🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوهجده
اول یکم گنگ نگاهش می کنم و وقتی می فهمم منظورش از اون یکی زن دیگشه نه تنها ناراحت نمیشم بلکه از ته دل می خندم از این که زن هامون کسی جز من نمی تونه باشه .با سکوت بهم نگاه می کنه.هیچ سعی برای پنهان کردن خوشحالیم نمی کنم:
_باورم نمیشه هامون،خیلی قشنگه.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
_فقط اومدم ببینم اندازه ی دستته یا نه،اگه خوشحالیت تموم شد،زودتر امتحان کن محمد منتظره.
سری تکون میدم و حلقه رو از جعبه در میارم.می خوام دستم کنم که چشمم به هامون میوفته.حلقه رو به سمتش می گیرم و با لبخند پهنی می گم:
_تو دستم کن!
کلافه نفسش رو فوت می کنه و زیر لب زمزمه می کنه:
_مسخره بازیای شما دخترا هم تمومی نداره.
چیزی نمی گم،حلقه رو به دستش میدم ،دست چپم رو توی دستش می گیره.تمام وجودم پر میشه از یک حس شیرین،یک نوع خلسه که شباهت زیادی به رویا داره.مکث می کنه،سرش پایینه و نمی تونم نگاهش رو تشخیص بدم اما من با شیفتگی به حلقه ی ظریفی نگاه می کنم که هامون قراره دستم بندازه.مکثش رو می شکنه و طولی نمی کشه که حلقه توی انگشت دومم جا خوش می کنه و این یعنی تعهد.تعهدی که من حاضر بودم تا آخر عمر پایبندش باشم!با هر قانون و ماده و تبصره ای.سرش رو بالا میاره،بی طاقت روی پنجه ی پاهام بلند می شم و لب هام رو روی گونهش می ذارم.
نفس عمیقی می کشم و می بوسمش،صاف که می ایستم متوجه ی رنگ نگاه معنادارش میشم و سرم پایین میوفته.انگار خجالتم رو درک می کنه که به روم نمیاره و می پرسه:
_اندازه ست؟
یه کم توی انگشتم آزاد بود اما حاضر نبودم یک لحظه هم از اون حلقه جدا بشم برای همین سری تکون میدم.
چیزی نمی گه و بدون حرف از اتاق بیرون میره.روبه روی آینه می ایستم و به دستم نگاه می کنم،با لبخند لب پایینم رو به دندون می گیرم،این حلقه خیلی خوشحالم کرد.بدون این که خنده رو از روی صورتم پاک کنم از اتاق بیرون میرم.محمد همون طور سرپا ایستاده و با هامون صحبت می کنه.سلامی می کنم که توجهش بهم جلب میشه.برعکس سری قبل این بار چهره ش بشاشه و کینه نداره.با لحن قدیمیش جوابم رو میده:
_به!سلام.عروس خانم،حلقه مبارک.
متقابلا من هم لحنم رو صمیمی می کنم:
_سلام،ممنون زحمتش رو کشیدین.
_البته زحمت انتخابش رو آقاتون کشیده!
نگاهم رو به هامون می ندازم که محمد میگه:
_راستی تا یادم نرفته…
دستش رو توی جیب کتش می کنه :
_این حلقه ستِ حلقه ی آرامشه،داشته باش خواستین برین مهمونی توی جمعی دستت بنداز.
هامون جعبه رو می گیره و بدون اینکه بازش کنه می ذارتش روی اپن و سر تکون می ده. حالا دیگه لبخند روی لبم از روی اجباره،می دونم تا همین جاشم لطف زیادی کرده اما دلم می خواست اون هم حلقه رو بندازه.محمد،خواسته ی دلم رو به زبون میاره:
_یعنی من هلاک این احساساتم خوب یه نگاه بهش می نداختی،دستت می کردی شاید خوشت اومد.
هامون بی حوصله جوابش رو میده:
_ول کن سر جدت.
محمد با شیطنت من رو مخاطب قرار میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_دستش نمی کنه تا کیس های دیگه نپرن،توی بیمارستان ما هم تا دلت بخواد پرستار هوری داریم.
هامون با تشر اسمش رو صدا می زنه:
_محمــــد.مگه نمی خواستی بری؟
لب می گزم:
_این چه حرفیه؟شام آماده ست حالا که اومدین،بمونین امشب و.
