🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهویک
صدای ویبره م بلند میشه و بعد از اون پیامی بالای صفحه میاد:
_سلام،چرا بیداری؟
یک تای ابروم بالا می پره،به شماره ی نا آشنا نگاه می کنم.می خوام جواب ندم اما کرم گذشته بد به جونم افتاده که بی اختیار تایپ می کنم:
_شما؟
لحظه ای نمی گذره که جواب میده :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_یه غریبه،نگو که با غریبه ها کار نداری چون باور نمی کنم.
متن پیامش رو می خونم،هیچ عکس و اسمی روی پروفایلش نیست.ممکنه آشنا باشه؟بی شک ممکن بود چون به محض آنلاین شدنم پیام داد.
با این فکر که ممکنه هامون باشه لرزی به تنم میوفته و سریع از صفحه ی چت بیرون میام،پنج دقیقه ی بعد دوباره پیام میده:
_جواب نمیدی؟
چیزی نمی گم و سومین پیامش میاد:
_اوکی.انگار قراره به مظلوم نمایی ادامه بدی.
متن پیامش رو سه بار می خونم و در آخر با تردید جواب میدم:
_مزاحم نشو.
لحظه ای بعد جواب می ده:
_مزاحم نیستم،یه غریبه که شاید بشناسی،شایدم نه!
لب می گزم،به دلم ترس غریبی میوفته.این آدم نمی تونست غریبه باشه،من می فهمیدم نوع صحبت یک غریبه رو با آشنایی که تظاهر به غریبه بودن می کنه.
تایپ می کنم:
_می شناسمت.
و طولی نمی کشه که جواب میاد:
_نمی شناسی،تو فقط فکر می کنی خیلی زرنگی.
لبخند تلخی می زنم شاید حق داشت.من فقط فکر می کردم که زرنگم،که حالیمه دور و اطراف چه خبره. می نویسم:
_تو چی؟منو میشناسی؟
همون لحظه صدای ضعیفی از اتاق هامون میاد،قلبم بی قرار توی سینه می تپه.
از جا بلند می شم،امشب به خاطر حضور محمدرضا باز من به این کاناپه پناه آورده بودم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاق هامون می رم،هیچ وقت عادت نداشت در رو کامل ببنده،به آرومی سرک می کشم و وقتی موبایلش رو توی دستش می بینم طپش قلبم تند تر میشه.قبل از اینکه رسوا بشم دوباره به سمت کاناپه می رم.چشمم به صفحه ی موبایلم می خوره و پیام تازه ای که اومده :
_نه،نمیشناسمت.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
یعنی تمام این ها اتفاقی بود؟بیدار بودن هامون این وقت شب،صدای اس ام اس گوشیش،تایپ کردن با موبایلش…می خواست بفهمه هنوز همون آدم گذشتم یا نه و من با جواب دادن بهش اینو ثابت کردم که خریتم سر جاشه.
با اعصابی داغون می خوام گوشی رو خاموش کنم اما منصرف میشم.اون می خواست با من بازی کنه؟پس چرا من نکنم؟بی اختیار انگشتم روی حروف کیبورد می لغزه:
_پس می خوای باهام آشنا بشی؟
جوابش با تاخیر میاد:
_آره.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوپنجاهویک
صدای ویبره م بلند میشه و بعد از اون پیامی بالای صفحه میاد:
_سلام،چرا بیداری؟
یک تای ابروم بالا می پره،به شماره ی نا آشنا نگاه می کنم.می خوام جواب ندم اما کرم گذشته بد به جونم افتاده که بی اختیار تایپ می کنم:
_شما؟
لحظه ای نمی گذره که جواب میده :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_یه غریبه،نگو که با غریبه ها کار نداری چون باور نمی کنم.
متن پیامش رو می خونم،هیچ عکس و اسمی روی پروفایلش نیست.ممکنه آشنا باشه؟بی شک ممکن بود چون به محض آنلاین شدنم پیام داد.
با این فکر که ممکنه هامون باشه لرزی به تنم میوفته و سریع از صفحه ی چت بیرون میام،پنج دقیقه ی بعد دوباره پیام میده:
_جواب نمیدی؟
چیزی نمی گم و سومین پیامش میاد:
_اوکی.انگار قراره به مظلوم نمایی ادامه بدی.
متن پیامش رو سه بار می خونم و در آخر با تردید جواب میدم:
_مزاحم نشو.
لحظه ای بعد جواب می ده:
_مزاحم نیستم،یه غریبه که شاید بشناسی،شایدم نه!
لب می گزم،به دلم ترس غریبی میوفته.این آدم نمی تونست غریبه باشه،من می فهمیدم نوع صحبت یک غریبه رو با آشنایی که تظاهر به غریبه بودن می کنه.
تایپ می کنم:
_می شناسمت.
و طولی نمی کشه که جواب میاد:
_نمی شناسی،تو فقط فکر می کنی خیلی زرنگی.
لبخند تلخی می زنم شاید حق داشت.من فقط فکر می کردم که زرنگم،که حالیمه دور و اطراف چه خبره. می نویسم:
_تو چی؟منو میشناسی؟
همون لحظه صدای ضعیفی از اتاق هامون میاد،قلبم بی قرار توی سینه می تپه.
از جا بلند می شم،امشب به خاطر حضور محمدرضا باز من به این کاناپه پناه آورده بودم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاق هامون می رم،هیچ وقت عادت نداشت در رو کامل ببنده،به آرومی سرک می کشم و وقتی موبایلش رو توی دستش می بینم طپش قلبم تند تر میشه.قبل از اینکه رسوا بشم دوباره به سمت کاناپه می رم.چشمم به صفحه ی موبایلم می خوره و پیام تازه ای که اومده :
_نه،نمیشناسمت.
#دوستان گرامی پیشنهاد میکنم حتما در کانال VIP ما رمان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه معرفی شده بخوانید. کانال VIP بدون تبلیغات و روزانه 9 پارت می باشد.
یعنی تمام این ها اتفاقی بود؟بیدار بودن هامون این وقت شب،صدای اس ام اس گوشیش،تایپ کردن با موبایلش…می خواست بفهمه هنوز همون آدم گذشتم یا نه و من با جواب دادن بهش اینو ثابت کردم که خریتم سر جاشه.
با اعصابی داغون می خوام گوشی رو خاموش کنم اما منصرف میشم.اون می خواست با من بازی کنه؟پس چرا من نکنم؟بی اختیار انگشتم روی حروف کیبورد می لغزه:
_پس می خوای باهام آشنا بشی؟
جوابش با تاخیر میاد:
_آره.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025