🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتادونه
درمونده از این که باز هم داره پسم می زنه،می نالم:
_خواهش می کنم هامون،بذار بدونم چی شده!ناراحت می شم وقتی توی این حال می بینمت.
نفسش با خشونت بیرون میاد،می شینه. دست توی جیب کتش می کنه و موبایلی بیرون میاره که با کمی دقت می فهمم موبایل هاکانه،ترس بدی به دلم میوفته شک ندارم حال خرابش ربطی به این موبایل داره.چند لحظه ای می گذره تا این که موبایل رو به سمتم می گیره،با دیدن عکس خودم رنگ از رخم می پره.عکس،عکس من بود اما نه یه عکس معمولی!
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
عکسی با لباس قرمز کوتاه و آرایشی دلبرانه.این عکس رو دقیقا روزی گرفتم که موهام رو کوتاه کرده بودم،از روی شوق و ذوق به خودم رسیدم و از خودم عکس انداختم اما من این عکس رو برای هاکان نفرستادم،حتی نشونش ندادم.لبم رو بین دندون هام فشار می دم.خجالت می کشم،صورت خوشی نداشت این عکس،خوشگل بود اما الان به اون شبی که این لباس رو پوشیدم و عکس انداختم لعنت می فرستم!
صدای هامون رو می شنوم:
_این چیه آرامش؟تو…
مکث می کنه،می بینم چطور سعی داره خودش رو کنترل کنه.صورتی که به قرمزی می زنه نشون از خشم درونش داره،با خشم ادامه میده:
_انقدر بی حیا بودی که چنین عکسی برای برادر من بفرستی؟
با ترس از قضاوتش هول می شم و به لکنت میوفتم اما حرفم رو می زنم:
_قسم می خورم من این عکس و نفرستادم.
این بار کنترل خودش رو از دست می ده و با صدای بلندش بند دلم رو پاره می کنه:
_پس این عکس بی صاحابت تو موبایل هاکان چی کار می کنه؟
ازش فاصله می گیرم تا اون چشم های توبیخ گرانه ش کمتر من و بترسونه.به خودم جسارت میدم تا محکم جوابش رو بدم:
_گفتم که نمی دونم،من هیچ وقت همچین عکسی برای هاکان نفرستادم.
با عصبانیت بلند میشه،در حالی که پشت گردنش رو ماساژ میده با کلافگی طول عرض اتاق رو قدم می زنه.با تردید بلند می شم و میگم:
_هامون من…
هنوز جمله م تموم نشده به سمتم میاد،بازوهام رو توی دستش می گیره و بی اراده فشار میده و میگه:
_دیگه تا کی می خوای به این کارات ادامه بدی؟فکر کردی اگه حقیقت و بگی می خوام بکشمت؟بین تو و هاکان هر رابطه ای که بوده می خوام بدونم آرامش،آره شاید با برادر من دوست بودی،شاید با هم نساختین،شاید دعوا کردین،شاید ترکت کرده.هر چی بوده رو می خوام بدونم آرامش.همه چیزو!
دلخور نگاهش می کنم،انگار انتظار داشتم همه چیز و از چشمام بفهمه،اما نمی دونستم هامون هم یه آدمه.
سکوتم رو که می بینه بازوهام رو رها می کنه،خم میشه و به موبایل هاکان چنگ میزنه و چند لحظه بعد مقابلم می گیره. اس ام اس های روز های اخیر هاکان که من نخونده پاک می کردم و حالا هامون تک تکش رو جلوی چشمم آورده.
وقتی می بینه سرم رو پایین انداختم چونه م رو با قدرت می گیره و وادارم می کنه چشم به اون کلمات لعنتی بدوزم که هاکان تایپ کرده.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_خوب،حرف بزن!این مزخرفات چیه هاکان برای تو فرستاده؟
چشمام با درد بسته میشه و هامون نمی فهمه و ادامه میده:
_رابطه ی بین تو و اون چی بوده که دم از بخشش و اون شب می زنه؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتادونه
درمونده از این که باز هم داره پسم می زنه،می نالم:
_خواهش می کنم هامون،بذار بدونم چی شده!ناراحت می شم وقتی توی این حال می بینمت.
