🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستویک
لبخند محوی روی لبم جا خوش می کنه،از لحن و نگاهش پی بردم برای آسودگی خیال خودش می خواد باهام بیاد و من چقدر از دیدن حمایتش کامم شیرین شد.
شیرینی زمانی تکمیل می شه که هم قدم هامون سوار آسانسور می شم و به طبقه ی پایین می رم.
خدا می دونه من اون لحظه پاهام روی زمین نه،بلکه روی ابرها راه می رفت.دلم می خواست با افتخار رو به تمام اون هایی که به هامون سلام می کردن بگم که این مرد مالِ منه.هر چند پچ پچ پرستار های بخش رو شنیدم و از نگاه های سنگین شون روی خودم و هامون به خودم بالیدم.داشتن این مرد حس غروری به آدم می داد که فقط من تجربه ش کردم چون مطمئنم هامون تا الان هم قدم کسی نشده.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
توی حیاط که می رسیم چشمم به مارال میوفته،با دیدن من از روی صندلی بلند می شه و با دیدن هامون اخم هاش در هم میره.
لبخند محوی از جبهه گیریش روی لبم می شینه که هامون زیر گوشم زمزمه می کنه:
_اینه دوستت؟
سر تکون می دم،با هم به سمت مارال می ریم.به محض رسیدن بهش با غیض به من می گه:
_بریم.
سرفه ی مصلحتی می کنم و می گم:
_می خواستم با هم آشناتون کنم مارال .
مارال دست به کمر می زنه حق به جانب جوابم رو میده:
_لازم به آشناییت نیست،ایشون معرف حضور بنده هستن منم وقتم باارزش تره تا بخوام هم کلام همچین آدمایی بشم..
لب می گزم و به هامون نگاه می کنم،با خونسردی و ظاهری خشک به مارال خیره شده.یادِ حرف یک سال قبلش میوفتم وقتی حرف بارش می کردم و اون گفت که کل کل های یه بچه اصلا براش مهم نیست و الان دقیقا همون نگاه رو حواله ی مارال کرده بود.
با همون ظاهر خونسردش خیره به مارال اما خطاب به من می گه:
_با تاکسی می ری.
مارال با دهنی باز مونده به هامون خیره می شه. لبخندی اجباری به لبم میارم و برای جمع کردن اوضاع لحنم رو نرم تر می کنم:
_چرا؟
قبل از اون مارال با عصبانیت جواب میده:
_کی باشی که برای دوست من تایین تکلیف کنی؟
جواب قاطع هامون مارال رو ساکت می کنه:
_شوهرشم.نسبتی از این بالاتر سراغ داری؟
جا خوردن مارال زیاد طول نمی کشه چون خیلی زود به خودش میاد و جواب میده:
_خوب باشی،اسیر که نگرفتی بخوای براش تصمیم بگیری.
هامون نفسی آزاد می کنه و به من می گه:
_بجمب آرامش،وقت ندارم.
باز هم مارال برای جواب دادن پیش قدم می شه:
_کسی هم جلوی جنابعالی رو نگرفته،فعلا که تو وقت ما رو گرفتی.
از این جواب دادن های مارال هم خنده م می گیره و هم از نفهمی ش کلافه می شم،اگه مثل آدم می بود مطمئنم هامون روی دنده ی لج نمیوفتاد.
این بار بی اعتنا به مارال بازوی من و می گیره و به سمت خروجی می ره.با اعتراض می گم:
_هامون مارال این همه راه به خاطر من اومده حالا من با تاکسی برگردم؟
جواب نمی ده،سرم رو می چرخونم و می بینم مارال بهت زده به ما نگاه می کنه،حق داشت بیچاره به رفتار های هامون عادت نداشت.
هامونی که بی اعتنا به حرف های من رو به یکی از نگهبان های اون می گه:
_آقا ظفر .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مرد نسبتا چاقی با لباس فرم از روی صندلیش بلند می شه و با دو به سمت ما میاد و میگه:
_جونم آقای دکتر ؟
هامون بالاخره رضایت میده بازوی من و ول کنه و رو به مرد میگه:
_برای خانوم تاکسی می گیری،خودتم باهاش میری.وقتی مطمئن شدی رفت داخل می تونی برگردی!
