🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتاد
وادارم می کنه سر بلند کنم و خیره بشم به چشم هایی که عجیب ضربان قلبم رو نا متعادل می کنن،تا حالا چند جفت چشم سیاه دیده بودم؟ خیلی…این وسط چشم های هامون چه فرقی داشت که با خیره شدن بهشون این طور از عالم فراموش می کردم و توی نگاه به رنگ شبش غرق می شدم و از خود بی خود؟
حس می کنم نگاهش نفرت روزهای قبل رو نداره،حداقل الان چشم هاش سعی دارن با دلم راه بیان.
صداش در عین مردونه بودن،دورگه به گوشم می رسه:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی خوام اذیتت کنم آرامش.
مکث می کنه و من تشنه ی شنیدن صداش به لب هاش خیره میشم:
_با کتک زدنت با تحقیر کردنت دلم شاد نمیشه،اتفاقا برعکس از خودم متنفر میشم…
باز هم مکث می کنه و من شیفته ی شنیدن ادامه ی حرفش میشم:
_فکر می کردم هر روز قراره یه طوری آزارت بدم،یه طوری اذیتت کنم،یه طوری زندگی رو واست جهنم کنم.اما دیدم نمی تونم،هر چقدر ازت متنفر باشم من مرد آزار رسوندن به یه بچه نیستم.
چشم هام پر میشه از صداقت کلامش و دلم می گیره از این که مثل سابق من رو بچه می دونه.
_امشب نمی خوام وادارت کنم حقیقت و بگی،اما ازت می خوام این کابوس رو برای جفتمون تموم کنی.. نمی دونی تحمل کردن کسی که برادرتو ،پاره ی تنتو ازت گرفته اون هم کنار خودت چقدر سخته.
و باز هم یک بار دیگه قلبم از نو می شکنه،حداقل امشب نیاز به شنیدن این حرف ها نداشتم.
دستم رو بالا میارم،عیب نداره غرورم بشکنه،حالا که کوه غرور ریزش کرده چه فرقی می کنه اگه برای گرفتن دستش پا پیش بذارم؟
دستی که زیر چونم بود رو می گیرم،اخم ریزی بین ابروهاش خط می ندازه اما دستش رو پس نمی کشه.
بدون اینکه ثانیه ای دستش رو رها کنم انگشت هامو لابه لای انگشت هاش فرو می برم و بی اراده زمزمه می کنم:
_کاش یه ذره از مرام و مردونگی تو رو هاکان داشت.
با شنیدن این حرف دستش رو با عصبانیت از دستم بیرون می کشه،آهی می کشم و بی توجه به چهره ی برزخیش میگم:
_هامون،کاش می فهمیدی برادرت اون چیزی نبود که نشون می داد…اون یه آدم بی وجود و نامرد بود که…
وسط حرفم می غره:
_ببند دهنتو.
_چطور ازم می خوای واقعیت و بگم وقتی گوشی برای شنیدن حرفام نیست؟
صورتش رو نزدیک میاره و با فکی قفل شده میگه:
_چون داری مزخرف میگی،می خوای گند کاری های خودتو پشت برادر بدبخت من مخفی کنی.چون انقدر آشغال و پستی و برات مهم نیست مادرت به جای تو توی زندان شب هاشو صبح کنه،کسی که حاضر میشه مهر قاتل بودن به پیشونی مادر بی گناهش بخوره،براش کاری نداره گه خوری هاش و با تهمت زدن به بقیه لاپوشونی کنه.
مارگزیده دوباره به اول خونه برمی گردم،دقیقا همون نقطه ی اول.
لبخند تلخی می زنم و زمزمه می کنم:
_حق داری.
بلند میشم،حس می کنم وزنم برای پاهام زیادیه اما خودم رو نمی بازم،پشت می کنم به هامون و با صدای ضعیفی میگم:
_ببخشید اگه مجبوری یه آدم پست و آشغالی مثل من رو کنار خودت تحمل کنی.برای همه ی این عذاب هایی که بهت دادم شرمنده م.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
حتی منتظر نمی مونم تا جواب بده،اون حق داشت اما من حق نداشتم ازش توقع بی جایی داشته باشم،از همون اولش اشتباه کردی آرامش.از همون اول
نرگس خاتون اشک گوشه ی چشمش رو پاک می کنه و با گریه می گه:
_خدا پشت و پناهتون!مواظب خودتون باشید.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوهفتاد
وادارم می کنه سر بلند کنم و خیره بشم به چشم هایی که عجیب ضربان قلبم رو نا متعادل می کنن،تا حالا چند جفت چشم سیاه دیده بودم؟ خیلی…این وسط چشم های هامون چه فرقی داشت که با خیره شدن بهشون این طور از عالم فراموش می کردم و توی نگاه به رنگ شبش غرق می شدم و از خود بی خود؟
حس می کنم نگاهش نفرت روزهای قبل رو نداره،حداقل الان چشم هاش سعی دارن با دلم راه بیان.
