🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهوهشت
پس چرا ناراحت میشی بخواد به دختری نگاه کنه که زمین تا آسمون با تو متفاوته،یه دختری که سابقش خراب نیست،که بهش تجاوز نشده،که قاتل نیست،که ترسو نیست.
قلبم درد می گیره از این افکار،دلم می سوزه از احساسی که هامون ممکنه به دختر دیگه ای داشته باشه.
سرم رو بلند می کنم،آسمون پر از ستارست،اما حتی یه دونشم مال من نیست.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
نمی دونم چند دقیقه بی وقفه اشک می ریزم و به افکارم اجازه ی جوعلون دادن می دم،نمی دونم چقدر توی جهنم می سوزم و دوباره خاکسترم از نو ساخته میشه،فقط می دونم با حضور کسی که باعث نا آرومیم شده سرم رو بالا می گیرم و نگاه اشک بارم به نگاه سرد و سیاهش تلاقی می کنه.هیچ سعی برای مخفی کردن اشک هام نمی کنم.با همون نفوذ نگاهم می کنه،نه با سرزنش،نه با خشم.دور از هر حس خوب و بدی… فقط یه سرمای مطلق .
بی حرف نزدیک میشه و کنارم روی تاب می شینه.
با پشت دست اشک های صورتم رو پاک می کنم و به درخت رو به رو خیره میشم.حتی نمی تونم توی چشم هاش نگاه کنم،انقدر غرورم خورد شده که تحمل دیدن نگاه تحقیر آمیزش رو ندارم.
سکوت بینمون رو با صدای بم و مردونه ش می شکنه:
_خودمم نمی دونم چرا هر بار دلم برات می سوزه،حتی نمی تونم اون طوری که به خودم قول دادم عذابت بدم.
لبخند محوی روی لبم میاد،لبخندی که تلخیش روی کلامم هم تاثیر می ذاره:
_اهلش نیستی.
سکوت می کنه،اما سکوتی کوتاه که توسط خودش شکسته میشه:
_چرا گریه می کنی؟امشب که کاریت نداشتم.
می خوام بگم همین که کاری باهام نداری یه درده،اما به جاش میگم:
_فقط دلم گرفته.
سنگینی نگاهش رو بعد از گفتن این جمله حس می کنم،سرم رو بر می گردونم.نگاهم که به چشم هاش میوفته انگار غرق میشم،انگار خدا دو بال بهم میده و میگه پرواز کن،اوج بگیر و خیره به سیاهی شب این چشم ها روی ابرها راه برو.همون لحظه ست که همه چیز یادت میاد.پر و بالت می شکنه و با همون سرعتی که اوج گرفتی سقوط می کنی.
نگاهش روی اشکی که از چشمم به روی گونه م جاری شده می لغزه،می خوام صورتم رو برگردونم که انگار مثل همیشه ذهنم رو می خونه. دستش رو زیر چونه م می ذاره و صورتم رو ثابت می کنه.با نفوذ زمزمه می کنه:
_خوب،بگو!
مسخ نگاهش به همون آرومی زمزمه می کنم:
_چی بگم؟
باز هم لغزش نگاهش رو روی اجزای صورتم حس می کنم.روی چشم هام ثابت می مونه:
_بگو،قانعم کن من اشتباه فکر می کنم.چرا تا نگاه منو روی مهراوه دیدی اومدی بیرون،حال خراب الانت به خاطر منه؟
لبم رو می گزم،انقدر رسوا شدم.
چشم هام رو برای چند ثانیه می بندم و بغضم رو قورت میدم.
چشم هام رو باز می کنم و بدون لرزشی توی صدام می گم:
_تو چی فکر می کنی هامون؟
صورتش نزدیک تر میاد،قلبم تند تر میزنه.نگاهش نفوذ بیشتری پیدا می کنه،دلم زیر و رو میشه،دوباره اوج می گیرم،اما این بار با حرفش بین زمین و آسمون معلق می مونم:
_ داری دل می بندی.
نگاهم رو ازش می گیرم و به روبه رو خیره میشم.داشتم دل می بستم؟نمی دونم.جوابش رو حتی خودم هم نمی دونم،هامون از من چه توقعی داشت؟
انتظارش رو بی پاسخ می ذارم،می فهمه جوابی ندارم،می فهمه سردرگمم برای همین خودش به حرف میاد،زمزمه وار و دور از حس حال من:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_می دونی که حس من به تو چیه!
بغض می کنم و آهسته می گم:
_می دونم،ازم متنفری.
حرفم رو انکار نمی کنه و ادامه میده:
_می دونی که هیچ وقت نمی بخشمت؟می دونی که هر بار به صورتت نگاه می کنم عذاب می کشم از این که نزدیک منی.
باز هم زمزمه می کنم:
_می دونم.
