🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهشتادویک
بر می گردم،هامون با چهره ی قرمز شده از خشم و کمربند به دست زیادی برای خاله ملیحه غریبه ست که این طور با شوک نگاهش می کنه.
با گریه میگم:
_تو رو خدا منو از دست این نجات بدین.منو می کشه.
چشم های ناباور خاله ملیحه،بین من و هامون می گرده و در آخر با بهت از هامون می پرسه:
_تو این دختر و کتک می زنی؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
گریه م تشدید میشه،خاله ملیحه داخل میاد و در رو می بنده،چونه ش می لرزه. به سمت هامون قدم بر می داره و روبه روش می ایسته،اما من از ترس گوشه ی دیوار چمباتمه می زنم و نگاهشون می کنم.صدای خاله ملیحه دوباره سکوت سنگین رو می شکنه:
_کارت به جایی رسیده دست رو دختر بچه بلند می کنی؟
هامون نگاهی با خشم حواله ی من می کنه و ناملایم می گه:
_دخالت نکن مامان.
همزمان با تموم شدن جمله ش سیلی سنگینی عایدش میشه،دستم رو ناباور جلوی دهنم می ذارم و به صحنه ی پیش روم خیره می شم.
دست هامون روی گونه ش می شینه اما هیچی نمی گه،به جاش خاله ملیحه،کلمات کوبنده ش رو نثارش می کنه:
_من تو رو این طوری تربیت کردم؟که دست رو دختر بلند کنی؟
اشاره به من می کنه و ادامه میده:
_حال و روزش و ببین،اگه من نیومده بودم می خواستی بکشیش!
نگاه هامون برای دقیقه ای روی من قفل میشه و با صدای خاله ملیحه به سمت اون برمی گرده:
_تو کی انقدر پست شدی هامون؟کی انقدر با من غریبه شدی؟دختر مردم و ناکار می کنی و میگی تو دخالت نکن؟تو پسر منی،همون پسری که بهش یاد دادم مرد باشه نه یه نامرد که زور و بازوش و به رخ بقیه بکشه،من شبا برای کی دیکته ی انسانیت می گفتم؟ الان چی شدی هامون؟کی هستی هامون که دختر مسلمون و به این روز می ندازی؟
جوابی که از هامون نمی شنوه به سمت من برمی گرده،دل خوشی از من نداره اما نمی تونه بی تفاوت باشه :
_جمع کن،دیگه این جا نمی مونی.
از خدا خواسته بلند می شم که صدای محکم هامون پاهام رو قفل می کنه:
_اون جایی نمیاد.
_چرا میاد،می برمش خونه ی خودم،بینتون صیغه ی محرمیت و هر کوفتی هست باطلش می کنی.دیگه حق نداری این دختر و این جا نگه داری.
پوزخندی روی لب هامون میاد و انگار براش مهم نیست حقیقت آشکار بشه:
_صیغه؟هه… اون زن منه مامان،اسمش توی شناسنامه ی منه تا من نخوام هم اون اسم خط نمی خوره به تو هم اجازه نمی دم بخوای زن من و از خونه ی خودم ببری.
خاله ملیحه سکوت می کنه. حتی احتمال نمیده این حرف هامون راست باشه،هامون که نگاه معنادار خاله ملیحه رو می بینه جدی تر ادامه میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی خوام دل تو بشکنم مامان،برو پایین!
لبخند تلخی روی لب های خاله ملیحه جا خوش می کنه:
_کارت به جایی رسیده که دست به دامن دروغ می شی و مادر تو از خونه بیرون می کنی؟
نفس هامون با کلافگی از سینه خارج می شه،به سمت اتاق می ره و دقیقه ای بعد با شناسنامه ش بیرون میاد.شناسنامه رو به سمت مادرش می گیره:
_بگیر بخون.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهشتادویک
بر می گردم،هامون با چهره ی قرمز شده از خشم و کمربند به دست زیادی برای خاله ملیحه غریبه ست که این طور با شوک نگاهش می کنه.
با گریه میگم:
_تو رو خدا منو از دست این نجات بدین.منو می کشه.
چشم های ناباور خاله ملیحه،بین من و هامون می گرده و در آخر با بهت از هامون می پرسه:
_تو این دختر و کتک می زنی؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
گریه م تشدید میشه،خاله ملیحه داخل میاد و در رو می بنده،چونه ش می لرزه. به سمت هامون قدم بر می داره و روبه روش می ایسته،اما من از ترس گوشه ی دیوار چمباتمه می زنم و نگاهشون می کنم.صدای خاله ملیحه دوباره سکوت سنگین رو می شکنه:
_کارت به جایی رسیده دست رو دختر بچه بلند می کنی؟
هامون نگاهی با خشم حواله ی من می کنه و ناملایم می گه:
_دخالت نکن مامان.
همزمان با تموم شدن جمله ش سیلی سنگینی عایدش میشه،دستم رو ناباور جلوی دهنم می ذارم و به صحنه ی پیش روم خیره می شم.
دست هامون روی گونه ش می شینه اما هیچی نمی گه،به جاش خاله ملیحه،کلمات کوبنده ش رو نثارش می کنه:
_من تو رو این طوری تربیت کردم؟که دست رو دختر بلند کنی؟
اشاره به من می کنه و ادامه میده:
_حال و روزش و ببین،اگه من نیومده بودم می خواستی بکشیش!
نگاه هامون برای دقیقه ای روی من قفل میشه و با صدای خاله ملیحه به سمت اون برمی گرده:
_تو کی انقدر پست شدی هامون؟کی انقدر با من غریبه شدی؟دختر مردم و ناکار می کنی و میگی تو دخالت نکن؟تو پسر منی،همون پسری که بهش یاد دادم مرد باشه نه یه نامرد که زور و بازوش و به رخ بقیه بکشه،من شبا برای کی دیکته ی انسانیت می گفتم؟ الان چی شدی هامون؟کی هستی هامون که دختر مسلمون و به این روز می ندازی؟
جوابی که از هامون نمی شنوه به سمت من برمی گرده،دل خوشی از من نداره اما نمی تونه بی تفاوت باشه :
_جمع کن،دیگه این جا نمی مونی.
از خدا خواسته بلند می شم که صدای محکم هامون پاهام رو قفل می کنه:
_اون جایی نمیاد.
_چرا میاد،می برمش خونه ی خودم،بینتون صیغه ی محرمیت و هر کوفتی هست باطلش می کنی.دیگه حق نداری این دختر و این جا نگه داری.
پوزخندی روی لب هامون میاد و انگار براش مهم نیست حقیقت آشکار بشه:
_صیغه؟هه… اون زن منه مامان،اسمش توی شناسنامه ی منه تا من نخوام هم اون اسم خط نمی خوره به تو هم اجازه نمی دم بخوای زن من و از خونه ی خودم ببری.
خاله ملیحه سکوت می کنه. حتی احتمال نمیده این حرف هامون راست باشه،هامون که نگاه معنادار خاله ملیحه رو می بینه جدی تر ادامه میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی خوام دل تو بشکنم مامان،برو پایین!
لبخند تلخی روی لب های خاله ملیحه جا خوش می کنه:
_کارت به جایی رسیده که دست به دامن دروغ می شی و مادر تو از خونه بیرون می کنی؟
نفس هامون با کلافگی از سینه خارج می شه،به سمت اتاق می ره و دقیقه ای بعد با شناسنامه ش بیرون میاد.شناسنامه رو به سمت مادرش می گیره:
_بگیر بخون.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025