🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهوسه
صدای چرخش کلید که توی قفل در میاد از جا می پرم و از اتاق بیرون میرم.خسته تر از همیشه می بینمش،نگاه گذرایی بهم می ندازه و می پرسه:
_آماده ای ؟
سر تکون میدم:
_آمادم اما کجا قراره برم؟
همون طور که به سمت اتاقش میره بی حوصله جواب میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_با هم میریم،نترس جای بدی نیست.
_خوب من نباید بدونم کجا؟
بی اعتنا داخل اتاقش میشه و پرخاش می کنه:
_بس کن!حوصله ی جواب پس دادن به تو یکی و ندارم وقتی بریم خودت می فهمی
و جلوی چشم های منتظر من در اتاق رو می بنده.
اخمی بین ابروهام جا خوش می کنه،با حرص روی مبل می شینم و زیر لب غر می زنم:
_انگار می میره یک کلمه بگه کجا می خوایم بریم،زنگ زده میگه چمدونتو ببند اما وقتی بپرسی کجا ترش می کنه.خودخواهی هم حدی داره اما تو زدی رو دست تمام خودخواه های عالم.
بی حوصله پوفی می کنم و به رو به رو چشم می دوزم.
نیم ساعت روی اون مبل نشستم،گاهی به موبایلم نگاه می کنم،گاهی خیره به عقربه های ساعت گاهی هم به صفحه ی خاموش تلویزیونم که بالاخره در اتاق باز میشه و هامون حاضر و آماده بیرون میاد.
نگاهم روی ساک دستیش مات می مونه،کاش یه ذره از اون اخم و تخم هات کم می کردی تا بتونم بپرسم کجا قراره بریم.
چراغ ها و کولر رو خاموش می کنه و به آشپزخونه میره،دسته ی گاز رو می بنده. تمام مدت بهش خیره شدم و اون باز بی اعتنا به من به سمت در میره و کفش هاش رو می پوشه،همون طور هاج و واج نگاهش می کنم که میگه:
_خوابت نبره.
باز هم سوالم و تکرار می کنم:
_نمیخوای بگی کجا قراره بریم؟
در رو باز می کنه و خشک جوابم رو میده:
_بیا پایین.
پام به زمین کوبیده میشه،قدم هام از حرص زیاد محکم و کوبنده ست،به سمت اتاق میرم و کیف و ساکم رو برمی دارم و از خونه بیرون میرم.
توی ماشینش منتظر نشسته،قدم هام رو تند می کنم و سوار می شم.بی حرف به راه میوفته،مدام روی لبمه تا باز سوالم رو تکرار کنم اما می دونم این بار هم مثل هر باره پس ترجیح می دم کمتر کنجکاوی کنم و صاف بشینم.
توی دلم به این فکر می کنم شاید مثل زن و شوهر های دیگه می خواد سوپرایزم کنه و وقتی برسیم قراره با یه محیط شاعرانه برای شروع ماه عسل روبه رو بشم.از این فکر خندم می گیره،همزمان صدای موبایل هامون بلند میشه.بدون اینکه چشم از رو به رو برداره دکمه ی سبز رو می زنه.صدای محمد توی ماشین می پیچه:
_الو داداشم ما رسیدیم تو کجایی؟
نگاهی به چراغ قرمز شده می ندازه و جواب میده:
_اگه این ترافیک کوفتی بذاره یک ربع دیگه اونجام.
به محض سبز شدن چراغ پاش رو روی پدال گاز فشار میده،شیشه رو پایین میدم.با این که دلم نمیومد رایحه ی عطر سرد هامون پاک بشه اما نمی خواستم از اون هوای خفقان آور حالت تهوع بهم دست بده.
توی حال و هوای خودمم که هامون میگه:
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_توی این سفر اصلا روی زبونت نیاد که به کسی بگی زنمی.
