🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوسه
سکوت می کنه،ادامه میدم:
_تصورش وحشتناکه اما من واقعا کشتم،من نه قاتل بودم نه عاشق جنایت اما یه نفر و کشتم.جوونی هاکان به درک اما هامون چه گناهی کرده بود که داغ به دلش بیوفته؟تو خونسردیش رو دیدی،اگه مثل من حال خرابش رو می دیدی،اگه گریه کردنش رو سر نماز خوندن می دیدی،اگه وقتایی که با عکس هاکان حرف می زنه می دیدیش و به این فکر می کردی مسبب تمام اینا تویی اون وقت می فهمیدی من چرا به فکر تلافی رفتار هامون نیستم .
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
سکوتی طولانی از پشت خط میاد،آهی می کشه و مغموم می گه:
_راست می گی،اما تو هم گناهی نداشتی..
اتفاقا گناهکار اصلی این ماجرا من بودم،اما سعی داشتم همه رو فراموش کنم،امشب به اندازه ی کافی شب سختی بود،این که بخوام همه ی اتفاقات رو برای هامون تعریف کنم از مرگ هم دردآور تر بود برای همین حداقل الان وقت فکر کردن به این چیزها نبود.
نگاهی به ساعت می ندازم و می گم:
_باید قطع کنم مارال.
صداش با تاخیر میاد:
_باشه،مواظب خودت باش،امیدوارم هامون حرفاتو باور کنه و همه چیز خوب بشه .
تشکری زمزمه می کنم و تلفن رو قطع می کنم.
روبه روی آینه می ایستم،موهام بلندتر شده بود و تا گردنم می رسید و من لحظه شماری می کردم تا دوباره کوتاهشون کنم.هیچ وقت از موی بلند خوشم نمیومد.
توی کمدم کنکاش می کنم و وقتی چیزی پیدا نمی کنم با اجبار مانتوی مشکیم رو از کمد بیرون می کشم،قدش کوتاه بود و تنها جلوه ای که داشت کمربند طلاییش بود.
می پوشمش و دوباره به ساعت چشم می دوزم. نگفت ساعت چند میاد،اما تا الان باید پیداش می شد،از پنجره به بیرون نگاه می کنم،صدای اذان میومد و خونه رنگ و بوی دلگیری گرفته بود.فقط کاش زودتر میومد.
روی تخت می شینم و خیره به ساعت منتظر می مونم،ده دقیقه،بیست دقیقه،نیم ساعت،انقدر به حرکت عقربه های ساعت خیره می شم و به صدای تیک تاک شون گوش می کنم که پلک هام سنگین میشن و نمی فهمم توی کدوم دقیقه و بین کدوم ثانیه ها خوابم می بره .
صدای باز شدن در که میاد،از جا می پرم و به ساعت نگاه می کنم.ساعت نه و نیم شب بود و من یک ساعت و نیم بود خوابیده بودم.با نگرانی از دیرکردن هامون می خوام از تخت پایین بیام که در اتاقم باز می شه و من با نوری که از روشنایی پذیرایی به داخل اومده قامت هامون رو می بینم.
با صدای خش دار میگم:
_اومدی؟
با مکث جواب می ده:
_آره.
اشاره ای به ساعت می کنم:
_دیر کردی.مگه نگفتی…
وسط حرفم می پره:
_بذارش واسه یه شب دیگه…
دلخور میشم و لحنم رنگ و بوی ناراحتی می گیره:
_چرا؟
تکیه ش رو از دیوار می گیرم و زمزمه می کنه:
_خسته م.
می خواد از اتاق بیرون بره که می پرسم:
_شام خوردی؟
فقط یک کلمه جواب میده:
_نمی خورم .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
به اتاقش می ره و در رو می بنده،با حرص مانتویی که پوشیده بودم رو از تنم در میارم و روی تخت پرت می کنم،حق با مارال بود.این بشر ارزش خوبی رو نمی دونست،همون بهتر که جلوش وایستی.دو ساعته این جا نشستم،حالا که اومده میگه بذار برای یه شب دیگه. من که می دونم همه ی این کارا رو می کنی تا حقیقت و نشنوی. چون خودتم خوب می دونی حق با منه.بزدلِ ترسو!
