🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونودونه
سکوت می کنم تا ادامه بده،انتظارم رو بی جواب نمی ذاره:
_قلب آدما هیچ وقت دروغ نمی گن.
_الان قلب من چی میگه بهت ؟
نگاهش معنا می گیره،کلامش خوش آهنگ تر از هر زمان می شه وقتی می گه:
_می گه عاشقی!
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
سری به نشونه ی تایید تکون می دم،موقعیت اون لحظه مون رو دوست دارم،من،هامون…این فاصله ی کم و دستی که روی قلبم ثابت شده.
_خوب… چی تجویز می کنی آقای دکتر؟
جواب نمیده،جوابی نداره که بگه،اما من حرف برای گفتن زیاد دارم…
دستم رو روی دستش می ذارم،هیچ اثری از گرما نیست،حالا این دست منه که دست یخ زده ی اون و گرم می کنه.
دستش رو کمی روی قلبم حرکت میدم و می پرسم:
_یه تیکه از قلبم شکسته،نیست،جدا شده،می تونی اینم تشخیص بدی؟
نم اشک توی چشمم می شینه و من نگاهم رو ازش نمی دزدم و ادامه می دم:
_یکی قلبم و لگد مال کرده،هر تیکه ش رو شکسته.مگه نمی گی قلب آدما دروغ نمی گن؟من قلبم و دادم دستت هامون پس حقیقت و بفهم!
با حرفام عذابش می دم که حس می کنم فکش قفل می شه،همچنان خیره به منه اما چهره ش به کبودی می زنه و من دیوونه ی رگ برجسته ی گردنش می شم.
اولین اشک سر می خوره و این بار کلامم بغض داره اما باز هم دست نمی کشم:
_قلب من شکسته هامون،الان نمی دونم چرا همون شکسته ها نبض پیدا کردن.تا یک ماه پیش حس می کردم متوقف شده.اینم توی تخصصت هست ؟
منتظر نگاهش می کنم،خش دار زمزمه می کنه:
_بس کن.
می خواد دستش رو برداره که محکم تر می چسبم و این بار صدام کمی بالا رفته:
_مگه دکتر نیستی خوب بفهم چه مرگمه،یه کاری کن!یه حرفی بزن یه تجویزی بکن اما از این جهنم نجاتم بده!
_من خودم و نمی تونم نجات بدم آرامش!
سرم رو پایین می ندازم،زندگی در عین قشنگ بودن چقدر دردناک شده بود.آدم ها رو با تموم قدرت شون زمین می زد،طوری زمین می زد که توان بلند شدن رو نداشته باشن.
دستش زیر چونه م می شینه و سرم رو بالا می گیره،نگاهش روی اشک هام ثابت می مونه و میگه:
_باید یه مدت دور باشم،درکم کن!
می نالم:
_تو هم من و درک کن،برگرد خونه،لطفا!از من متنفری باشه… اما به خاطر مادرت برگرد،به خدا حالش خیلی داغونه.
نگاهش رو ازم می گیره و با کلافگی نفس می کشه.نفس های سنگینش هم آرومش نمی کنن چه بسا حالش خراب تر می شه و حال خرابش توی لحنش هم تاثیر می ذاره:
_نمی تونم تو چشات نگاه کنم و به این فکر کنم که یه روزی تو با هاکان…
ساکت می شه،تنش داغ می شه با این فکر های ضد و نقیض دستش رو از دیر دستم می کشه و بلند میشه.
پشت گردنش رو ماساژ میده و طول و عرض اتاق رو طی می کنه.با همون آشفتگی به سمتم بر می گرده و این بار با خشم می گه:
_حرفات چه راست باشه و چه دروغ تو الان حامله ای…
اشاره ای به شکمم می کنه و کوبنده تر ادامه می ده:
_اون بچه الان بزرگ ترین حقیقته،خوب… شوهرت کیه؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سکوت می کنم و به شعله ور شدن خشمش نگاه می کنم،سوالش رو با عصبانیت و صدای بلند تری می پرسه:
_چرا لال شدی؟می گم شوهر تو کیه؟
آهسته زمزمه می کنم:
_تو…
پوزخند صدا داری می زنه:
_آره من،منِ بی غیرت،منِ بی ناموس شوهرتم اما تاحالا بهت دست زدم؟ نوازشت کردم؟لمست کردم؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونودونه
سکوت می کنم تا ادامه بده،انتظارم رو بی جواب نمی ذاره:
_قلب آدما هیچ وقت دروغ نمی گن.
