🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستونه
دستم رو روی گردنم می کشم،کولر روشنه اما حس گرما دارم.آخر هم از دست این حالت تهوع های گاه و بیگاه می میرم.هر چند حال خراب امروزم نود درصدش برای مراسم هاکان بود.اگه مثل دفعه ی قبل هامون مجبورم می کرد برم،مطمئنا توی مراسم از حال می رفتم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
در اتاقش باز میشه،می بینمش.با لباس های تماما سیاه و صورت اصلاح نشده کاملا عذادار بودن خودش رو نشون داده،اما عجیبه که ته دلم اعتراف میکنم چقدر خوشتیپ شده،حتی با وجود اون ریش نسبتا بلند.
نگاهی به من که ناخوش روی مبل نشستم می ندازه،با صدای ضعیفی میگم:
_منم باید بیام؟
به عادت همیشه سرد جوابم رو میده:
_نه.
نفس راحتی می کشم اما با فکر عمه و خاله هاش مغموم می پرسم:
_فامیلات چی؟همین الانشم کم پشتم حرف نیست،اگه امروز نیام…
حرفم با نگاه تند و تیزش قطع میشه.
_به نظرت من آدمیم که بذارم چهار تا خاله زنک حرف بارم کنن و پشت خانوادم حرف بزنن؟
به یاد سری قبل که چطور جواب خاله ش رو داد لبخند محوی روی لبم میاد.ساعتش رو دستش می کنه و بعد از برداشتن سوئیچ ماشینش،همون طور که به سمت در میره،سفارشات هر روزش رو می کنه:
_بی خبر از من جایی نرو،حالت بد شد یا چیزی احتیاج داشتی زنگ بزن!
سری تکون میدم آهسته زمزمه می کنم:
_باشه،خداحافظ!
جواب خداحافظیم رو آهسته تر از من زمزمه می کنه و در رو پشت سرش می بنده.
هامون:
همه می روند اما انگار او قصد رفتن ندارد،چشمانش پشت شیشه ی سیاه رنگ عینک پنهان شده اما تیر نگاهش چیزی نبود که آن شیشه ی نازک مانعش شود.
به عکس هاکان خیره شده است و با فکی قفل شده به چشمان آبی رنگش نگاه می کند.هاله به سمتش می آید و در حالی که صدایش از فرط گریه دورگه شده می گوید :
_نمیای داداش؟
بدون این که نگاه از قاب عکس بگیرد جواب خواهرش را می دهد:
_نه،به محمد گفتم برسونتتون.
انگار هاله هم نای بحث کردن ندارد که فقط سری تکان می دهد و با خداحافظی آرام از او دور می شود.
فقط هامون می ماند و قاب عکس هاکان،هامون می ماند و سنگ قبری به نام هاکان.زیر لب با خشمی پنهان زمزمه می کند:
_چرا زنده نیستی تا حساب تو برسم؟
از موقعیت خلوت استفاده می کند و روی پاهایش می شیند،دستی روی سنگ قبر داغ و خاکستری رنگ می کشد و ادامه می دهد:
_بهت نگفتم قبل از مؤمن بودن باید انسان باشی؟مرد باشی؟
بین جمله هایش وقفه می اندازد،نگاهش را به چشمان خندان هاکان می دوزد و ادامه می دهد:
_کی انقدر حیوون شدی که دست به سمت ناموس مردم دراز کنی؟
هر دم خشمش بیشتر می شود:
_کی انقدر پست فطرت شدی که روح یه دختر و بُکشی؟
در عین این که دلش برای برادرش پر می کشد اما از او متنفر است و بدترین احساس دنیاست،یک نفر رو هم دوست داشته باشی و هم از او متنفر باشی.
_اگه زنده بودی کسی نمی تونست از دستم نجاتت بده،مردی راحت شدی!
خودش هم نمی داند چطور می تواند این حرف ها را به برادر از دست رفته اش بزند اما وقتی یاد اشک ها و حالِ خراب آرامش میوفتد دلش می سوزد به حال شیطنت هایی که به دست هاکان پایان یافت.کاری که با آرامش کرده بود،کم از جنایت نداشت!
پوزخندی می زند و با لحن آتش گرفته ای می گوید:
#کانال VIP بدون تبلیغات هر روز 9 پارت در حال پر شدن است فرصت رو برای ثبت نام از دست ندید. به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
_فکرش و نکردی یکی همچین بلایی سر هاله بیاره چی به سرمون میاد؟چی سر هاله میاد ؟
گل های پر پر شده ی روی سنگ قبر را در مشتش می فشارد و در آخر مشتش رو به سنگ قبر می کوبد و این بار خشمش بروز کرده:
_مرتیکه تو فکرش و نکردی چی به سر اون دختر میاد؟فکرش و نکردی پشت سرت آه بکشه چی به حالت میاد؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستونه
دستم رو روی گردنم می کشم،کولر روشنه اما حس گرما دارم.آخر هم از دست این حالت تهوع های گاه و بیگاه می میرم.هر چند حال خراب امروزم نود درصدش برای مراسم هاکان بود.اگه مثل دفعه ی قبل هامون مجبورم می کرد برم،مطمئنا توی مراسم از حال می رفتم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
در اتاقش باز میشه،می بینمش.با لباس های تماما سیاه و صورت اصلاح نشده کاملا عذادار بودن خودش رو نشون داده،اما عجیبه که ته دلم اعتراف میکنم چقدر خوشتیپ شده،حتی با وجود اون ریش نسبتا بلند.