حیرت می کنم اما دروغ چرا؟خوشحال می شم.با این که از بابت مارال ناراحتم اما هر کار کوچیکی از جانب هامون خوشحالم می کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_دویستویک
لبخند محوی روی لبم جا خوش می کنه،از لحن و نگاهش پی بردم برای آسودگی خیال خودش می خواد باهام بیاد و من چقدر از دیدن حمایتش کامم شیرین شد.
شیرینی زمانی تکمیل می شه که هم قدم هامون سوار آسانسور می شم و به طبقه ی پایین می رم.
خدا می دونه من اون لحظه پاهام روی زمین نه،بلکه روی ابرها راه می رفت.دلم می خواست با افتخار رو به تمام اون هایی که به هامون سلام می کردن بگم که این مرد مالِ منه.هر چند پچ پچ پرستار های بخش رو شنیدم و از نگاه های سنگین شون روی خودم و هامون به خودم بالیدم.داشتن این مرد حس غروری به آدم می داد که فقط من تجربه ش کردم چون مطمئنم هامون تا الان هم قدم کسی نشده.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
توی حیاط که می رسیم چشمم به مارال میوفته،با دیدن من از روی صندلی بلند می شه و با دیدن هامون اخم هاش در هم میره.
لبخند محوی از جبهه گیریش روی لبم می شینه که هامون زیر گوشم زمزمه می کنه:
_اینه دوستت؟
سر تکون می دم،با هم به سمت مارال می ریم.به محض رسیدن بهش با غیض به من می گه:
_بریم.
سرفه ی مصلحتی می کنم و می گم:
_می خواستم با هم آشناتون کنم مارال .
مارال دست به کمر می زنه حق به جانب جوابم رو میده:
_لازم به آشناییت نیست،ایشون معرف حضور بنده هستن منم وقتم باارزش تره تا بخوام هم کلام همچین آدمایی بشم..
لب می گزم و به هامون نگاه می کنم،با خونسردی و ظاهری خشک به مارال خیره شده.یادِ حرف یک سال قبلش میوفتم وقتی حرف بارش می کردم و اون گفت که کل کل های یه بچه اصلا براش مهم نیست و الان دقیقا همون نگاه رو حواله ی مارال کرده بود.
با همون ظاهر خونسردش خیره به مارال اما خطاب به من می گه:
_با تاکسی می ری.
مارال با دهنی باز مونده به هامون خیره می شه. لبخندی اجباری به لبم میارم و برای جمع کردن اوضاع لحنم رو نرم تر می کنم:
_چرا؟
قبل از اون مارال با عصبانیت جواب میده:
_کی باشی که برای دوست من تایین تکلیف کنی؟
جواب قاطع هامون مارال رو ساکت می کنه:
_شوهرشم.نسبتی از این بالاتر سراغ داری؟
جا خوردن مارال زیاد طول نمی کشه چون خیلی زود به خودش میاد و جواب میده:
_خوب باشی،اسیر که نگرفتی بخوای براش تصمیم بگیری.
هامون نفسی آزاد می کنه و به من می گه:
_بجمب آرامش،وقت ندارم.
باز هم مارال برای جواب دادن پیش قدم می شه:
_کسی هم جلوی جنابعالی رو نگرفته،فعلا که تو وقت ما رو گرفتی.
از این جواب دادن های مارال هم خنده م می گیره و هم از نفهمی ش کلافه می شم،اگه مثل آدم می بود مطمئنم هامون روی دنده ی لج نمیوفتاد.
این بار بی اعتنا به مارال بازوی من و می گیره و به سمت خروجی می ره.با اعتراض می گم:
_هامون مارال این همه راه به خاطر من اومده حالا من با تاکسی برگردم؟
جواب نمی ده،سرم رو می چرخونم و می بینم مارال بهت زده به ما نگاه می کنه،حق داشت بیچاره به رفتار های هامون عادت نداشت.
هامونی که بی اعتنا به حرف های من رو به یکی از نگهبان های اون می گه:
_آقا ظفر .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مرد نسبتا چاقی با لباس فرم از روی صندلیش بلند می شه و با دو به سمت ما میاد و میگه:
_جونم آقای دکتر ؟
هامون بالاخره رضایت میده بازوی من و ول کنه و رو به مرد میگه:
_برای خانوم تاکسی می گیری،خودتم باهاش میری.وقتی مطمئن شدی رفت داخل می تونی برگردی!
حیرت می کنم اما دروغ چرا؟خوشحال می شم.با این که از بابت مارال ناراحتم اما هر کار کوچیکی از جانب هامون خوشحالم می کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025