🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهودو
دلم می گیره،می دونستم توبیخ و حرف های سختی پشت این جواب دادن هام خوابیده اما دلم می گفت حداقل شده ناشناس،حتی برای چند لحظه هم کلامش بشم.این بار با لبخندی به لب جواب میدم:
_بیا همو نشناسیم،نه تو بپرس نه من می پرسم.هر وقت هر کدوم دلمون گرفت به اون یکی پیام بدیم باشه؟
باز هم جوابش با تاخیر میاد :
_قبوله!
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
لبخندم پررنگ تر میشه که پیام دومش میاد:
_حالا امشب دلت از چی گرفته؟
یاد حرف های شبش میوفتم و صادقانه می نویسم:
_از حرف های یه مردی که ازم متنفره اما شوهرمه.
منتظر نگاه می کنم،وضعیت در حال تایپش بهم میگه خیلی حرف ها قراره بزنه اما بعد از چند دقیقه فقط یه جمله ی کوتاه میاد:
_پس شوهر داری!
بدجنس میشم و می نویسم:
_آره یه شوهر بداخلاق و اخمو که دست به زن هم داره.
می خواستم بنویسم و البته خوشتیپ که منصرف میشم و همون رو ارسال می می کنم،پاسخ میده:
_شاید تو اذیتش کردی!
_آره،من اذیت کردم.
خودخواهانه جواب میده:
_پس کتک هایی که خوردی حقته
می خندم،باز هم بهم گفت حقمه،باز هم من قبول کردم که بیشتر از اینا حقمه.
می نویسم:
_تو چی؟ازدواج کردی؟
جوابش سریع تر از هر زمان میاد:
_نه.
چپ چپ به صفحه ی موبایلم نگاه می کنم و زیر لب غر می زنم:
_بیشعور پس من چی کارتم؟
خودم هم از این همه پرویی خندم می گیره،توقعی بیشتر از این داشتم؟دوباره اون پیش قدم می شه:
_می خوابم.تو هم بخواب تا باز کتک رو از شوهرت نوش جان نکنی!
عجیبه که نمی تونم جلوی لبخندم رو بگیرم و با همون خنده تایپ می کنم:
_باشه،شب بخیر!
و خاموش شدن چراغش یعنی شب بخیرم رو بی پاسخ گذاشته.آهی می کشم و وارد گالریم میشم.بار دیگه خیره به لبخند دست نیافتیش به این فکر می کنم که در عین نزدیک بودن چقدر از دنیای من دوره.اون قدری که اگر دستم رو دراز کنم یا به سمتش بدوم چیزی جز یک رویا نیست.همون قدر بعید و ممنوعه.
********
بی هدف برای سومین بار روی میز رو دستمال می کشم که زنگ موبایلم بلند میشه.
موبایلم رو بر میدارم و با دیدن اسم هامون یک تای ابروم بالا میپره.یعنی چی شده که داره بهم زنگ می زنه؟
نفسی صاف می کنم و جواب می دم:
_بله؟
صدای بم و بی حوصله ش توی موبایل می پیچه:
_حاضر باش چمدونتم ببند تا یه ساعت دیگه اون جام.
لب باز می کنم که چیزی بگم اما بوق اشغال توی گوشم می پیچه.حیرت زده به صفحه ی موبایل خیره میشم.
حتی مهلت نداد بپرسم چرا؟کلافه شمارش رو می گیرم که بعد از خوردن چهار بوق ریجکت میکنه.
خوب الان یعنی چی؟گفت چمدونت رو ببند اما چرا؟حتی توضیح نداد.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
روی مبل می شینم،بدجوری ذهنم درگیر شده. نکنه می خواد از این خونه بیرونم کنه؟جز این دلیلی نداره.
حتی نمی دونم باید ببندم یا نه!دستی به شکمم می کشم و بلند میشم.
