🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوشش
ناچارا دراز می کشم،از اتاق بیرون میره،بالش هامون رو بر می دارم و همون طوری که در آغوشش گرفتم با تمام وجودم مشامم رو از عطرش پر می کنم،عطری که هوش رو از سرم می پروند.فارغ از اتفاقات سعی می کنم بخوابم ده دقیقه ای می گذره،چشمام کم کم در حال گرم شدنه که هامون در رو باز می کنه،با دیدن سینی دستش پلک هام رو باز نگه می دارم،به سمتم میاد و سینی رو روی میز کنار تخت می ذاره و بدون این که به چشمام نگاه کنه می گه:
_دیشب شام نخوردی،صبحانه تو بخور بعد بخواب.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لبخندی روی لبم میاد،حمایت زیر پوستیش بد به مذاقم خوش اومد.می پرسم:
_تو نمی خوری؟
و اون جواب میده:
_نه.
اصرار می کنم:
_بابا تو هم که چیزی نخوردی خوب بیا بشین با هم بخوریم.نترس نمی خورمت.
چپ چپ نگاهم می کنه و تشر گونه میگه:
_از این مدل حرف زدن خوشم نمیاد،چند بار بگم؟
_منم از اخم و تَخم کردنات خوشم نمیاد این به اون در.
_نکنه توقع داری برات بشکن بزنم؟
با بدجنسی می خندم:
_اگه بزنی که خوب میشه.
باز هم همون نگاه تندش رو حواله م می کنه،دوباره دراز می کشم و با دلخوری ساختگی میگم :
_اصلا نمی خورم.
با تاسف نگاهم می کنه و میگه:
_تو مطمئنی صلاحیت مادر شدن داری؟اصلا یه نگاه تو آینه به خودت کردی؟با این کارات به اون بچه آسیب می رسونی!
مثل خودش جدی میشم:
_اون بچه برات مهمه؟
_نه… نه تو مهمی نه اون بچه من اگه حرفی می زنم واسه خاطر اینه که یه بچه گناهی نداره که بخوای با لجبازی های خودت زندگی اونو به خطر بندازی.
لبم به پوزخندی کج میشه:
_بی گناه؟خودت بهش گفتی حروم زاده.
کلافه رو بر می گردونه و پشت گردنش رو ماساژ میده،می شینم،لبی تر می کنم و با صدای ضعیفی میگم:
_من نمیخوام روی بچم همچین مُهری بخوره هامون،نمیخوام کسی بهش به چشم یه…
سکوت می کنم،زبونم نمی چرخه ادامه بدم و خواسته م رو بیان کنم اما تمام این چند شب خیلی فکر کردم،حداقل به خاطر بچم مجبور بودم حرفی رو بزنم که حق نداشتم:
_بذار همه فکر کنن پدر این بچه تویی!
گردنش با شدت به سمتم می چرخه و با فکی قفل شده نگاهم می کنه. سرم رو پایین می ندازم و میگم:
_می دونم خواسته ی زیادیه،می دونم بی چشم و روییه که اینو ازت می خوام اما چاره ای ندارم،به خاطر بچه م…
وسط حرفم میپره:
_میگی مهر بی غیرتی رو به پیشونیم بزنم و رذالت تو رو تکمیل کنم آره؟توله ی یکی دیگه رو به اسم خودم بزنم که چی؟خودم و بابای بچه ای معرفی کنم که زنم از یکی دیگه اونو توی شکمش کاشته؟
درمونده میگم:
_چند بار بگم من نخواستم ؟هاکان به من…
باز هم حرفم رو قطع می کنه،این بار با فریاد بلندش رسما خفه میشم:
_گور بابای هاکان،توف به شرفِ اون نامرد بی همه چیز که اگه زنده بود خودم می کشتمش.
