🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونود
می خوام حرف بزنم اما چیزی جز خس خس از راه گلوم بیرون نمیاد.گردنم رو رها می کنه.روی زانو خم میشم و به سرفه میوفتم.برای ذره ای هوا تقلا می کنم که ازم دریغ می کنه،موهام رو به چنگ می گیره و وادارم می کنه سر بلند کنم و به چشم هاش نگاه کنم،چشم هایی که دیگه سیاه نبود،براق نبود،آرامش نداشت.
توی چشماش فقط و فقط خشم زبونه می کشید.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
_چند وقته حامله ای؟هوم؟کی تونستی کلید و برداری بری گه خوری اضافه کنی؟نکنه میاوردیش این جا آره؟
لحظه ای سکوت می کنه،با اخم به منی که هنوز نفسم راست نشده نگاه می کنه و در نهایت به جای موهام مچم رو اسیر می کنه و دنبال خودش می کشونه.بالاخره زبونم وا میشه و صدام با هق هق به گوش می رسه:
_هامون التماست می کنم نکن!
حتی صدام رو نمی شنوه،در اتاق خودش رو باز می کنه و پرتم می کنه داخل.
اشاره ای به تخت می کنه و باز داد می کشه:
_نکنه رو تخت من کثافت کاری می کردین؟آره؟؟این جا؟؟؟
روی زمین زانو می زنم و با گریه میگم:
_هامون به خدا اشتباه می کنی.
باز هم بی اعتنا به صدای ضعیفم به سمت تخت میره،ملافه و رو تختی رو با فریاد می کشه و عربده می زنه:
_رو همین تخت حامله ت کرد آره؟؟؟؟
نفسم بالا نمیاد،خدایا بسه،کافیه!بالش رو محکم به دیوار می کوبه:
_رو این تخت،تو خونه ی من…
سکوت می کنه،فقط صدای نفس های بلندشه که سکوت اتاق رو می شکنه.درمونده روی تخت می شینه و این بار می ناله:
_خدا لعنتت کنه آرامش!
گریه م شدید تر میشه،دستم رو جلوی دهنم می گیرم تا صدام اعصابش رو بیشتر بهم نریزه.اون با نفرت بیشتری ادامه میده:
_آخه تو چه آدم پستی هستی!
با هق هق اسمش رو صدا می زنم،بدون این که سرش رو بلند کنه میگه:
_صدات و نشنوم ،لعنت به اون روزی که کمک تو کردم،لعنت به اون ساعت هایی که به تو محبت کردیم.لعنت به تو و اون حروم زاده ی شکمت…
سرش رو بیشتر فشار میده:
_به حال خودت نمی ذارمت،هم تو رو می کشم هم اون سگ پدری که اون حروم زاده رو توی شکم تو کاشت،قسم می خورم می کشمتون.
دوباره اسمش رو صدا می زنم که این بار سکوت می کنه،لعنت به این بغضی که نمی ذاره حرف بزنم.نفسی می کشم و با پشت دست اشک هام و پاک می کنم.
حالا که کار به این جا رسیده بود،باید می گفتم.آهسته و آروم زمزمه می کنم:
_هامون…
خدایا بهم قدرت بده،قدرت،قدرت،قدرت…
لبم رو به دندون می کشم و آهسته تر زمزمه می کنم:
_من از هاکان حامله م .
ضعیف گفتم اما می شنوه و سرش با شدت بلند می شه،با فکی قفل شده نگاهم می کنم،سرم رو پایین می ندازم تا چشم هاش و نبینم.خیره به زمین صدای تحلیل رفته م رو به گوشش کی رسونم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_کلید رو مارال برام ساخت،یک شب… یک شب از جیب کتت برداشتم و…
وسط حرفم می پره:
_منظورت چیه که از هاکان حامله ای؟
اشکی که جاری می شه رو پس می زنم :
_من کسی و نیاوردم این جا،این بچه…بچه ی توی شکمم مال هاکانه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدونود
می خوام حرف بزنم اما چیزی جز خس خس از راه گلوم بیرون نمیاد.گردنم رو رها می کنه.روی زانو خم میشم و به سرفه میوفتم.برای ذره ای هوا تقلا می کنم که ازم دریغ می کنه،موهام رو به چنگ می گیره و وادارم می کنه سر بلند کنم و به چشم هاش نگاه کنم،چشم هایی که دیگه سیاه نبود،براق نبود،آرامش نداشت.
