🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوشانزده
با حوصله به حرف هام گوش می کنه،کنارم روی تخت می شینه.نمی دونم درکم کرد یا نه،حرفام و فهمید یا نه! از سکوتش هیچ تعبیری نمی تونم بکنم.سرش رو به سمتم می چرخونه و خیره به چشمام میگه:
_زیادی بی غم به نظر می رسی.همیشه!اما تازگیا…
مکث می کنه،نگاهش روی اجزای صورتم در نوسانه،ادامه میده:
_حس می کنم خیلی مظلوم شدی،دقیقا مثل پرنده ای که پر و بالش شکسته.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_پر و بال من و هاکان شکست،حتی اگه تمام اتفاقات بد هم بگذره،باز من هیچ وقت نمی تونم مثل سابق پرواز کنم.
چیزی نمیگه،شاید رفتار من براش غریب باشه اما یه حسی بهم میگه هامون درکم می کنه.آدمیه که وقتی باهاش حرف می زنی خیلی خوب حس می کنی که حرفت رو می فهمه.حتی اگه حق با تو نباشه یا گناهکار باشی،باز هم با چشماش طوری بهت خیره میشه انگار حالت رو می فهمه.این که جلوش یه کتاب باز شده ای و اون می تونه خط به خط ذهنت رو بخونه.
با پشت دست،دستم رو لمس می کنه،از جاش بلند میشه و بحث رو عوض می کنه:
_دستت سرده از این به بعد دیگه حق خیلی از کارها رو نداری.
کیف پزشکیش رو از روی میزش برمی داره و به سمتم میاد.دوباره همون جا می شینه و همون طور که سر کیف رو باز می کنه ادامه میده:
_این آخرین سرمیه که بهت می زنم،دفعه ی بعد یک هفته بستریت می کنم بیمارستان.
با ترس می گم:
_سرم نه،خوب شدم بابا!
با طعنه جواب میده:
_از دست و پای یخ زده و رنگ و روت معلومه.با این روش پیش بری بچه تو از دست میدی.
حرفش رو اون قدر با صراحت می زنه که ترسم دو برابر میشه.حتی به چشمام نگاه نمی کنه.
دوباره سرم رو به بالای تخت وصل می کنه و میگه:
_حق گریه نداری،تغذیه ت رو باید درست کنی.ماهی یک بار هم می ریم پیش پزشک متخصص.تا ماه چهارمت هم باید وزنت اضافه بشه.
از این حمایتش لبخندی می زنم ،آستینم رو بالا می زنه ،مثل هر بار می ترسم.بار دومی بود که هامون بهم سرم میزد.انگار ترسم رو از چشمام می خونه.برای اولین بار لبخندی می زنه که دلم براش ضعف میره.
_می ترسی؟
بی اراده میگم:
_دیگه نه.
نمی فهمه معنای حرفم به اون لبخند دلگرم کنندش بود،با اخم جذاب بود اما وقتی لبخند می زد جذاب تر میشد.شاید هم به خاطر علاقه م بود که هامون انقدر در نظرم بی عیب و نقص میومد.مردی که در همه حال برام مقدس بود.بهترین بود.
سوزش رو که روی دستم حس می کنم صورتم در هم میره.چسبی روی دستم می زنه و میگه:
_دستتو تکون نده.
باشه ای می گم.فکر می کردم بره اما کتش رو در میاره،دو دکمه ی بالای بلوزش رو باز می کنه.تخت رو دور می زنه و با فاصله از من طاق باز دراز می کشه و دستش رو روی چشماش می ذاره.
همین که تنهام نذاشت برام دنیایی ارزش داره.دلم حرف زدن باهاش رو می خواد که می پرسم:
_چرا نرفتی؟
بدون این که دستش رو از روی صورتش کنار بزنه جوابم رو میده:
_وقتی یکی تو خونت باشه که راه به راه پس بیوفته مجبوری بیخیال کارت بشی.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
لبخندم پررنگ تر میشه،یاد سوالی که توی ذهنم چرخ می خورد میوفتم.به نظرم بهترین زمان برای پرسیدن سواله.برای همین صداش می زنم:
_هامون…
چیزی نمی گه،منم منتظر جواب نمی مونم:
_چرا باور کردی راست می گم؟
از سوالم اصلا جا نمی خوره،دستش رو از روی صورتش بر می داره و سرش رو به سمت من می چرخونه.حالا موقعیتش شبیه به منه.هر دو طاق باز دراز کشیدیم،با این تفاوت که من به اون نگاه می کنم و اون به من.من با عشق نگاه می کنم و اون با بی تفاوتی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوشانزده
با حوصله به حرف هام گوش می کنه،کنارم روی تخت می شینه.نمی دونم درکم کرد یا نه،حرفام و فهمید یا نه! از سکوتش هیچ تعبیری نمی تونم بکنم.سرش رو به سمتم می چرخونه و خیره به چشمام میگه:
_زیادی بی غم به نظر می رسی.همیشه!اما تازگیا…
مکث می کنه،نگاهش روی اجزای صورتم در نوسانه،ادامه میده:
_حس می کنم خیلی مظلوم شدی،دقیقا مثل پرنده ای که پر و بالش شکسته.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_پر و بال من و هاکان شکست،حتی اگه تمام اتفاقات بد هم بگذره،باز من هیچ وقت نمی تونم مثل سابق پرواز کنم.