_الان قلب من چی میگه بهت ؟
نگاهش معنا می گیره،کلامش خوش آهنگ تر از هر زمان می شه وقتی می گه:
_می گه عاشقی!
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
سری به نشونه ی تایید تکون می دم،موقعیت اون لحظه مون رو دوست دارم،من،هامون…این فاصله ی کم و دستی که روی قلبم ثابت شده.
_خوب… چی تجویز می کنی آقای دکتر؟
جواب نمیده،جوابی نداره که بگه،اما من حرف برای گفتن زیاد دارم…
دستم رو روی دستش می ذارم،هیچ اثری از گرما نیست،حالا این دست منه که دست یخ زده ی اون و گرم می کنه.
دستش رو کمی روی قلبم حرکت میدم و می پرسم:
_یه تیکه از قلبم شکسته،نیست،جدا شده،می تونی اینم تشخیص بدی؟
نم اشک توی چشمم می شینه و من نگاهم رو ازش نمی دزدم و ادامه می دم:
_یکی قلبم و لگد مال کرده،هر تیکه ش رو شکسته.مگه نمی گی قلب آدما دروغ نمی گن؟من قلبم و دادم دستت هامون پس حقیقت و بفهم!
با حرفام عذابش می دم که حس می کنم فکش قفل می شه،همچنان خیره به منه اما چهره ش به کبودی می زنه و من دیوونه ی رگ برجسته ی گردنش می شم.
اولین اشک سر می خوره و این بار کلامم بغض داره اما باز هم دست نمی کشم:
_قلب من شکسته هامون،الان نمی دونم چرا همون شکسته ها نبض پیدا کردن.تا یک ماه پیش حس می کردم متوقف شده.اینم توی تخصصت هست ؟
منتظر نگاهش می کنم،خش دار زمزمه می کنه:
_بس کن.
می خواد دستش رو برداره که محکم تر می چسبم و این بار صدام کمی بالا رفته:
_مگه دکتر نیستی خوب بفهم چه مرگمه،یه کاری کن!یه حرفی بزن یه تجویزی بکن اما از این جهنم نجاتم بده!
_من خودم و نمی تونم نجات بدم آرامش!
سرم رو پایین می ندازم،زندگی در عین قشنگ بودن چقدر دردناک شده بود.آدم ها رو با تموم قدرت شون زمین می زد،طوری زمین می زد که توان بلند شدن رو نداشته باشن.
دستش زیر چونه م می شینه و سرم رو بالا می گیره،نگاهش روی اشک هام ثابت می مونه و میگه:
_باید یه مدت دور باشم،درکم کن!
می نالم:
_تو هم من و درک کن،برگرد خونه،لطفا!از من متنفری باشه… اما به خاطر مادرت برگرد،به خدا حالش خیلی داغونه.
نگاهش رو ازم می گیره و با کلافگی نفس می کشه.نفس های سنگینش هم آرومش نمی کنن چه بسا حالش خراب تر می شه و حال خرابش توی لحنش هم تاثیر می ذاره:
_نمی تونم تو چشات نگاه کنم و به این فکر کنم که یه روزی تو با هاکان…
ساکت می شه،تنش داغ می شه با این فکر های ضد و نقیض دستش رو از دیر دستم می کشه و بلند میشه.
پشت گردنش رو ماساژ میده و طول و عرض اتاق رو طی می کنه.با همون آشفتگی به سمتم بر می گرده و این بار با خشم می گه:
_حرفات چه راست باشه و چه دروغ تو الان حامله ای…
اشاره ای به شکمم می کنه و کوبنده تر ادامه می ده:
_اون بچه الان بزرگ ترین حقیقته،خوب… شوهرت کیه؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سکوت می کنم و به شعله ور شدن خشمش نگاه می کنم،سوالش رو با عصبانیت و صدای بلند تری می پرسه:
_چرا لال شدی؟می گم شوهر تو کیه؟
آهسته زمزمه می کنم:
_تو…
پوزخند صدا داری می زنه:
_آره من،منِ بی غیرت،منِ بی ناموس شوهرتم اما تاحالا بهت دست زدم؟ نوازشت کردم؟لمست کردم؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025