توی چشماش فقط و فقط خشم زبونه می کشید.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
_چند وقته حامله ای؟هوم؟کی تونستی کلید و برداری بری گه خوری اضافه کنی؟نکنه میاوردیش این جا آره؟
لحظه ای سکوت می کنه،با اخم به منی که هنوز نفسم راست نشده نگاه می کنه و در نهایت به جای موهام مچم رو اسیر می کنه و دنبال خودش می کشونه.بالاخره زبونم وا میشه و صدام با هق هق به گوش می رسه:
_هامون التماست می کنم نکن!
حتی صدام رو نمی شنوه،در اتاق خودش رو باز می کنه و پرتم می کنه داخل.
اشاره ای به تخت می کنه و باز داد می کشه:
_نکنه رو تخت من کثافت کاری می کردین؟آره؟؟این جا؟؟؟
روی زمین زانو می زنم و با گریه میگم:
_هامون به خدا اشتباه می کنی.
باز هم بی اعتنا به صدای ضعیفم به سمت تخت میره،ملافه و رو تختی رو با فریاد می کشه و عربده می زنه:
_رو همین تخت حامله ت کرد آره؟؟؟؟
نفسم بالا نمیاد،خدایا بسه،کافیه!بالش رو محکم به دیوار می کوبه:
_رو این تخت،تو خونه ی من…
سکوت می کنه،فقط صدای نفس های بلندشه که سکوت اتاق رو می شکنه.درمونده روی تخت می شینه و این بار می ناله:
_خدا لعنتت کنه آرامش!
گریه م شدید تر میشه،دستم رو جلوی دهنم می گیرم تا صدام اعصابش رو بیشتر بهم نریزه.اون با نفرت بیشتری ادامه میده:
_آخه تو چه آدم پستی هستی!
با هق هق اسمش رو صدا می زنم،بدون این که سرش رو بلند کنه میگه:
_صدات و نشنوم ،لعنت به اون روزی که کمک تو کردم،لعنت به اون ساعت هایی که به تو محبت کردیم.لعنت به تو و اون حروم زاده ی شکمت…
سرش رو بیشتر فشار میده:
_به حال خودت نمی ذارمت،هم تو رو می کشم هم اون سگ پدری که اون حروم زاده رو توی شکم تو کاشت،قسم می خورم می کشمتون.
دوباره اسمش رو صدا می زنم که این بار سکوت می کنه،لعنت به این بغضی که نمی ذاره حرف بزنم.نفسی می کشم و با پشت دست اشک هام و پاک می کنم.
حالا که کار به این جا رسیده بود،باید می گفتم.آهسته و آروم زمزمه می کنم:
_هامون…
خدایا بهم قدرت بده،قدرت،قدرت،قدرت…
لبم رو به دندون می کشم و آهسته تر زمزمه می کنم:
_من از هاکان حامله م .
ضعیف گفتم اما می شنوه و سرش با شدت بلند می شه،با فکی قفل شده نگاهم می کنم،سرم رو پایین می ندازم تا چشم هاش و نبینم.خیره به زمین صدای تحلیل رفته م رو به گوشش کی رسونم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_کلید رو مارال برام ساخت،یک شب… یک شب از جیب کتت برداشتم و…
وسط حرفم می پره:
_منظورت چیه که از هاکان حامله ای؟
اشکی که جاری می شه رو پس می زنم :
_من کسی و نیاوردم این جا،این بچه…بچه ی توی شکمم مال هاکانه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025