نفسش با خشونت بیرون میاد،می شینه. دست توی جیب کتش می کنه و موبایلی بیرون میاره که با کمی دقت می فهمم موبایل هاکانه،ترس بدی به دلم میوفته شک ندارم حال خرابش ربطی به این موبایل داره.چند لحظه ای می گذره تا این که موبایل رو به سمتم می گیره،با دیدن عکس خودم رنگ از رخم می پره.عکس،عکس من بود اما نه یه عکس معمولی!
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
عکسی با لباس قرمز کوتاه و آرایشی دلبرانه.این عکس رو دقیقا روزی گرفتم که موهام رو کوتاه کرده بودم،از روی شوق و ذوق به خودم رسیدم و از خودم عکس انداختم اما من این عکس رو برای هاکان نفرستادم،حتی نشونش ندادم.لبم رو بین دندون هام فشار می دم.خجالت می کشم،صورت خوشی نداشت این عکس،خوشگل بود اما الان به اون شبی که این لباس رو پوشیدم و عکس انداختم لعنت می فرستم!
صدای هامون رو می شنوم:
_این چیه آرامش؟تو…
مکث می کنه،می بینم چطور سعی داره خودش رو کنترل کنه.صورتی که به قرمزی می زنه نشون از خشم درونش داره،با خشم ادامه میده:
_انقدر بی حیا بودی که چنین عکسی برای برادر من بفرستی؟
با ترس از قضاوتش هول می شم و به لکنت میوفتم اما حرفم رو می زنم:
_قسم می خورم من این عکس و نفرستادم.
این بار کنترل خودش رو از دست می ده و با صدای بلندش بند دلم رو پاره می کنه:
_پس این عکس بی صاحابت تو موبایل هاکان چی کار می کنه؟
ازش فاصله می گیرم تا اون چشم های توبیخ گرانه ش کمتر من و بترسونه.به خودم جسارت میدم تا محکم جوابش رو بدم:
_گفتم که نمی دونم،من هیچ وقت همچین عکسی برای هاکان نفرستادم.
با عصبانیت بلند میشه،در حالی که پشت گردنش رو ماساژ میده با کلافگی طول عرض اتاق رو قدم می زنه.با تردید بلند می شم و میگم:
_هامون من…
هنوز جمله م تموم نشده به سمتم میاد،بازوهام رو توی دستش می گیره و بی اراده فشار میده و میگه:
_دیگه تا کی می خوای به این کارات ادامه بدی؟فکر کردی اگه حقیقت و بگی می خوام بکشمت؟بین تو و هاکان هر رابطه ای که بوده می خوام بدونم آرامش،آره شاید با برادر من دوست بودی،شاید با هم نساختین،شاید دعوا کردین،شاید ترکت کرده.هر چی بوده رو می خوام بدونم آرامش.همه چیزو!
دلخور نگاهش می کنم،انگار انتظار داشتم همه چیز و از چشمام بفهمه،اما نمی دونستم هامون هم یه آدمه.
سکوتم رو که می بینه بازوهام رو رها می کنه،خم میشه و به موبایل هاکان چنگ میزنه و چند لحظه بعد مقابلم می گیره. اس ام اس های روز های اخیر هاکان که من نخونده پاک می کردم و حالا هامون تک تکش رو جلوی چشمم آورده.
وقتی می بینه سرم رو پایین انداختم چونه م رو با قدرت می گیره و وادارم می کنه چشم به اون کلمات لعنتی بدوزم که هاکان تایپ کرده.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_خوب،حرف بزن!این مزخرفات چیه هاکان برای تو فرستاده؟
چشمام با درد بسته میشه و هامون نمی فهمه و ادامه میده:
_رابطه ی بین تو و اون چی بوده که دم از بخشش و اون شب می زنه؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025