چیزی نمیگه،شاید رفتار من براش غریب باشه اما یه حسی بهم میگه هامون درکم می کنه.آدمیه که وقتی باهاش حرف می زنی خیلی خوب حس می کنی که حرفت رو می فهمه.حتی اگه حق با تو نباشه یا گناهکار باشی،باز هم با چشماش طوری بهت خیره میشه انگار حالت رو می فهمه.این که جلوش یه کتاب باز شده ای و اون می تونه خط به خط ذهنت رو بخونه.
با پشت دست،دستم رو لمس می کنه،از جاش بلند میشه و بحث رو عوض می کنه:
_دستت سرده از این به بعد دیگه حق خیلی از کارها رو نداری.
کیف پزشکیش رو از روی میزش برمی داره و به سمتم میاد.دوباره همون جا می شینه و همون طور که سر کیف رو باز می کنه ادامه میده:
_این آخرین سرمیه که بهت می زنم،دفعه ی بعد یک هفته بستریت می کنم بیمارستان.
با ترس می گم:
_سرم نه،خوب شدم بابا!
با طعنه جواب میده:
_از دست و پای یخ زده و رنگ و روت معلومه.با این روش پیش بری بچه تو از دست میدی.
حرفش رو اون قدر با صراحت می زنه که ترسم دو برابر میشه.حتی به چشمام نگاه نمی کنه.
دوباره سرم رو به بالای تخت وصل می کنه و میگه:
_حق گریه نداری،تغذیه ت رو باید درست کنی.ماهی یک بار هم می ریم پیش پزشک متخصص.تا ماه چهارمت هم باید وزنت اضافه بشه.
از این حمایتش لبخندی می زنم ،آستینم رو بالا می زنه ،مثل هر بار می ترسم.بار دومی بود که هامون بهم سرم میزد.انگار ترسم رو از چشمام می خونه.برای اولین بار لبخندی می زنه که دلم براش ضعف میره.
_می ترسی؟
بی اراده میگم:
_دیگه نه.
نمی فهمه معنای حرفم به اون لبخند دلگرم کنندش بود،با اخم جذاب بود اما وقتی لبخند می زد جذاب تر میشد.شاید هم به خاطر علاقه م بود که هامون انقدر در نظرم بی عیب و نقص میومد.مردی که در همه حال برام مقدس بود.بهترین بود.
سوزش رو که روی دستم حس می کنم صورتم در هم میره.چسبی روی دستم می زنه و میگه:
_دستتو تکون نده.
باشه ای می گم.فکر می کردم بره اما کتش رو در میاره،دو دکمه ی بالای بلوزش رو باز می کنه.تخت رو دور می زنه و با فاصله از من طاق باز دراز می کشه و دستش رو روی چشماش می ذاره.
همین که تنهام نذاشت برام دنیایی ارزش داره.دلم حرف زدن باهاش رو می خواد که می پرسم:
_چرا نرفتی؟
بدون این که دستش رو از روی صورتش کنار بزنه جوابم رو میده:
_وقتی یکی تو خونت باشه که راه به راه پس بیوفته مجبوری بیخیال کارت بشی.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
لبخندم پررنگ تر میشه،یاد سوالی که توی ذهنم چرخ می خورد میوفتم.به نظرم بهترین زمان برای پرسیدن سواله.برای همین صداش می زنم:
_هامون…
چیزی نمی گه،منم منتظر جواب نمی مونم:
_چرا باور کردی راست می گم؟
از سوالم اصلا جا نمی خوره،دستش رو از روی صورتش بر می داره و سرش رو به سمت من می چرخونه.حالا موقعیتش شبیه به منه.هر دو طاق باز دراز کشیدیم،با این تفاوت که من به اون نگاه می کنم و اون به من.من با عشق نگاه می کنم و اون با بی تفاوتی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025