خیلی عصبانی بودم،دلم آروم نمی گرفت.با حرص روی تخت می شینم و موهام و می کشم،انگار من مجبورش کردم که بریم،تو که می خواستی پشیمون بشی چرا به من میگی که حاضر باشم!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستوسه
سکوت می کنه،ادامه میدم:
_تصورش وحشتناکه اما من واقعا کشتم،من نه قاتل بودم نه عاشق جنایت اما یه نفر و کشتم.جوونی هاکان به درک اما هامون چه گناهی کرده بود که داغ به دلش بیوفته؟تو خونسردیش رو دیدی،اگه مثل من حال خرابش رو می دیدی،اگه گریه کردنش رو سر نماز خوندن می دیدی،اگه وقتایی که با عکس هاکان حرف می زنه می دیدیش و به این فکر می کردی مسبب تمام اینا تویی اون وقت می فهمیدی من چرا به فکر تلافی رفتار هامون نیستم .
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
سکوتی طولانی از پشت خط میاد،آهی می کشه و مغموم می گه:
_راست می گی،اما تو هم گناهی نداشتی..
اتفاقا گناهکار اصلی این ماجرا من بودم،اما سعی داشتم همه رو فراموش کنم،امشب به اندازه ی کافی شب سختی بود،این که بخوام همه ی اتفاقات رو برای هامون تعریف کنم از مرگ هم دردآور تر بود برای همین حداقل الان وقت فکر کردن به این چیزها نبود.
نگاهی به ساعت می ندازم و می گم:
_باید قطع کنم مارال.
صداش با تاخیر میاد:
_باشه،مواظب خودت باش،امیدوارم هامون حرفاتو باور کنه و همه چیز خوب بشه .
تشکری زمزمه می کنم و تلفن رو قطع می کنم.
روبه روی آینه می ایستم،موهام بلندتر شده بود و تا گردنم می رسید و من لحظه شماری می کردم تا دوباره کوتاهشون کنم.هیچ وقت از موی بلند خوشم نمیومد.
توی کمدم کنکاش می کنم و وقتی چیزی پیدا نمی کنم با اجبار مانتوی مشکیم رو از کمد بیرون می کشم،قدش کوتاه بود و تنها جلوه ای که داشت کمربند طلاییش بود.
می پوشمش و دوباره به ساعت چشم می دوزم. نگفت ساعت چند میاد،اما تا الان باید پیداش می شد،از پنجره به بیرون نگاه می کنم،صدای اذان میومد و خونه رنگ و بوی دلگیری گرفته بود.فقط کاش زودتر میومد.
روی تخت می شینم و خیره به ساعت منتظر می مونم،ده دقیقه،بیست دقیقه،نیم ساعت،انقدر به حرکت عقربه های ساعت خیره می شم و به صدای تیک تاک شون گوش می کنم که پلک هام سنگین میشن و نمی فهمم توی کدوم دقیقه و بین کدوم ثانیه ها خوابم می بره .
صدای باز شدن در که میاد،از جا می پرم و به ساعت نگاه می کنم.ساعت نه و نیم شب بود و من یک ساعت و نیم بود خوابیده بودم.با نگرانی از دیرکردن هامون می خوام از تخت پایین بیام که در اتاقم باز می شه و من با نوری که از روشنایی پذیرایی به داخل اومده قامت هامون رو می بینم.
با صدای خش دار میگم:
_اومدی؟
با مکث جواب می ده:
_آره.
اشاره ای به ساعت می کنم:
_دیر کردی.مگه نگفتی…
وسط حرفم می پره:
_بذارش واسه یه شب دیگه…
دلخور میشم و لحنم رنگ و بوی ناراحتی می گیره:
_چرا؟
تکیه ش رو از دیوار می گیرم و زمزمه می کنه:
_خسته م.
می خواد از اتاق بیرون بره که می پرسم:
_شام خوردی؟
فقط یک کلمه جواب میده:
_نمی خورم .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
به اتاقش می ره و در رو می بنده،با حرص مانتویی که پوشیده بودم رو از تنم در میارم و روی تخت پرت می کنم،حق با مارال بود.این بشر ارزش خوبی رو نمی دونست،همون بهتر که جلوش وایستی.دو ساعته این جا نشستم،حالا که اومده میگه بذار برای یه شب دیگه. من که می دونم همه ی این کارا رو می کنی تا حقیقت و نشنوی. چون خودتم خوب می دونی حق با منه.بزدلِ ترسو!
خیلی عصبانی بودم،دلم آروم نمی گرفت.با حرص روی تخت می شینم و موهام و می کشم،انگار من مجبورش کردم که بریم،تو که می خواستی پشیمون بشی چرا به من میگی که حاضر باشم!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025