_اینا رو می دونی و می خوای دل ببندی؟
نفس عمیقی می کشم،درد بدیه رسوایی،درد بدیه این رذالت.اما حس خوبیه صادقانه حرف زدن حتی برای یک بار…
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهوهشت
پس چرا ناراحت میشی بخواد به دختری نگاه کنه که زمین تا آسمون با تو متفاوته،یه دختری که سابقش خراب نیست،که بهش تجاوز نشده،که قاتل نیست،که ترسو نیست.
قلبم درد می گیره از این افکار،دلم می سوزه از احساسی که هامون ممکنه به دختر دیگه ای داشته باشه.
سرم رو بلند می کنم،آسمون پر از ستارست،اما حتی یه دونشم مال من نیست.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
نمی دونم چند دقیقه بی وقفه اشک می ریزم و به افکارم اجازه ی جوعلون دادن می دم،نمی دونم چقدر توی جهنم می سوزم و دوباره خاکسترم از نو ساخته میشه،فقط می دونم با حضور کسی که باعث نا آرومیم شده سرم رو بالا می گیرم و نگاه اشک بارم به نگاه سرد و سیاهش تلاقی می کنه.هیچ سعی برای مخفی کردن اشک هام نمی کنم.با همون نفوذ نگاهم می کنه،نه با سرزنش،نه با خشم.دور از هر حس خوب و بدی… فقط یه سرمای مطلق .
بی حرف نزدیک میشه و کنارم روی تاب می شینه.
با پشت دست اشک های صورتم رو پاک می کنم و به درخت رو به رو خیره میشم.حتی نمی تونم توی چشم هاش نگاه کنم،انقدر غرورم خورد شده که تحمل دیدن نگاه تحقیر آمیزش رو ندارم.
سکوت بینمون رو با صدای بم و مردونه ش می شکنه:
_خودمم نمی دونم چرا هر بار دلم برات می سوزه،حتی نمی تونم اون طوری که به خودم قول دادم عذابت بدم.
لبخند محوی روی لبم میاد،لبخندی که تلخیش روی کلامم هم تاثیر می ذاره:
_اهلش نیستی.
سکوت می کنه،اما سکوتی کوتاه که توسط خودش شکسته میشه:
_چرا گریه می کنی؟امشب که کاریت نداشتم.
می خوام بگم همین که کاری باهام نداری یه درده،اما به جاش میگم:
_فقط دلم گرفته.
سنگینی نگاهش رو بعد از گفتن این جمله حس می کنم،سرم رو بر می گردونم.نگاهم که به چشم هاش میوفته انگار غرق میشم،انگار خدا دو بال بهم میده و میگه پرواز کن،اوج بگیر و خیره به سیاهی شب این چشم ها روی ابرها راه برو.همون لحظه ست که همه چیز یادت میاد.پر و بالت می شکنه و با همون سرعتی که اوج گرفتی سقوط می کنی.
نگاهش روی اشکی که از چشمم به روی گونه م جاری شده می لغزه،می خوام صورتم رو برگردونم که انگار مثل همیشه ذهنم رو می خونه. دستش رو زیر چونه م می ذاره و صورتم رو ثابت می کنه.با نفوذ زمزمه می کنه:
_خوب،بگو!
مسخ نگاهش به همون آرومی زمزمه می کنم:
_چی بگم؟
باز هم لغزش نگاهش رو روی اجزای صورتم حس می کنم.روی چشم هام ثابت می مونه:
_بگو،قانعم کن من اشتباه فکر می کنم.چرا تا نگاه منو روی مهراوه دیدی اومدی بیرون،حال خراب الانت به خاطر منه؟
لبم رو می گزم،انقدر رسوا شدم.
چشم هام رو برای چند ثانیه می بندم و بغضم رو قورت میدم.
چشم هام رو باز می کنم و بدون لرزشی توی صدام می گم:
_تو چی فکر می کنی هامون؟
صورتش نزدیک تر میاد،قلبم تند تر میزنه.نگاهش نفوذ بیشتری پیدا می کنه،دلم زیر و رو میشه،دوباره اوج می گیرم،اما این بار با حرفش بین زمین و آسمون معلق می مونم:
_ داری دل می بندی.
نگاهم رو ازش می گیرم و به روبه رو خیره میشم.داشتم دل می بستم؟نمی دونم.جوابش رو حتی خودم هم نمی دونم،هامون از من چه توقعی داشت؟
انتظارش رو بی پاسخ می ذارم،می فهمه جوابی ندارم،می فهمه سردرگمم برای همین خودش به حرف میاد،زمزمه وار و دور از حس حال من:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_می دونی که حس من به تو چیه!
بغض می کنم و آهسته می گم:
_می دونم،ازم متنفری.
حرفم رو انکار نمی کنه و ادامه میده:
_می دونی که هیچ وقت نمی بخشمت؟می دونی که هر بار به صورتت نگاه می کنم عذاب می کشم از این که نزدیک منی.
باز هم زمزمه می کنم:
_می دونم.
_اینا رو می دونی و می خوای دل ببندی؟
نفس عمیقی می کشم،درد بدیه رسوایی،درد بدیه این رذالت.اما حس خوبیه صادقانه حرف زدن حتی برای یک بار…
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025