🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستویازده
با این حرف انگار تلنگر به دل آرامش می زند که چانه اش می لرزد و اشکی از چشمش روان می شود.می خواهد حرفی بزند که صدای فروزان پارازیت وسط تماس چشمی شان می شود:
_به به،پسر دایی جان.سر خاک که تحویل نگرفتی.مجبور شدیم ما این همه راه برای عرض ادب بیایم.
در جواب این حرف ها فقط نگاه تند و تیزی از هامون می گیرد.هامونی که حالا بو برده بود زخمِ زبان این مادر و دختر اشک آرامش را در آورده است.گریه کردن آرامش چندان اهمیتی نداشت،چیزی که اعصابش را بهم می ریخت سرک کشیدن های گاه و بی گاه این افراد در زندگی اش بود .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دست از زیر چانه ی آرامش بر می دارد و به سمت فروزان قدم بر میدارد،از کنار اون عبور می کند.عمه خانم با غرور روی مبل نشسته و به رو به رو خیره شده!عمه خانمی که منتظر بود برادرزاده اش دستش را ببوسد اما خبر نداشت اگر او مغرور و غد است،هامون هزار برابر بدتر است.
در حالی که به سختی خودش را کنترل می کند به حرف می آید:
_می خواستی با من خداحافظی کنی می تونستی وایستی خودم بیام نه این که بیای تو خونهم و اشک زنم و در بیاری.
پوزخندی روی لب های عمه خانم می نشیند و با کنایه می گوید:
_چه زود هم همه چیز و کف دستت گذاشت.
این جواب اعصابش را بیشتر در هم می ریزد،فروزان در دفاع از مادرش می گوید:
_یه طرفه به قاضی نرو هامون،اون دختره اشتباه به گوشت رسونده،مامانم فقط داشت برای بهتر شدن زندگی تون نصیحتش می کرد.
جمله اش کامل نشده عربده ی هامون به هوا می رود:
_زندگی من به شما چه؟
فروزان می ترسد اما عمه خانم جبهه می گیرد:
_گستاخی نکن هامون،من خیر و صلاحتو می خوام .
پوزخند صداداری می زند و جواب میدهد:
_خیر و صلاح من این نیست که بیای خونه م چهار ستون بدن زن حامله مو بلرزونی.
نفس در سینه ی هر سه نفرشان قطع می شود،حتی آرامش که از دور نظاره گر بود و انتظار نداشت هامون با این صراحت این را بگوید.عمه خانم از حیرت به لکنت زبان میوفتد اما از حرف زدن دست نمی کشد:
_گـ…گفتی حامله؟این دختر حامله ست؟
فروزان با غیض وسط بحث می پرد:
_دروغ میگه مامان،هاله خودش گفت توی دو تا اتاق جدا می خوابن.هامون حتی دستم به این دختره نمی زنه!
دستش مشت می شود،با چشم های به خون نشسته به این دختر گستاخ نگاه می کند و با خشم به سمتش یورش می برد که آرامش میانه ی راه جلویش می پرد و با دست گذاشتن روی سینه اش متوقفش می کند،اما خشم هامون بزرگ تر از آن بود که بخوابد و انگار فروزان هم فهمیده بود که این گونه پشت مادرش سنگر گرفته و خودش را مخفی نگه داشته.
هامون با عصبانیت انگشتش را تکان میدهد و بی ملاحظه فریاد میزند:
_برو دعا به جون مامانت کن وگرنه اگه تنها بودیم زندت نمی ذاشتم.
آرامش با ترس از فریاد بلند هامون با اشک سعی در آرام کردنش دارد:
_تو رو خدا آروم باش هامون.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
چشمان به خون نشسته اش را به چشمان اشک بار آرامش می دوزد و با دیدن ترس نگاه و رنگ پریده اش عقب نشینی می کند و کلافه به گردنش دست می کشد.
عمه خانم عصایش را به زمین می کوبد و در حالی که بلند می شود کنایه حرف و عصبانیتش را بروز می دهد:
_بلند شو فروزان،این پسر پاک عقلش و از دست داده،پشت پا زده به کل خانواده اش،خون برادرش و پایمال کرده و روبه روی من عربده می کشه از دخترِ یه قاتل دفاع می کنه.الانم که معلوم نیست چه ریگی به کفششونه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستویازده
با این حرف انگار تلنگر به دل آرامش می زند که چانه اش می لرزد و اشکی از چشمش روان می شود.می خواهد حرفی بزند که صدای فروزان پارازیت وسط تماس چشمی شان می شود:
_به به،پسر دایی جان.سر خاک که تحویل نگرفتی.مجبور شدیم ما این همه راه برای عرض ادب بیایم.
