🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهشتادوسه
دلم به حال خودم و حالت جنین واری که دراز کشیدم می سوزه.حتی دلم به حال هامون می سوزه که از هر طرف تحت فشاره،برادرش رو از دست داد،هاله بهش گفت اون رو هم همراه هاکان توی دلش چال کرده.خاله ملیحه گفت فراموش می کنه پسری به اسم هامون داره.هامونی که گم شده بین دروغ و حقیقت و حتی راه درست رو هم گم کرده.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
سردم میشه،ملافه رو روی خودم می کشم و دستم رو روی شکمم می ذارم تا بچه م گرم بمونه.انگار اونم مثل مادرش ترسیده.
صدای باز شدن در اتاق که میاد لرز افتاده به جون اندامم بیشتر می شه،حضورش رو حس می کنم.کنارم روی تخت می شینه،می فهمه بیدارم که ملافه رو از صورتم کنار می زنه.
چشم هام رو باز نمی کنم،بازوم رو می گیره و با فشار وادارم می کنه صاف دراز بکشم.پلک هام همچنان اصرار به بسته موندن دارن اما اشک هام برای بیرون اومدن زیادی مشتاقن.
صدای بمش همچنان برای زیر و رو کردن دلم کافیه:
_باز کن چشماتو!
این بار سرکشی نمی کنم،با شنیدن صداش انگار دلم بی قرار شده برای دیدنش،بین دلخوری هم دلتنگشم.لعنت به احساس من!
چشم هام رو باز می کنم و اولین چیزی که توی اون صورت مردونه توجهم رو جلب می کنه ابروهای گره خورده ای هست که انگار حالا حالا ها قصد باز شدن نداره.
نمی دونم چرا اومده،هیچ حدسی هم ندارم.عجیبه که حتی کنجکاو هم نیستم.
دستم رو می گیره و بلندم می کنه،حالا مقابلش نشستم،بدون فاصله.
سرش رو پایین می ندازه و سر پماد توی دستش رو باز می کنه.باور کنم برای مداوای زخم هایی اومده که خودش زده؟
چونه م رو توی دستش می گیره و سرم رو صاف نگه می داره،دست دیگه ش رو به صورتم نزدیک می کنه،عجیبه اگه حس کنم دست هاش می لرزه؟یا حس کنم نگاهش رو ازم می دزده؟یا حس کنم دلش می خواد فرار کنه اما تحمل می کنه؟
دستش که به کنج لبم می خوره تمام تنم داغ می شه،حس می کنم خون به صورتم دویده و اگه قبلش کتک نخوره بودم مطمئنا گلگون شدن گونه هام مشخص می شد.
هامون هیچ عکس و العملی نداره اما من مرزی تا دیوانگی ندارم،تمام حواسم پی دستی هست که با دقت کنج لبم حرکت می کنه،دستی که کنار صورتم نشسته تا ثابت نگهش داره.
حواسم پی چشم هاییه که با دقت به لبم دوخته شده.حواسم پی نفس هاییه که پوست یخ زده ی صورتم رو داغ می کنه،خدا من باید الان از این بشر متنفر باشم نه این که وجودم خواستارش باشه، خواستار بازوهای مردونه ش،خواستار نگاه خیره ش،خواستار تمامِ این مرد.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
برای لحظه ای نگاهش روی چشم هام سر می خوره،نمی دونم چی توی چشم هام می بینه که حرکت دستش متوقف میشه و نگاهش رو به نگاهم قفل می کنه.
با همون چشم هایی که فرق داشت با تمام سیاهی های دنیا باهام حرف می زنه،با همون اخم های درهم که بخشی از صورتش شده.
