🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوسیونه
عذاب نهفته توی صداش کاملا مشهوده،لب می گزم از فکر روز سختی که مجبورم به تحمل کردنش.خدایا توان این یک قلم و امروز ندارم.توان رفتن به جمعی که ازم بیزارن و دیدن قبری که متعلق به هاکانه رو ندارم.قبری که صاحبش رو من کشتم.
صداش رو نزدیک به خودم می شنوم:
_باز کن چشماتو!
چشم هامو باز می کنم،رو به روم ایستاده با همون پیراهن مشکی مات که حالا توی تن هامون حسابی خودنمایی می کنه.خیره به چشم های غم زده و ترسیدم میگه:
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
_سخته برات بخوای بری سر خاک کسی که کشتیش؟
برای اولین بار چقدر خوب دردم رو فهمید،البته همیشه می فهمید و بر علیه م ایتفاده می کرد. ..جوشش اشک رو پشت پلکم احساس می کنم،این بار رو مردونگی کن و نگو! نگو هامون! صدای فریاد دلم رو نمی شنوه و ادامه میده:
_اون شب و یادت میاد،این که چطور کشتیش!
قدمی بهم نزدیک میشه،هیچ سعی و تلاشی برای نگه داشتن اشک هام نمی کنم چون می دونم بی فایدست. نگاهش رو روی اشک هام ثابت می کنه و زمزمه وار میگه:
_حرفام اذیتت می کنه عزیزم؟
حتی عزیزم گفتنش هم با کنایه ست. خم میشه،چونه ام رو توی دست می گیره و وادارم می کنه سر بلند کنم.
صورتش با فاصله ی کمی از صورتم قرار داره،طوری که توی چشم های براقش انعکاس چهره ی به اشک نشسته ی خودم رو می بینم.
هامون: چرا گریه می کنی آرامش؟
هق می زنم،خشونت کلامش بیشتر شده و تن صداش بالاتر میره:
_چرا گریه می کنی لعنتی؟چرا حالت انقدر داغونه؟
چونم رو محکم فشار میده،تن صدای بلندش این بار جای خودش رو به فریاد کشیدن میده .
_چرا تا اسم هاکانو میارم گریه می کنی؟چرا حالت خراب میشه؟؟؟
چونم رو با قدرت رها می کنه که روی تخت پرت میشم،با هر دو دست به موهاش چنگ می زنه و با عصبانیت آشکاری زمزمه می کنه:
_خدا لعنتت کنه…!
با خشم نفس گیری بلند تر و جنون وار عربده می زنه:
_خدا لـــــعنتت کنــــــه!
تمام تنم از شنیدن فریاد بلندش منقبض میشه.نگاهش می کنم. توی دلم پوزخند می زنم،لعنتم کرده هامون.خبر نداری !
چند دقیقه وسط اتاق می ایسته و تنها صدایی که سکوت رو می شکنه صدای نفس های عمیق و لبریز از خشم هامون و صدای گریه ی منه !
انگار مثل همیشه خشمش رو کنترل می کنه،هر چند هنوز چهره ی قرمزش نشون از عصبانیت درونش میده.
به کت سیاه رنگش چنگ می زنه و بدون اینکه نگاهم کنه میگه:
_تا پنج دقیقه ی دیگه حاضری.
بی مهلت بیرون میره و من حتی نمی دونم توی این زمان پنج دقیقه چی کار می تونم بکنم.
به محض طی کردن آخرین پله،نگاهم به نگاه غم زده ی هاله تلاقی می کنه.رو بر می گردونه و نگاهش رو ازم می گیره،خجالت زده سلامی زمزمه می کنم که بی پاسخ می ذاره،می خوام حرف بزنم که صدای هامون از پشت سرم بلند میشه:
_بهت نگفتن جواب سلام واجبه؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
این بار هاله با اون چشم های نم زده به هامون خیره میشه،پر از حرف،پر از دلتنگی…!
دلخوره اما حس می کنم تا چه حد به هامون نیاز داره.انگار هامون هم حس می کنه که دو پله ی آخر رو طی می کنه و روبه روی هاله می ایسته.
با لبخند محوی به نگاه دلخورش خیره میشه و در نهایت خواهرش رو به آغوش حمایت گرش می کشه.
