خودم که حتی خندههامم یه نقاب شده برای پنهون کردن این درد عمیق.
دلم گرفته... از این که هیچوقت نتونستم بیدغدغه بخندم، از این که هر شب وقتی همه خوابن، من با تنهایی خودم بغض میکنم.
هوای گریه دارم، ولی اشکهام انگار قهر کردن. شاید توی جایی از قلبم حبس شدن که دیگه راهی به چشمام پیدا نمیکنن.
یا شاید دیگه دلم حتی گریه کردن هم نمیخواد، چون این درد سنگینتر از اونیه که با اشک سبک بشه.
خدایا، چه بلایی سر دلم اومده؟
چرا هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه آرومم کنه؟
چرا همیشه یه خلأ توی وجودم حس میکنم، یه جای خالی که هیچچیزی پرش نمیکنه؟
وقتی توی جمع هستم، حتی وقتی همه دارن میخندن، یه گوشه از دلم هنوز سنگینه.
وقتی تنها میشم، فکر میکنم چرا هیچکس نمیتونه این دردهای پنهانمو بفهمه.
انگار این دنیا برای من نیست، انگار جایی دیگهای باید باشم، جایی که خبری از این همه غم نباشه.
خدایا، چرا نمیتونم آروم بشم؟
چرا این حس تلخ همیشه باهامه؟
دلم هوای گریه داره، ولی حتی گریه کردنم انگار ازم گرفته شده.
دلم خالیه، و هیچچیزی نمیتونه این جای خالی رو پر کنه.
خدایا، فقط تو رو دارم.
فقط تو میتونی این دل شکسته رو از این همه درد خالی کنی، فقط تو میتونی این خلأ رو پر کنی.
هیچکس و هیچچیزی نمیتونه منو آروم کنه جز تو.
خدایا، این دل دیگه طاقت نداره.
دیگه نمیتونم این بار سنگین رو به تنهایی بکشم.
تو میدونی چقدر دلم گرفته، چقدر خستهام، چقدر از خودم فاصله گرفتم.
خدایا، تنهام...
کمکم کن...
✍عباس حیدری
@sheery_ah
🍃🍃🍂🍂🍃🍃🍂🍂🍃🍃