🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونودودو
چشمام بسته میشن و دوباره خاطرات اون شب از اول پلی می شن.دارم سخت ترین لحظه ی عمرم رو سپری می کنم،سخت تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم.
_اون به زور اومد توی اتاقم هامون،خواستم بیرونش کنم که پرتم کرد روی تخت… من… من… نخواستم هامون… من التماسش کردم… من هر کاری کردم…
دستی با قدرت روی دهنم قرار می گیره،چشم هام رو باز می کنم و اولین چیزی که می بینم،اشکیه که از چشم های سیاهِ هامون روی گونه ش می غلطه.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
صدای اون هم به سختی بیرون میاد:
_ادامه نده!
دستش رو از روی دهنم بر نمی داره و به چشمام خیره میشه.فقط چشمام!
دلم می گیره با دیدن اشک هایی که از چشمش میاد،با دیدن نگاهی که انگار غرور داخلش شکسته.درمونده شده،عاجز شده.
این آدم روبه روم فرق داشت با هامون همیشگی،حالش حتی از موقع مرگ هاکان هم بدتر بود.طوری عذاب می کشید انگار جسمش رو توی تنور داغ انداختن،اون می سوزه اما دستش به جایی بند نیست.
نمی دونم چقدر زمان می گذره و هر دو با حال بارونی به چشم هم خیره شدیم،بالاخره به خودش میاد،دستش رو از جلوی دهنم بر میداره و حتی فرصت نمی ده تا حرف بزنم و با قدم های بلند از اتاق میره و لحظه ای بعد صدای برخورد محکم در بلند میشه.
هامون:
ماشین را کنار اتوبان نگه می دارد،حتی قدرت کنترل کردن ماشین را هم نداشت و با دیدِ تارش اگر ادامه می داد بی شک رانندگی اش ختم به تصادفی دردناک می شد .
از مرگ نمی ترسید اتفاقا آن لحظه بیشترین چیزی که طلب می کرد همین بود اما باید تحمل می کرد،تا می فهمید،تا باور می کرد و حقیقت روشن می شد.
دستانش رو روی فرمان و سرش را به روی دست هایش می گذارد و باز هم می شنود:
_از هاکان حامله م…
فرمان در مشتش فشرده می شود:
_برادرت به من تجاوز کرد هامون،من بهش اعتماد داشتم اما اون به من تجاوز کرد .
سرش را به فرمان می کوبد،کاش صدای این دختر خفه بشود:
_اون به زور اومد توی اتاق من… من نخواستم…
بی طاقت از ماشین پیاده می شود،اتوبان خلوت بود اما هر کس گذر می کرد نگاهی هم به این مردِ آشفته حال می انداخت.حتی کسی در ذهنش هم نمی گنجید چه دردی را تحمل می کند مردی که با لباس سر تا پا مشکی کنار اتوبان راه می رود.
دستش رو روی میله های محافظ کنار جاده می گذارد و به شهر زیر پایش خیره می ماند.
خیره به چراغ های روشن شهر است که دیده اش تار می شود و خیلی طول نمی کشد تا اشکی روی گونه اش غلط بخورد و لای ریش مردانه اش گم شود .
زیر لب با خود می نالد:
_دختره ی عوضی باز داری دروغ میگی.من تو رو می شناسم یه شارلاتان هفت خطی.
چشم های به اشک نشسته ی آرامش جلوی نگاهش تداعی می شود،صداقت نگاهش رو باور می کرد یا دروغ های گذشته اش را؟
_فقط می خوای خودتو تبرئه کنی،برادر من همچین کاری نمی کنه.
باز هم می شنود و باز هم لعنت می فرستد به صدای دخترانه ای که ضعیف در گوشش پژواک می شود:
_من از هاکان حامله م…
عصبی داد می زند:
_گه خوردی تو اگه از هاکان حامله باشی،من تو رو می شناسم.پدرِ تو و اون تخم سگی که حامله ت کرده رو در میارم .
و باز هم جوابش را صدای ضعیف دخترانه ای می دهد:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی دونم چقدر راه هست که ثابت کنه از هاکان حامله م اما من حاضرم همه ی اون راه ها رو برم .
اشک دیگری با درد جاری می شود،سرش را پایین می اندازد و درمانده تر از همیشه می گوید:
_این کارو نکردی هاکان،نمی تونی بکنی .