بر خلاف تصورم سری تکون میده:
_از اون جایی که هامون خیلی اصرار کرد و خیلی مشتاقه که بمونم،پس منم قبول می کنم نمک گیرتون بشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوهجده
اول یکم گنگ نگاهش می کنم و وقتی می فهمم منظورش از اون یکی زن دیگشه نه تنها ناراحت نمیشم بلکه از ته دل می خندم از این که زن هامون کسی جز من نمی تونه باشه .با سکوت بهم نگاه می کنه.هیچ سعی برای پنهان کردن خوشحالیم نمی کنم:
_باورم نمیشه هامون،خیلی قشنگه.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
_فقط اومدم ببینم اندازه ی دستته یا نه،اگه خوشحالیت تموم شد،زودتر امتحان کن محمد منتظره.
سری تکون میدم و حلقه رو از جعبه در میارم.می خوام دستم کنم که چشمم به هامون میوفته.حلقه رو به سمتش می گیرم و با لبخند پهنی می گم:
_تو دستم کن!
کلافه نفسش رو فوت می کنه و زیر لب زمزمه می کنه:
_مسخره بازیای شما دخترا هم تمومی نداره.
چیزی نمی گم،حلقه رو به دستش میدم ،دست چپم رو توی دستش می گیره.تمام وجودم پر میشه از یک حس شیرین،یک نوع خلسه که شباهت زیادی به رویا داره.مکث می کنه،سرش پایینه و نمی تونم نگاهش رو تشخیص بدم اما من با شیفتگی به حلقه ی ظریفی نگاه می کنم که هامون قراره دستم بندازه.مکثش رو می شکنه و طولی نمی کشه که حلقه توی انگشت دومم جا خوش می کنه و این یعنی تعهد.تعهدی که من حاضر بودم تا آخر عمر پایبندش باشم!با هر قانون و ماده و تبصره ای.سرش رو بالا میاره،بی طاقت روی پنجه ی پاهام بلند می شم و لب هام رو روی گونهش می ذارم.
نفس عمیقی می کشم و می بوسمش،صاف که می ایستم متوجه ی رنگ نگاه معنادارش میشم و سرم پایین میوفته.انگار خجالتم رو درک می کنه که به روم نمیاره و می پرسه:
_اندازه ست؟
یه کم توی انگشتم آزاد بود اما حاضر نبودم یک لحظه هم از اون حلقه جدا بشم برای همین سری تکون میدم.
چیزی نمی گه و بدون حرف از اتاق بیرون میره.روبه روی آینه می ایستم و به دستم نگاه می کنم،با لبخند لب پایینم رو به دندون می گیرم،این حلقه خیلی خوشحالم کرد.بدون این که خنده رو از روی صورتم پاک کنم از اتاق بیرون میرم.محمد همون طور سرپا ایستاده و با هامون صحبت می کنه.سلامی می کنم که توجهش بهم جلب میشه.برعکس سری قبل این بار چهره ش بشاشه و کینه نداره.با لحن قدیمیش جوابم رو میده:
_به!سلام.عروس خانم،حلقه مبارک.
متقابلا من هم لحنم رو صمیمی می کنم:
_سلام،ممنون زحمتش رو کشیدین.
_البته زحمت انتخابش رو آقاتون کشیده!
نگاهم رو به هامون می ندازم که محمد میگه:
_راستی تا یادم نرفته…
دستش رو توی جیب کتش می کنه :
_این حلقه ستِ حلقه ی آرامشه،داشته باش خواستین برین مهمونی توی جمعی دستت بنداز.
هامون جعبه رو می گیره و بدون اینکه بازش کنه می ذارتش روی اپن و سر تکون می ده. حالا دیگه لبخند روی لبم از روی اجباره،می دونم تا همین جاشم لطف زیادی کرده اما دلم می خواست اون هم حلقه رو بندازه.محمد،خواسته ی دلم رو به زبون میاره:
_یعنی من هلاک این احساساتم خوب یه نگاه بهش می نداختی،دستت می کردی شاید خوشت اومد.
هامون بی حوصله جوابش رو میده:
_ول کن سر جدت.
محمد با شیطنت من رو مخاطب قرار میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_دستش نمی کنه تا کیس های دیگه نپرن،توی بیمارستان ما هم تا دلت بخواد پرستار هوری داریم.
هامون با تشر اسمش رو صدا می زنه:
_محمــــد.مگه نمی خواستی بری؟
لب می گزم:
_این چه حرفیه؟شام آماده ست حالا که اومدین،بمونین امشب و.
بر خلاف تصورم سری تکون میده:
_از اون جایی که هامون خیلی اصرار کرد و خیلی مشتاقه که بمونم،پس منم قبول می کنم نمک گیرتون بشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025