بر می گردم و حیرت زده از این حرف بی مقدمش می پرسم:
_پس چی باید بگم؟
کلافه ست،کلافه هم جواب میده:
_من چه میدونم؟بگو خواهرشم،دختر خالشم،آشنام… هر چی می خوای بگو اما از اون عقد کوفتی نگو!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهوسه
صدای چرخش کلید که توی قفل در میاد از جا می پرم و از اتاق بیرون میرم.خسته تر از همیشه می بینمش،نگاه گذرایی بهم می ندازه و می پرسه:
_آماده ای ؟
سر تکون میدم:
_آمادم اما کجا قراره برم؟
همون طور که به سمت اتاقش میره بی حوصله جواب میده:
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_با هم میریم،نترس جای بدی نیست.
_خوب من نباید بدونم کجا؟
بی اعتنا داخل اتاقش میشه و پرخاش می کنه:
_بس کن!حوصله ی جواب پس دادن به تو یکی و ندارم وقتی بریم خودت می فهمی
و جلوی چشم های منتظر من در اتاق رو می بنده.
اخمی بین ابروهام جا خوش می کنه،با حرص روی مبل می شینم و زیر لب غر می زنم:
_انگار می میره یک کلمه بگه کجا می خوایم بریم،زنگ زده میگه چمدونتو ببند اما وقتی بپرسی کجا ترش می کنه.خودخواهی هم حدی داره اما تو زدی رو دست تمام خودخواه های عالم.
بی حوصله پوفی می کنم و به رو به رو چشم می دوزم.
نیم ساعت روی اون مبل نشستم،گاهی به موبایلم نگاه می کنم،گاهی خیره به عقربه های ساعت گاهی هم به صفحه ی خاموش تلویزیونم که بالاخره در اتاق باز میشه و هامون حاضر و آماده بیرون میاد.
نگاهم روی ساک دستیش مات می مونه،کاش یه ذره از اون اخم و تخم هات کم می کردی تا بتونم بپرسم کجا قراره بریم.
چراغ ها و کولر رو خاموش می کنه و به آشپزخونه میره،دسته ی گاز رو می بنده. تمام مدت بهش خیره شدم و اون باز بی اعتنا به من به سمت در میره و کفش هاش رو می پوشه،همون طور هاج و واج نگاهش می کنم که میگه:
_خوابت نبره.
باز هم سوالم و تکرار می کنم:
_نمیخوای بگی کجا قراره بریم؟
در رو باز می کنه و خشک جوابم رو میده:
_بیا پایین.
پام به زمین کوبیده میشه،قدم هام از حرص زیاد محکم و کوبنده ست،به سمت اتاق میرم و کیف و ساکم رو برمی دارم و از خونه بیرون میرم.
توی ماشینش منتظر نشسته،قدم هام رو تند می کنم و سوار می شم.بی حرف به راه میوفته،مدام روی لبمه تا باز سوالم رو تکرار کنم اما می دونم این بار هم مثل هر باره پس ترجیح می دم کمتر کنجکاوی کنم و صاف بشینم.
توی دلم به این فکر می کنم شاید مثل زن و شوهر های دیگه می خواد سوپرایزم کنه و وقتی برسیم قراره با یه محیط شاعرانه برای شروع ماه عسل روبه رو بشم.از این فکر خندم می گیره،همزمان صدای موبایل هامون بلند میشه.بدون اینکه چشم از رو به رو برداره دکمه ی سبز رو می زنه.صدای محمد توی ماشین می پیچه:
_الو داداشم ما رسیدیم تو کجایی؟
نگاهی به چراغ قرمز شده می ندازه و جواب میده:
_اگه این ترافیک کوفتی بذاره یک ربع دیگه اونجام.
به محض سبز شدن چراغ پاش رو روی پدال گاز فشار میده،شیشه رو پایین میدم.با این که دلم نمیومد رایحه ی عطر سرد هامون پاک بشه اما نمی خواستم از اون هوای خفقان آور حالت تهوع بهم دست بده.
توی حال و هوای خودمم که هامون میگه:
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
_توی این سفر اصلا روی زبونت نیاد که به کسی بگی زنمی.
بر می گردم و حیرت زده از این حرف بی مقدمش می پرسم:
_پس چی باید بگم؟
کلافه ست،کلافه هم جواب میده:
_من چه میدونم؟بگو خواهرشم،دختر خالشم،آشنام… هر چی می خوای بگو اما از اون عقد کوفتی نگو!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025