_منِ احمق انقدر بهش اعتماد داشتم که در خونم رو به روش باز کردم اما اون چی کار کرد؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونودودو
چشمام بسته میشن و دوباره خاطرات اون شب از اول پلی می شن.دارم سخت ترین لحظه ی عمرم رو سپری می کنم،سخت تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم.
_اون به زور اومد توی اتاقم هامون،خواستم بیرونش کنم که پرتم کرد روی تخت… من… من… نخواستم هامون… من التماسش کردم… من هر کاری کردم…
دستی با قدرت روی دهنم قرار می گیره،چشم هام رو باز می کنم و اولین چیزی که می بینم،اشکیه که از چشم های سیاهِ هامون روی گونه ش می غلطه.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
صدای اون هم به سختی بیرون میاد:
_ادامه نده!
دستش رو از روی دهنم بر نمی داره و به چشمام خیره میشه.فقط چشمام!
دلم می گیره با دیدن اشک هایی که از چشمش میاد،با دیدن نگاهی که انگار غرور داخلش شکسته.درمونده شده،عاجز شده.
این آدم روبه روم فرق داشت با هامون همیشگی،حالش حتی از موقع مرگ هاکان هم بدتر بود.طوری عذاب می کشید انگار جسمش رو توی تنور داغ انداختن،اون می سوزه اما دستش به جایی بند نیست.
نمی دونم چقدر زمان می گذره و هر دو با حال بارونی به چشم هم خیره شدیم،بالاخره به خودش میاد،دستش رو از جلوی دهنم بر میداره و حتی فرصت نمی ده تا حرف بزنم و با قدم های بلند از اتاق میره و لحظه ای بعد صدای برخورد محکم در بلند میشه.
هامون:
ماشین را کنار اتوبان نگه می دارد،حتی قدرت کنترل کردن ماشین را هم نداشت و با دیدِ تارش اگر ادامه می داد بی شک رانندگی اش ختم به تصادفی دردناک می شد .
از مرگ نمی ترسید اتفاقا آن لحظه بیشترین چیزی که طلب می کرد همین بود اما باید تحمل می کرد،تا می فهمید،تا باور می کرد و حقیقت روشن می شد.
دستانش رو روی فرمان و سرش را به روی دست هایش می گذارد و باز هم می شنود:
_از هاکان حامله م…
فرمان در مشتش فشرده می شود:
_برادرت به من تجاوز کرد هامون،من بهش اعتماد داشتم اما اون به من تجاوز کرد .
سرش را به فرمان می کوبد،کاش صدای این دختر خفه بشود:
_اون به زور اومد توی اتاق من… من نخواستم…
بی طاقت از ماشین پیاده می شود،اتوبان خلوت بود اما هر کس گذر می کرد نگاهی هم به این مردِ آشفته حال می انداخت.حتی کسی در ذهنش هم نمی گنجید چه دردی را تحمل می کند مردی که با لباس سر تا پا مشکی کنار اتوبان راه می رود.
دستش رو روی میله های محافظ کنار جاده می گذارد و به شهر زیر پایش خیره می ماند.
خیره به چراغ های روشن شهر است که دیده اش تار می شود و خیلی طول نمی کشد تا اشکی روی گونه اش غلط بخورد و لای ریش مردانه اش گم شود .
زیر لب با خود می نالد:
_دختره ی عوضی باز داری دروغ میگی.من تو رو می شناسم یه شارلاتان هفت خطی.
چشم های به اشک نشسته ی آرامش جلوی نگاهش تداعی می شود،صداقت نگاهش رو باور می کرد یا دروغ های گذشته اش را؟
_فقط می خوای خودتو تبرئه کنی،برادر من همچین کاری نمی کنه.
باز هم می شنود و باز هم لعنت می فرستد به صدای دخترانه ای که ضعیف در گوشش پژواک می شود:
_من از هاکان حامله م…
عصبی داد می زند:
_گه خوردی تو اگه از هاکان حامله باشی،من تو رو می شناسم.پدرِ تو و اون تخم سگی که حامله ت کرده رو در میارم .
و باز هم جوابش را صدای ضعیف دخترانه ای می دهد:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی دونم چقدر راه هست که ثابت کنه از هاکان حامله م اما من حاضرم همه ی اون راه ها رو برم .
اشک دیگری با درد جاری می شود،سرش را پایین می اندازد و درمانده تر از همیشه می گوید:
_این کارو نکردی هاکان،نمی تونی بکنی .
_منِ احمق انقدر بهش اعتماد داشتم که در خونم رو به روش باز کردم اما اون چی کار کرد؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025