صداش در عین مردونه بودن،دورگه به گوشم می رسه:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_نمی خوام اذیتت کنم آرامش.
مکث می کنه و من تشنه ی شنیدن صداش به لب هاش خیره میشم:
_با کتک زدنت با تحقیر کردنت دلم شاد نمیشه،اتفاقا برعکس از خودم متنفر میشم…
باز هم مکث می کنه و من شیفته ی شنیدن ادامه ی حرفش میشم:
_فکر می کردم هر روز قراره یه طوری آزارت بدم،یه طوری اذیتت کنم،یه طوری زندگی رو واست جهنم کنم.اما دیدم نمی تونم،هر چقدر ازت متنفر باشم من مرد آزار رسوندن به یه بچه نیستم.
چشم هام پر میشه از صداقت کلامش و دلم می گیره از این که مثل سابق من رو بچه می دونه.
_امشب نمی خوام وادارت کنم حقیقت و بگی،اما ازت می خوام این کابوس رو برای جفتمون تموم کنی.. نمی دونی تحمل کردن کسی که برادرتو ،پاره ی تنتو ازت گرفته اون هم کنار خودت چقدر سخته.
و باز هم یک بار دیگه قلبم از نو می شکنه،حداقل امشب نیاز به شنیدن این حرف ها نداشتم.
دستم رو بالا میارم،عیب نداره غرورم بشکنه،حالا که کوه غرور ریزش کرده چه فرقی می کنه اگه برای گرفتن دستش پا پیش بذارم؟
دستی که زیر چونم بود رو می گیرم،اخم ریزی بین ابروهاش خط می ندازه اما دستش رو پس نمی کشه.
بدون اینکه ثانیه ای دستش رو رها کنم انگشت هامو لابه لای انگشت هاش فرو می برم و بی اراده زمزمه می کنم:
_کاش یه ذره از مرام و مردونگی تو رو هاکان داشت.
با شنیدن این حرف دستش رو با عصبانیت از دستم بیرون می کشه،آهی می کشم و بی توجه به چهره ی برزخیش میگم:
_هامون،کاش می فهمیدی برادرت اون چیزی نبود که نشون می داد…اون یه آدم بی وجود و نامرد بود که…
وسط حرفم می غره:
_ببند دهنتو.
_چطور ازم می خوای واقعیت و بگم وقتی گوشی برای شنیدن حرفام نیست؟
صورتش رو نزدیک میاره و با فکی قفل شده میگه:
_چون داری مزخرف میگی،می خوای گند کاری های خودتو پشت برادر بدبخت من مخفی کنی.چون انقدر آشغال و پستی و برات مهم نیست مادرت به جای تو توی زندان شب هاشو صبح کنه،کسی که حاضر میشه مهر قاتل بودن به پیشونی مادر بی گناهش بخوره،براش کاری نداره گه خوری هاش و با تهمت زدن به بقیه لاپوشونی کنه.
مارگزیده دوباره به اول خونه برمی گردم،دقیقا همون نقطه ی اول.
لبخند تلخی می زنم و زمزمه می کنم:
_حق داری.
بلند میشم،حس می کنم وزنم برای پاهام زیادیه اما خودم رو نمی بازم،پشت می کنم به هامون و با صدای ضعیفی میگم:
_ببخشید اگه مجبوری یه آدم پست و آشغالی مثل من رو کنار خودت تحمل کنی.برای همه ی این عذاب هایی که بهت دادم شرمنده م.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
حتی منتظر نمی مونم تا جواب بده،اون حق داشت اما من حق نداشتم ازش توقع بی جایی داشته باشم،از همون اولش اشتباه کردی آرامش.از همون اول
نرگس خاتون اشک گوشه ی چشمش رو پاک می کنه و با گریه می گه:
_خدا پشت و پناهتون!مواظب خودتون باشید.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025