انگشت شصتش رو بالا میاره و گونه م رو لمس می کنه،صورتم از درد جمع میشه.زمزمه می کنه:
_درد داره؟
وجودم پر میشه از دلخوری،چیزی نمی گم،مثل خودش تمام حرف هام و توی نگاهم می ریزم.خیلی خوب می فهمه!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهشتادوسه
دلم به حال خودم و حالت جنین واری که دراز کشیدم می سوزه.حتی دلم به حال هامون می سوزه که از هر طرف تحت فشاره،برادرش رو از دست داد،هاله بهش گفت اون رو هم همراه هاکان توی دلش چال کرده.خاله ملیحه گفت فراموش می کنه پسری به اسم هامون داره.هامونی که گم شده بین دروغ و حقیقت و حتی راه درست رو هم گم کرده.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
سردم میشه،ملافه رو روی خودم می کشم و دستم رو روی شکمم می ذارم تا بچه م گرم بمونه.انگار اونم مثل مادرش ترسیده.
صدای باز شدن در اتاق که میاد لرز افتاده به جون اندامم بیشتر می شه،حضورش رو حس می کنم.کنارم روی تخت می شینه،می فهمه بیدارم که ملافه رو از صورتم کنار می زنه.
چشم هام رو باز نمی کنم،بازوم رو می گیره و با فشار وادارم می کنه صاف دراز بکشم.پلک هام همچنان اصرار به بسته موندن دارن اما اشک هام برای بیرون اومدن زیادی مشتاقن.
صدای بمش همچنان برای زیر و رو کردن دلم کافیه:
_باز کن چشماتو!
این بار سرکشی نمی کنم،با شنیدن صداش انگار دلم بی قرار شده برای دیدنش،بین دلخوری هم دلتنگشم.لعنت به احساس من!
چشم هام رو باز می کنم و اولین چیزی که توی اون صورت مردونه توجهم رو جلب می کنه ابروهای گره خورده ای هست که انگار حالا حالا ها قصد باز شدن نداره.
نمی دونم چرا اومده،هیچ حدسی هم ندارم.عجیبه که حتی کنجکاو هم نیستم.
دستم رو می گیره و بلندم می کنه،حالا مقابلش نشستم،بدون فاصله.
سرش رو پایین می ندازه و سر پماد توی دستش رو باز می کنه.باور کنم برای مداوای زخم هایی اومده که خودش زده؟
چونه م رو توی دستش می گیره و سرم رو صاف نگه می داره،دست دیگه ش رو به صورتم نزدیک می کنه،عجیبه اگه حس کنم دست هاش می لرزه؟یا حس کنم نگاهش رو ازم می دزده؟یا حس کنم دلش می خواد فرار کنه اما تحمل می کنه؟
دستش که به کنج لبم می خوره تمام تنم داغ می شه،حس می کنم خون به صورتم دویده و اگه قبلش کتک نخوره بودم مطمئنا گلگون شدن گونه هام مشخص می شد.
هامون هیچ عکس و العملی نداره اما من مرزی تا دیوانگی ندارم،تمام حواسم پی دستی هست که با دقت کنج لبم حرکت می کنه،دستی که کنار صورتم نشسته تا ثابت نگهش داره.
حواسم پی چشم هاییه که با دقت به لبم دوخته شده.حواسم پی نفس هاییه که پوست یخ زده ی صورتم رو داغ می کنه،خدا من باید الان از این بشر متنفر باشم نه این که وجودم خواستارش باشه، خواستار بازوهای مردونه ش،خواستار نگاه خیره ش،خواستار تمامِ این مرد.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
برای لحظه ای نگاهش روی چشم هام سر می خوره،نمی دونم چی توی چشم هام می بینه که حرکت دستش متوقف میشه و نگاهش رو به نگاهم قفل می کنه.
با همون چشم هایی که فرق داشت با تمام سیاهی های دنیا باهام حرف می زنه،با همون اخم های درهم که بخشی از صورتش شده.
انگشت شصتش رو بالا میاره و گونه م رو لمس می کنه،صورتم از درد جمع میشه.زمزمه می کنه:
_درد داره؟
وجودم پر میشه از دلخوری،چیزی نمی گم،مثل خودش تمام حرف هام و توی نگاهم می ریزم.خیلی خوب می فهمه!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025