🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوشصتوهفت
ظرف ها شسته میشه،با مهراوه مشغول خشک کردنیم که میگه:
_راستش من حدس می زدم بین تو و آقا هامون یه چیزی هست اما حتی به ذهنمم نمی رسید ازدواج کرده باشید،آقا هامون خیلی ساله با برادر من دوسته…راستش و بخوای اصلا بهش نمیومد که بخواد ازدواج کنه،معلومه خیلی دوستت داره.
لبخندی می زنم،اون که نمی دونه ما زوجی نیستیم که به خاطر عشق ازدواج کرده باشیم،بلکه برعکس به خاطر نفرت خطبه ی عقد بین ما خونده شد.اما حداقل مهراوه ندونه،حداقل یک نفر توی این دنیا برعکس ماجرای ما رو بفهمه مگه چی میشه؟
برای تایید حرفش سر تکون میدم و میگم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_آره،خیلی دوست داره.
_چقدر جالب،واقعا برام تعجب آور بود.خدا خوشبختتون کنه.
آخرین بشقاب خشک شده رو می ذارم که نرگس خاتون وارد آشپزخونه میشه و همون طوری که من رو مخاطب قرار داده میگه:
_جا رو براتون تو اتاق بزرگه پهن کردم،اگه می دونستم تو خانم آقایی نمی ذاشتم دیشب جدا ازش بخوابی.هر چی زودتر برو دخترم،آقا هم خسته بودن زودتر رفتن.
لبخند روی لبم خشک می شه،آب دهنم رو قورت میدم و با ترس آشکاری میگم:
_حالا چه لزومی داشت؟من کنار مهراوه می خوابیدم.
مهراوه می خنده و میگه:
_ناز نکن عروس خانوم،آقاتون ترش می کنه کنار من بخوابی.
معترض میگم:
_آخه من تا حالا کنار هامون نخوابیدم،روم نمیشه.
مهراوه و نرگس خاتون متعجب نگاهم می کنن،زیر نگاه خیرشون معذب میشم و ادامه میدم:
_راستش به خاطر مرگ هاکان ما نتونستیم عروسی بگیریم برای همین زیاد با هم نبودیم،منم سختمه بخوام توی یه اتاق باهاش بمونم.لطفا با مهراوه بخوابم.
لبخندی روی لب نرگس خاتون میاد،به سمتم قدم بر میداره و دستشو دو طرف گونه هام می ذاره:
_قربون دختر با حجب و حیای خودم بشم من.اما اون مرد هم غریبه نیست،شوهرته.الانم من براتون تشک دو نفره پهن کردم،زشته نری مادر جان!
روی حرفم پا فشاری می کنم:
_نه عیبی نداره،هامون درک می کنه.
ظاهرا مهراوه درکم می کنه که به کمکم میاد:
_صلاح مملکت خویش خسروان دانند نرگس بانو،اجازه بده هر طور راحتن همون طور باشن.
نرگس خاتون این بار با تردید سر تکون می ده:
_چی بگم والا،پس من برم به آقا محمد بگم بره توی اون اتاق دیگه.جای تو و آقا محمد و هم توی اون اتاق کوچیکه پهن کرده بودم،پس حالا شما دو تا برید اون جا.
چشم هام رو با تایید می بندم و می گم:
_ممنون نرگس خاتون زحمت کشیدی.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_چه زحمتی دخترم،مهمون رحمت خداست.
بعد حرفش از آشپزخونه بیرون میره،بلند می شم و کش و قوسی به بدنم میدم.
مهراوه با لبخند میگه:
_ولی گناه داره شوهرت تنهاش می ذاریا.
لبخندی می زنم.این دختر هم عجب دل خوشی داشت.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوشصتوهفت
ظرف ها شسته میشه،با مهراوه مشغول خشک کردنیم که میگه:
_راستش من حدس می زدم بین تو و آقا هامون یه چیزی هست اما حتی به ذهنمم نمی رسید ازدواج کرده باشید،آقا هامون خیلی ساله با برادر من دوسته…راستش و بخوای اصلا بهش نمیومد که بخواد ازدواج کنه،معلومه خیلی دوستت داره.
لبخندی می زنم،اون که نمی دونه ما زوجی نیستیم که به خاطر عشق ازدواج کرده باشیم،بلکه برعکس به خاطر نفرت خطبه ی عقد بین ما خونده شد.اما حداقل مهراوه ندونه،حداقل یک نفر توی این دنیا برعکس ماجرای ما رو بفهمه مگه چی میشه؟
برای تایید حرفش سر تکون میدم و میگم:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_آره،خیلی دوست داره.
_چقدر جالب،واقعا برام تعجب آور بود.خدا خوشبختتون کنه.
آخرین بشقاب خشک شده رو می ذارم که نرگس خاتون وارد آشپزخونه میشه و همون طوری که من رو مخاطب قرار داده میگه:
_جا رو براتون تو اتاق بزرگه پهن کردم،اگه می دونستم تو خانم آقایی نمی ذاشتم دیشب جدا ازش بخوابی.هر چی زودتر برو دخترم،آقا هم خسته بودن زودتر رفتن.
لبخند روی لبم خشک می شه،آب دهنم رو قورت میدم و با ترس آشکاری میگم:
_حالا چه لزومی داشت؟من کنار مهراوه می خوابیدم.
مهراوه می خنده و میگه:
_ناز نکن عروس خانوم،آقاتون ترش می کنه کنار من بخوابی.
معترض میگم:
_آخه من تا حالا کنار هامون نخوابیدم،روم نمیشه.
مهراوه و نرگس خاتون متعجب نگاهم می کنن،زیر نگاه خیرشون معذب میشم و ادامه میدم:
_راستش به خاطر مرگ هاکان ما نتونستیم عروسی بگیریم برای همین زیاد با هم نبودیم،منم سختمه بخوام توی یه اتاق باهاش بمونم.لطفا با مهراوه بخوابم.
لبخندی روی لب نرگس خاتون میاد،به سمتم قدم بر میداره و دستشو دو طرف گونه هام می ذاره:
_قربون دختر با حجب و حیای خودم بشم من.اما اون مرد هم غریبه نیست،شوهرته.الانم من براتون تشک دو نفره پهن کردم،زشته نری مادر جان!
روی حرفم پا فشاری می کنم:
_نه عیبی نداره،هامون درک می کنه.
ظاهرا مهراوه درکم می کنه که به کمکم میاد:
_صلاح مملکت خویش خسروان دانند نرگس بانو،اجازه بده هر طور راحتن همون طور باشن.
نرگس خاتون این بار با تردید سر تکون می ده:
_چی بگم والا،پس من برم به آقا محمد بگم بره توی اون اتاق دیگه.جای تو و آقا محمد و هم توی اون اتاق کوچیکه پهن کرده بودم،پس حالا شما دو تا برید اون جا.
چشم هام رو با تایید می بندم و می گم:
_ممنون نرگس خاتون زحمت کشیدی.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_چه زحمتی دخترم،مهمون رحمت خداست.
بعد حرفش از آشپزخونه بیرون میره،بلند می شم و کش و قوسی به بدنم میدم.
مهراوه با لبخند میگه:
_ولی گناه داره شوهرت تنهاش می ذاریا.
لبخندی می زنم.این دختر هم عجب دل خوشی داشت.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025