نفسم بند میاد:
_پس باور کردی؟
با همون صدای بلندش جواب میده:
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
_آره… لعنت به تو که انقدر حرفات بوی واقعیت میده،لعنت به اون چشمات که داره داد میزنه بی گناهی…
میون گریه لبخند محوی روی لبم می شینه،اما موندگار نیست،از بین میره وقتی هامون با خشم به سمتم میاد.انگشتش رو تهدید وار جلوی روم تکون میده و با قدرت کلامش رسما زبونم رو بند میاره:
_اون همچین گهی خورده تو باید بزنی بکشیش؟منم بزنم تو رو بکشم؟انگیزشم دارم. بکشـــم؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوشش
ناچارا دراز می کشم،از اتاق بیرون میره،بالش هامون رو بر می دارم و همون طوری که در آغوشش گرفتم با تمام وجودم مشامم رو از عطرش پر می کنم،عطری که هوش رو از سرم می پروند.فارغ از اتفاقات سعی می کنم بخوابم ده دقیقه ای می گذره،چشمام کم کم در حال گرم شدنه که هامون در رو باز می کنه،با دیدن سینی دستش پلک هام رو باز نگه می دارم،به سمتم میاد و سینی رو روی میز کنار تخت می ذاره و بدون این که به چشمام نگاه کنه می گه:
_دیشب شام نخوردی،صبحانه تو بخور بعد بخواب.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لبخندی روی لبم میاد،حمایت زیر پوستیش بد به مذاقم خوش اومد.می پرسم:
_تو نمی خوری؟
و اون جواب میده:
_نه.
اصرار می کنم:
_بابا تو هم که چیزی نخوردی خوب بیا بشین با هم بخوریم.نترس نمی خورمت.
چپ چپ نگاهم می کنه و تشر گونه میگه:
_از این مدل حرف زدن خوشم نمیاد،چند بار بگم؟
_منم از اخم و تَخم کردنات خوشم نمیاد این به اون در.
_نکنه توقع داری برات بشکن بزنم؟
با بدجنسی می خندم:
_اگه بزنی که خوب میشه.
باز هم همون نگاه تندش رو حواله م می کنه،دوباره دراز می کشم و با دلخوری ساختگی میگم :
_اصلا نمی خورم.
با تاسف نگاهم می کنه و میگه:
_تو مطمئنی صلاحیت مادر شدن داری؟اصلا یه نگاه تو آینه به خودت کردی؟با این کارات به اون بچه آسیب می رسونی!
مثل خودش جدی میشم:
_اون بچه برات مهمه؟
_نه… نه تو مهمی نه اون بچه من اگه حرفی می زنم واسه خاطر اینه که یه بچه گناهی نداره که بخوای با لجبازی های خودت زندگی اونو به خطر بندازی.
لبم به پوزخندی کج میشه:
_بی گناه؟خودت بهش گفتی حروم زاده.
کلافه رو بر می گردونه و پشت گردنش رو ماساژ میده،می شینم،لبی تر می کنم و با صدای ضعیفی میگم:
_من نمیخوام روی بچم همچین مُهری بخوره هامون،نمیخوام کسی بهش به چشم یه…
سکوت می کنم،زبونم نمی چرخه ادامه بدم و خواسته م رو بیان کنم اما تمام این چند شب خیلی فکر کردم،حداقل به خاطر بچم مجبور بودم حرفی رو بزنم که حق نداشتم:
_بذار همه فکر کنن پدر این بچه تویی!
گردنش با شدت به سمتم می چرخه و با فکی قفل شده نگاهم می کنه. سرم رو پایین می ندازم و میگم:
_می دونم خواسته ی زیادیه،می دونم بی چشم و روییه که اینو ازت می خوام اما چاره ای ندارم،به خاطر بچه م…
وسط حرفم میپره:
_میگی مهر بی غیرتی رو به پیشونیم بزنم و رذالت تو رو تکمیل کنم آره؟توله ی یکی دیگه رو به اسم خودم بزنم که چی؟خودم و بابای بچه ای معرفی کنم که زنم از یکی دیگه اونو توی شکمش کاشته؟
درمونده میگم:
_چند بار بگم من نخواستم ؟هاکان به من…
باز هم حرفم رو قطع می کنه،این بار با فریاد بلندش رسما خفه میشم:
_گور بابای هاکان،توف به شرفِ اون نامرد بی همه چیز که اگه زنده بود خودم می کشتمش.
نفسم بند میاد:
_پس باور کردی؟
با همون صدای بلندش جواب میده:
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
_آره… لعنت به تو که انقدر حرفات بوی واقعیت میده،لعنت به اون چشمات که داره داد میزنه بی گناهی…
میون گریه لبخند محوی روی لبم می شینه،اما موندگار نیست،از بین میره وقتی هامون با خشم به سمتم میاد.انگشتش رو تهدید وار جلوی روم تکون میده و با قدرت کلامش رسما زبونم رو بند میاره:
_اون همچین گهی خورده تو باید بزنی بکشیش؟منم بزنم تو رو بکشم؟انگیزشم دارم. بکشـــم؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025