در جواب این حرف ها فقط نگاه تند و تیزی از هامون می گیرد.هامونی که حالا بو برده بود زخمِ زبان این مادر و دختر اشک آرامش را در آورده است.گریه کردن آرامش چندان اهمیتی نداشت،چیزی که اعصابش را بهم می ریخت سرک کشیدن های گاه و بی گاه این افراد در زندگی اش بود .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دست از زیر چانه ی آرامش بر می دارد و به سمت فروزان قدم بر میدارد،از کنار اون عبور می کند.عمه خانم با غرور روی مبل نشسته و به رو به رو خیره شده!عمه خانمی که منتظر بود برادرزاده اش دستش را ببوسد اما خبر نداشت اگر او مغرور و غد است،هامون هزار برابر بدتر است.
در حالی که به سختی خودش را کنترل می کند به حرف می آید:
_می خواستی با من خداحافظی کنی می تونستی وایستی خودم بیام نه این که بیای تو خونهم و اشک زنم و در بیاری.
پوزخندی روی لب های عمه خانم می نشیند و با کنایه می گوید:
_چه زود هم همه چیز و کف دستت گذاشت.
این جواب اعصابش را بیشتر در هم می ریزد،فروزان در دفاع از مادرش می گوید:
_یه طرفه به قاضی نرو هامون،اون دختره اشتباه به گوشت رسونده،مامانم فقط داشت برای بهتر شدن زندگی تون نصیحتش می کرد.
جمله اش کامل نشده عربده ی هامون به هوا می رود:
_زندگی من به شما چه؟
فروزان می ترسد اما عمه خانم جبهه می گیرد:
_گستاخی نکن هامون،من خیر و صلاحتو می خوام .
پوزخند صداداری می زند و جواب میدهد:
_خیر و صلاح من این نیست که بیای خونه م چهار ستون بدن زن حامله مو بلرزونی.
نفس در سینه ی هر سه نفرشان قطع می شود،حتی آرامش که از دور نظاره گر بود و انتظار نداشت هامون با این صراحت این را بگوید.عمه خانم از حیرت به لکنت زبان میوفتد اما از حرف زدن دست نمی کشد:
_گـ…گفتی حامله؟این دختر حامله ست؟
فروزان با غیض وسط بحث می پرد:
_دروغ میگه مامان،هاله خودش گفت توی دو تا اتاق جدا می خوابن.هامون حتی دستم به این دختره نمی زنه!
دستش مشت می شود،با چشم های به خون نشسته به این دختر گستاخ نگاه می کند و با خشم به سمتش یورش می برد که آرامش میانه ی راه جلویش می پرد و با دست گذاشتن روی سینه اش متوقفش می کند،اما خشم هامون بزرگ تر از آن بود که بخوابد و انگار فروزان هم فهمیده بود که این گونه پشت مادرش سنگر گرفته و خودش را مخفی نگه داشته.
هامون با عصبانیت انگشتش را تکان میدهد و بی ملاحظه فریاد میزند:
_برو دعا به جون مامانت کن وگرنه اگه تنها بودیم زندت نمی ذاشتم.
آرامش با ترس از فریاد بلند هامون با اشک سعی در آرام کردنش دارد:
_تو رو خدا آروم باش هامون.
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
چشمان به خون نشسته اش را به چشمان اشک بار آرامش می دوزد و با دیدن ترس نگاه و رنگ پریده اش عقب نشینی می کند و کلافه به گردنش دست می کشد.
عمه خانم عصایش را به زمین می کوبد و در حالی که بلند می شود کنایه حرف و عصبانیتش را بروز می دهد:
_بلند شو فروزان،این پسر پاک عقلش و از دست داده،پشت پا زده به کل خانواده اش،خون برادرش و پایمال کرده و روبه روی من عربده می کشه از دخترِ یه قاتل دفاع می کنه.الانم که معلوم نیست چه ریگی به کفششونه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025