Репост из: جنگنوشتهها
گفت: داخل بنگاه منتظر فروشنده واحد بودم؛ همین واحد کوچکِ قرچک. کل قیمت حدود ۴۰ میلیون بود که نصفش را وام داشتم و نصف دیگر را هم باید پرداخت میکردم و به فکر جور کردن همین ۲۰ میلیون بودم وگرنه بیخانه میماندم.
در همین فکرها بودم که فروشنده داخل شد؛ یک جوان امروزی با تیشرت جذب و آستین خیلی کوتاه و موهای عجیب. شک نداشتم با مهلت ۳ ماهه موافقت نمیکند.
صاحب املاک برگههای مبایعه نامه را آورد و درباره شرایط پرداخت من گفت و طلب کارت ملی کرد. جوان کارت را داد و من هرچه گشتم پیدا نکردم و کارت جانبازیم را دادم.
صاحب املاک مِن مِن کنان و در حالی که غر میزد شروع به نوشتن کرد و به مهلت ۲۰ تومان که رسید رو به من گفت: همان یک ماه را بنویسم؟ من که یخ کرده بودم دنبال زمان میگشتم که یک دفعه جوان گفت: من ۲۰ میلیون را از حاجی قبلا گرفتم.
گفتم: ولی من پولی به شما ندادم. جوان که حالا سرش پایین بود گفت: شما زمان جنگ با ما حساب کردید.
حاج احمد پاریاب به اینجای خاطره که رسید گفت: «از نگاه اول خودم خجالت کشیدم. الان هم از قضاوت کردن غلط جوانها اذیت میشم در صورتی که خیلی بچههای خوبی داریم که قدر نمیدونیم».
مجید تولایی
در همین فکرها بودم که فروشنده داخل شد؛ یک جوان امروزی با تیشرت جذب و آستین خیلی کوتاه و موهای عجیب. شک نداشتم با مهلت ۳ ماهه موافقت نمیکند.
صاحب املاک برگههای مبایعه نامه را آورد و درباره شرایط پرداخت من گفت و طلب کارت ملی کرد. جوان کارت را داد و من هرچه گشتم پیدا نکردم و کارت جانبازیم را دادم.
صاحب املاک مِن مِن کنان و در حالی که غر میزد شروع به نوشتن کرد و به مهلت ۲۰ تومان که رسید رو به من گفت: همان یک ماه را بنویسم؟ من که یخ کرده بودم دنبال زمان میگشتم که یک دفعه جوان گفت: من ۲۰ میلیون را از حاجی قبلا گرفتم.
گفتم: ولی من پولی به شما ندادم. جوان که حالا سرش پایین بود گفت: شما زمان جنگ با ما حساب کردید.
حاج احمد پاریاب به اینجای خاطره که رسید گفت: «از نگاه اول خودم خجالت کشیدم. الان هم از قضاوت کردن غلط جوانها اذیت میشم در صورتی که خیلی بچههای خوبی داریم که قدر نمیدونیم».
مجید تولایی