صدای بغض دار هاله بلند میشه:
_ولم کن هامون.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوسیونه
عذاب نهفته توی صداش کاملا مشهوده،لب می گزم از فکر روز سختی که مجبورم به تحمل کردنش.خدایا توان این یک قلم و امروز ندارم.توان رفتن به جمعی که ازم بیزارن و دیدن قبری که متعلق به هاکانه رو ندارم.قبری که صاحبش رو من کشتم.
صداش رو نزدیک به خودم می شنوم:
_باز کن چشماتو!
چشم هامو باز می کنم،رو به روم ایستاده با همون پیراهن مشکی مات که حالا توی تن هامون حسابی خودنمایی می کنه.خیره به چشم های غم زده و ترسیدم میگه:
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
_سخته برات بخوای بری سر خاک کسی که کشتیش؟
برای اولین بار چقدر خوب دردم رو فهمید،البته همیشه می فهمید و بر علیه م ایتفاده می کرد. ..جوشش اشک رو پشت پلکم احساس می کنم،این بار رو مردونگی کن و نگو! نگو هامون! صدای فریاد دلم رو نمی شنوه و ادامه میده:
_اون شب و یادت میاد،این که چطور کشتیش!
قدمی بهم نزدیک میشه،هیچ سعی و تلاشی برای نگه داشتن اشک هام نمی کنم چون می دونم بی فایدست. نگاهش رو روی اشک هام ثابت می کنه و زمزمه وار میگه:
_حرفام اذیتت می کنه عزیزم؟
حتی عزیزم گفتنش هم با کنایه ست. خم میشه،چونه ام رو توی دست می گیره و وادارم می کنه سر بلند کنم.
صورتش با فاصله ی کمی از صورتم قرار داره،طوری که توی چشم های براقش انعکاس چهره ی به اشک نشسته ی خودم رو می بینم.
هامون: چرا گریه می کنی آرامش؟
هق می زنم،خشونت کلامش بیشتر شده و تن صداش بالاتر میره:
_چرا گریه می کنی لعنتی؟چرا حالت انقدر داغونه؟
چونم رو محکم فشار میده،تن صدای بلندش این بار جای خودش رو به فریاد کشیدن میده .
_چرا تا اسم هاکانو میارم گریه می کنی؟چرا حالت خراب میشه؟؟؟
چونم رو با قدرت رها می کنه که روی تخت پرت میشم،با هر دو دست به موهاش چنگ می زنه و با عصبانیت آشکاری زمزمه می کنه:
_خدا لعنتت کنه…!
با خشم نفس گیری بلند تر و جنون وار عربده می زنه:
_خدا لـــــعنتت کنــــــه!
تمام تنم از شنیدن فریاد بلندش منقبض میشه.نگاهش می کنم. توی دلم پوزخند می زنم،لعنتم کرده هامون.خبر نداری !
چند دقیقه وسط اتاق می ایسته و تنها صدایی که سکوت رو می شکنه صدای نفس های عمیق و لبریز از خشم هامون و صدای گریه ی منه !
انگار مثل همیشه خشمش رو کنترل می کنه،هر چند هنوز چهره ی قرمزش نشون از عصبانیت درونش میده.
به کت سیاه رنگش چنگ می زنه و بدون اینکه نگاهم کنه میگه:
_تا پنج دقیقه ی دیگه حاضری.
بی مهلت بیرون میره و من حتی نمی دونم توی این زمان پنج دقیقه چی کار می تونم بکنم.
به محض طی کردن آخرین پله،نگاهم به نگاه غم زده ی هاله تلاقی می کنه.رو بر می گردونه و نگاهش رو ازم می گیره،خجالت زده سلامی زمزمه می کنم که بی پاسخ می ذاره،می خوام حرف بزنم که صدای هامون از پشت سرم بلند میشه:
_بهت نگفتن جواب سلام واجبه؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
این بار هاله با اون چشم های نم زده به هامون خیره میشه،پر از حرف،پر از دلتنگی…!
دلخوره اما حس می کنم تا چه حد به هامون نیاز داره.انگار هامون هم حس می کنه که دو پله ی آخر رو طی می کنه و روبه روی هاله می ایسته.
با لبخند محوی به نگاه دلخورش خیره میشه و در نهایت خواهرش رو به آغوش حمایت گرش می کشه.
صدای بغض دار هاله بلند میشه:
_ولم کن هامون.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025