نگاهی به من که ناخوش روی مبل نشستم می ندازه،با صدای ضعیفی میگم:
_منم باید بیام؟
به عادت همیشه سرد جوابم رو میده:
_نه.
نفس راحتی می کشم اما با فکر عمه و خاله هاش مغموم می پرسم:
_فامیلات چی؟همین الانشم کم پشتم حرف نیست،اگه امروز نیام…
حرفم با نگاه تند و تیزش قطع میشه.
_به نظرت من آدمیم که بذارم چهار تا خاله زنک حرف بارم کنن و پشت خانوادم حرف بزنن؟
به یاد سری قبل که چطور جواب خاله ش رو داد لبخند محوی روی لبم میاد.ساعتش رو دستش می کنه و بعد از برداشتن سوئیچ ماشینش،همون طور که به سمت در میره،سفارشات هر روزش رو می کنه:
_بی خبر از من جایی نرو،حالت بد شد یا چیزی احتیاج داشتی زنگ بزن!
سری تکون میدم آهسته زمزمه می کنم:
_باشه،خداحافظ!
جواب خداحافظیم رو آهسته تر از من زمزمه می کنه و در رو پشت سرش می بنده.
هامون:
همه می روند اما انگار او قصد رفتن ندارد،چشمانش پشت شیشه ی سیاه رنگ عینک پنهان شده اما تیر نگاهش چیزی نبود که آن شیشه ی نازک مانعش شود.
به عکس هاکان خیره شده است و با فکی قفل شده به چشمان آبی رنگش نگاه می کند.هاله به سمتش می آید و در حالی که صدایش از فرط گریه دورگه شده می گوید :
_نمیای داداش؟
بدون این که نگاه از قاب عکس بگیرد جواب خواهرش را می دهد:
_نه،به محمد گفتم برسونتتون.
انگار هاله هم نای بحث کردن ندارد که فقط سری تکان می دهد و با خداحافظی آرام از او دور می شود.
فقط هامون می ماند و قاب عکس هاکان،هامون می ماند و سنگ قبری به نام هاکان.زیر لب با خشمی پنهان زمزمه می کند:
_چرا زنده نیستی تا حساب تو برسم؟
از موقعیت خلوت استفاده می کند و روی پاهایش می شیند،دستی روی سنگ قبر داغ و خاکستری رنگ می کشد و ادامه می دهد:
_بهت نگفتم قبل از مؤمن بودن باید انسان باشی؟مرد باشی؟
بین جمله هایش وقفه می اندازد،نگاهش را به چشمان خندان هاکان می دوزد و ادامه می دهد:
_کی انقدر حیوون شدی که دست به سمت ناموس مردم دراز کنی؟
هر دم خشمش بیشتر می شود:
_کی انقدر پست فطرت شدی که روح یه دختر و بُکشی؟
در عین این که دلش برای برادرش پر می کشد اما از او متنفر است و بدترین احساس دنیاست،یک نفر رو هم دوست داشته باشی و هم از او متنفر باشی.
_اگه زنده بودی کسی نمی تونست از دستم نجاتت بده،مردی راحت شدی!
خودش هم نمی داند چطور می تواند این حرف ها را به برادر از دست رفته اش بزند اما وقتی یاد اشک ها و حالِ خراب آرامش میوفتد دلش می سوزد به حال شیطنت هایی که به دست هاکان پایان یافت.کاری که با آرامش کرده بود،کم از جنایت نداشت!
پوزخندی می زند و با لحن آتش گرفته ای می گوید:
#کانال VIP بدون تبلیغات هر روز 9 پارت در حال پر شدن است فرصت رو برای ثبت نام از دست ندید. به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
_فکرش و نکردی یکی همچین بلایی سر هاله بیاره چی به سرمون میاد؟چی سر هاله میاد ؟
گل های پر پر شده ی روی سنگ قبر را در مشتش می فشارد و در آخر مشتش رو به سنگ قبر می کوبد و این بار خشمش بروز کرده:
_مرتیکه تو فکرش و نکردی چی به سر اون دختر میاد؟فکرش و نکردی پشت سرت آه بکشه چی به حالت میاد؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025