🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتادوچهار
عجیب بود اگه حس کنم پشت این کلمه یک دنیا حرف نهفته شده؟عجیب بود که بتونم چهره ی گرفته ی هامون رو تصور کنم وقتی توی نگاهش کلی حرف داره،درد داره اما بین ابروهاش خط می ندازه و مقتدر خودش رو محکم می گیره.لبخندی روی لبم میاد،دلم می خواد تایپ کنم خیلی حرف ها رو،مثلا از احساسم،از جایگاهش توی دلم،از حس شیرینی که از خوب بودنش بهم دست میده اما همه ی این افکار رو پس می زنم و تایپ می کنم:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
_خوب چه خبر؟
این بار جوابش زودتر میاد:
_تو بگو.بیشتر می خوام بشنوم،حال حرف زدن ندارم.
_چی بگم؟بپرس تا بگم.
با جوابی که برام ارسال می کنه خنده ی روی لبم پررنگ تر میشه:
_زندگی زناشویی چطور می گذره؟
در کمال بدجنسی تایپ می کنم:
_افتضاح.
و ارسال می کنم.از مکثش توی جواب دادن خیلی خوب می تونم بفهمم عصبانی شده،انگار یه طوری شناختمش که می فهمم الان با فکی قفل شده تهدید وار به صفحه ی موبایل نگاه می کنه.
_پس راضی نیستی.
مکث می کنم و در آخر حقیقت رو تایپ می کنم:
_نمی دونم.
_مگه میشه ندونی؟یا راضی هستی از زندگیت یا نیستی.
توی فکر فرو می رم،باز هم نمی دونستم،از طرفی ناراضی و از طرفی به همین بودن های نصفه و نیمه ی هامون دلخوش بودم.
تایپ می کنم:
_از زندگیم راضی نیستم اما از شوهرم… چرا.
_مگه نگفتی کتکت می زنه؟ نکنه از اون زنای تو سری خور هستی که کتک خورشون ملسه؟از اینا که تو سرشون می زنی و دم نمی زنن؟
خنده م می گیره و جواب میدم:
_نه نیستم،اما یه چند وقته سر به راه شدم.
_من که هیچی نفهمیدم.
عاقل اندر سفیهی به موبایلم نگاه می کنم و می کنم و میگم:
_آره جون عمه و اون دختر عمه ی عجوزه ت.
خودش دوباره پیام میده:
_چرا ازدواج کردی؟
حرص کلامم جاش رو به یه لبخند تلخ میده،می خوای به کجا برسی هامون؟با این سوال پرسیدن ها می خوای چی بشنوی؟
تایپ می کنم :
_مجبور شدم.
_خوب طلاق بگیر،مجبور نیستی بمونی نه؟
آه از نهادم بلند میشه.نه مجبور نبودم،می تونستم برم اعتراف کنم و برم زندان،یا هم سرم بره بالای چوبه ی دار،حداقل عذاب وجدان مادرم از سرم کم میشد و به مجازاتی که حقمه می رسیدم اما جسارتش رو نداشتم.
می نویسم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_بیخیال،داستان من حکایت شیرینی نیست.
و اون جواب می ده:
_اوکی انگار مزاحمم.
هدفش رو می فهمم می خواد حرف بکشه،اما آخه هامون آدم این کارا نیست.می شناسمش،خوب شناختمش.شده با زور حرف بکشه،با داد یا کتک کاری اما محاله برای پیش بردن هدفش زیرزیرکی عمل کنه.اما این حرف هاش… چه دلیلی می تونست داشته باشه؟
می نویسم:
_تو چرا چیزی نمی گی؟ همه چیز و من باید بگم؟حتی اسمتم نگفتی.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتادوچهار
عجیب بود اگه حس کنم پشت این کلمه یک دنیا حرف نهفته شده؟عجیب بود که بتونم چهره ی گرفته ی هامون رو تصور کنم وقتی توی نگاهش کلی حرف داره،درد داره اما بین ابروهاش خط می ندازه و مقتدر خودش رو محکم می گیره.لبخندی روی لبم میاد،دلم می خواد تایپ کنم خیلی حرف ها رو،مثلا از احساسم،از جایگاهش توی دلم،از حس شیرینی که از خوب بودنش بهم دست میده اما همه ی این افکار رو پس می زنم و تایپ می کنم:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
_خوب چه خبر؟
این بار جوابش زودتر میاد:
_تو بگو.بیشتر می خوام بشنوم،حال حرف زدن ندارم.
_چی بگم؟بپرس تا بگم.
با جوابی که برام ارسال می کنه خنده ی روی لبم پررنگ تر میشه:
_زندگی زناشویی چطور می گذره؟
در کمال بدجنسی تایپ می کنم:
_افتضاح.
و ارسال می کنم.از مکثش توی جواب دادن خیلی خوب می تونم بفهمم عصبانی شده،انگار یه طوری شناختمش که می فهمم الان با فکی قفل شده تهدید وار به صفحه ی موبایل نگاه می کنه.
_پس راضی نیستی.
مکث می کنم و در آخر حقیقت رو تایپ می کنم:
_نمی دونم.
_مگه میشه ندونی؟یا راضی هستی از زندگیت یا نیستی.
توی فکر فرو می رم،باز هم نمی دونستم،از طرفی ناراضی و از طرفی به همین بودن های نصفه و نیمه ی هامون دلخوش بودم.
تایپ می کنم:
_از زندگیم راضی نیستم اما از شوهرم… چرا.
_مگه نگفتی کتکت می زنه؟ نکنه از اون زنای تو سری خور هستی که کتک خورشون ملسه؟از اینا که تو سرشون می زنی و دم نمی زنن؟
خنده م می گیره و جواب میدم:
_نه نیستم،اما یه چند وقته سر به راه شدم.
_من که هیچی نفهمیدم.
عاقل اندر سفیهی به موبایلم نگاه می کنم و می کنم و میگم:
_آره جون عمه و اون دختر عمه ی عجوزه ت.
خودش دوباره پیام میده:
_چرا ازدواج کردی؟
حرص کلامم جاش رو به یه لبخند تلخ میده،می خوای به کجا برسی هامون؟با این سوال پرسیدن ها می خوای چی بشنوی؟
تایپ می کنم :
_مجبور شدم.
_خوب طلاق بگیر،مجبور نیستی بمونی نه؟
آه از نهادم بلند میشه.نه مجبور نبودم،می تونستم برم اعتراف کنم و برم زندان،یا هم سرم بره بالای چوبه ی دار،حداقل عذاب وجدان مادرم از سرم کم میشد و به مجازاتی که حقمه می رسیدم اما جسارتش رو نداشتم.
می نویسم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_بیخیال،داستان من حکایت شیرینی نیست.
و اون جواب می ده:
_اوکی انگار مزاحمم.
هدفش رو می فهمم می خواد حرف بکشه،اما آخه هامون آدم این کارا نیست.می شناسمش،خوب شناختمش.شده با زور حرف بکشه،با داد یا کتک کاری اما محاله برای پیش بردن هدفش زیرزیرکی عمل کنه.اما این حرف هاش… چه دلیلی می تونست داشته باشه؟
می نویسم:
_تو چرا چیزی نمی گی؟ همه چیز و من باید بگم؟حتی اسمتم نگفتی.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025