وقتی گفت چمدونت رو ببند اگه نبندم مطمئنا اعصابش خورد میشه.تمام اندک لباس هام توی اتاق محمد رضا و توی کمد کوچیک گوشه ی اتاق بود تمامش رو توی ساک دستی می ذارم و برای عازم شدن به سفری که حتی نمی دونم کجاست آماده میشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهودو
دلم می گیره،می دونستم توبیخ و حرف های سختی پشت این جواب دادن هام خوابیده اما دلم می گفت حداقل شده ناشناس،حتی برای چند لحظه هم کلامش بشم.این بار با لبخندی به لب جواب میدم:
_بیا همو نشناسیم،نه تو بپرس نه من می پرسم.هر وقت هر کدوم دلمون گرفت به اون یکی پیام بدیم باشه؟
باز هم جوابش با تاخیر میاد :
_قبوله!
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
لبخندم پررنگ تر میشه که پیام دومش میاد:
_حالا امشب دلت از چی گرفته؟
یاد حرف های شبش میوفتم و صادقانه می نویسم:
_از حرف های یه مردی که ازم متنفره اما شوهرمه.
منتظر نگاه می کنم،وضعیت در حال تایپش بهم میگه خیلی حرف ها قراره بزنه اما بعد از چند دقیقه فقط یه جمله ی کوتاه میاد:
_پس شوهر داری!
بدجنس میشم و می نویسم:
_آره یه شوهر بداخلاق و اخمو که دست به زن هم داره.
می خواستم بنویسم و البته خوشتیپ که منصرف میشم و همون رو ارسال می می کنم،پاسخ میده:
_شاید تو اذیتش کردی!
_آره،من اذیت کردم.
خودخواهانه جواب میده:
_پس کتک هایی که خوردی حقته
می خندم،باز هم بهم گفت حقمه،باز هم من قبول کردم که بیشتر از اینا حقمه.
می نویسم:
_تو چی؟ازدواج کردی؟
جوابش سریع تر از هر زمان میاد:
_نه.
چپ چپ به صفحه ی موبایلم نگاه می کنم و زیر لب غر می زنم:
_بیشعور پس من چی کارتم؟
خودم هم از این همه پرویی خندم می گیره،توقعی بیشتر از این داشتم؟دوباره اون پیش قدم می شه:
_می خوابم.تو هم بخواب تا باز کتک رو از شوهرت نوش جان نکنی!
عجیبه که نمی تونم جلوی لبخندم رو بگیرم و با همون خنده تایپ می کنم:
_باشه،شب بخیر!
و خاموش شدن چراغش یعنی شب بخیرم رو بی پاسخ گذاشته.آهی می کشم و وارد گالریم میشم.بار دیگه خیره به لبخند دست نیافتیش به این فکر می کنم که در عین نزدیک بودن چقدر از دنیای من دوره.اون قدری که اگر دستم رو دراز کنم یا به سمتش بدوم چیزی جز یک رویا نیست.همون قدر بعید و ممنوعه.
********
بی هدف برای سومین بار روی میز رو دستمال می کشم که زنگ موبایلم بلند میشه.
موبایلم رو بر میدارم و با دیدن اسم هامون یک تای ابروم بالا میپره.یعنی چی شده که داره بهم زنگ می زنه؟
نفسی صاف می کنم و جواب می دم:
_بله؟
صدای بم و بی حوصله ش توی موبایل می پیچه:
_حاضر باش چمدونتم ببند تا یه ساعت دیگه اون جام.
لب باز می کنم که چیزی بگم اما بوق اشغال توی گوشم می پیچه.حیرت زده به صفحه ی موبایل خیره میشم.
حتی مهلت نداد بپرسم چرا؟کلافه شمارش رو می گیرم که بعد از خوردن چهار بوق ریجکت میکنه.
خوب الان یعنی چی؟گفت چمدونت رو ببند اما چرا؟حتی توضیح نداد.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
روی مبل می شینم،بدجوری ذهنم درگیر شده. نکنه می خواد از این خونه بیرونم کنه؟جز این دلیلی نداره.
حتی نمی دونم باید ببندم یا نه!دستی به شکمم می کشم و بلند میشم.
وقتی گفت چمدونت رو ببند اگه نبندم مطمئنا اعصابش خورد میشه.تمام اندک لباس هام توی اتاق محمد رضا و توی کمد کوچیک گوشه ی اتاق بود تمامش رو توی ساک دستی می ذارم و برای عازم شدن به سفری که حتی نمی دونم کجاست آماده میشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025