🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوسیویک
انگار زمان را از یاد برده،حتی به خاطر ندارد اگر سر بلند کند با روشنایی روز رو به رو می شود یا تاریکی شب.دلش می خواهد کنار این قبر،خانه ای برای خودش بسازد،خانه ای از جنس خاک سرد و بی رحمی که به هیچ کس رحم ندارد حتی آن جوان زیبا رو و خوش تیپ.
نمی داند چقدر دیگر می گذرد که حضور کسی را کنار خود حس می کند،دلش سر بلند کردن را نمی خواهد ،دلش برادرش را می خواهد،دلش این خاک سرد را می خواهد نه هیچ کس دیگر را.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
صدای زنانه ای خلوتش را با برادرش بر هم می زند و حرف هایی که ته دلش برای هاکان می گفت را نصفه می گذارد .
_تسلیت می گم.
با مکثی طولانی با اکراه سر بلند می کند و نگاه به نگاهِ دختر زیبارویی می دوزد که غم در چشمانِ درخشنده ی قهوه ایش هویداست. کنارش روی پاهایش می نشیند و دست گل گلایل را کنار گل های رز آبی و قرمز می گذارد. اون هم خیره به قاب عکس آه حسرت می کشد و زمزمه می کند :
_توی دنیا بیشتر از هر کس دوسش داشتم.
اخم ما بین ابروهای هامون جا خوش می کند،این دخترک نا آشنا را نمی شناخت و اوقاتش تلخ شده بود از این نا آشنایی.
دختر خیره به قاب عکس ادامه می دهد:
_بدجوری دلمو شکستی هاکان اما من حلالت می کنم.
این بار هامون با لحن ناملایمی می پرسد:
_به جا نمیارم.
پوزخندی کنج لب های دختر جا خوش می کند:
_من؟نبایدم به جا بیاری چون هاکان هیچ وقت از من پیش کسی حرف نمیزد .
با مکث ادامه میدهد :
_زنش چطوره؟
با شک لب می زند :
_زنش؟
دخترک با لبخند تلخی می گوید :
_بار آخری که بهم زنگ زد گوشی رو داده بود دست زنش،گفت ازدواج کردن،گفت هاکان عاشقشه.
برق زده از جای برمی خیزد و صدای آرامش در گوشش پژواک می شود :
_هاکان به من گفته بود می خواد از شر یکی از دوست دختراش خلاص بشه ازم خواست نقش زنشو بازی کنم .
نفس بریده به آسمان آبی چشم می دوزد و دوباره همان صداهای عذاب آور را می شنود :
_منو هاکان فقط داشتیم شوخی می کردیم من با گریه داشتم می گفتم ازم سواستفاده کردی،به بازیم گرفتی اما مادرم… مادرم فکر کرد همش واقعیته برای همین اون کارو کرد .
احتمال داشت حرف های گفته شده در دادگاه راست باشد و قاتل اصلی زهرا خانم باشد ؟ احتمال دارد آرامش بی گناه باشد و بی گناه مورد مجازات هامون قرار گرفته باشد ؟ امکان دارد این بار اشتباه کرده باشد؟ تمام آن تحقیر ها کتک ها توهین ها…
حتی فکر کردن به این که آرامش بی گناه باشد هم وحشتناک بود،اصلا فاجعه بود.
نگاه به دختری که متعجب به او چشم دوخته می اندازد. هیستیریک و با خشمی غیر قابل باور می پرسد :
_کِی؟ کی بهت زنگ زدن؟
دختر در فکر فرو می رود و سکوتش اعصاب مشوش هامون را بدتر می کند و خشم کلامش بیشتر می شود:
_دِ وا کن اون دهن لامصبتو بگو کی بهت زنگ زدن؟
این بار دختر با اخم جواب میدهد :
_من چه می دونم؟فکر کنم چند شب قبل از مرگ هاکان،شاید هم یه هفته.
_اون شبی که هاکان کشته شد که بهت زنگ نزدن ؟
به غرور دختر بر می خورد لحن تند و پرخاشگرانه ی هامون اما جرئت زبان درازی نمی کند و پاسخ می دهد :
_نه چند وقت بعد از اینکه اون دختر باهام حرف زد خبر به گوشم رسید هاکان فوت کرده.
فکش قفل میشود. نمی داند نفس آسوده ای بکشد یا عصبانی تر شود.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
حالا دیگر مطمئن شده بود داستان اون شب دروغی محض بوده.بار دیگر مطمئن شده بود قاتل اصلی آرامشه. هر چند طی بازجویی،وقتی پلیس موبایل هاکان را چک کرد و دنبال آخرین تماس هاکان گشت تا شماره ی آن دختری که آرامش از آن حرف می زد را پیدا کند، آرامش موضوع را پیچانده بود و اظهار کرد قبل از اینکه تماسی بگیرند تنها داشتند تمرین می کردند. اما حالا هامون فهمیده بود تمام داستان بافته شده مال چند شب قبل بوده.
آن شب اتفاق دیگری افتاده بود ،اتفاقی که باید به هر قیمتی شده از آن سر در می آورد. به هر قیمتی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوسیویک
انگار زمان را از یاد برده،حتی به خاطر ندارد اگر سر بلند کند با روشنایی روز رو به رو می شود یا تاریکی شب.دلش می خواهد کنار این قبر،خانه ای برای خودش بسازد،خانه ای از جنس خاک سرد و بی رحمی که به هیچ کس رحم ندارد حتی آن جوان زیبا رو و خوش تیپ.
نمی داند چقدر دیگر می گذرد که حضور کسی را کنار خود حس می کند،دلش سر بلند کردن را نمی خواهد ،دلش برادرش را می خواهد،دلش این خاک سرد را می خواهد نه هیچ کس دیگر را.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
صدای زنانه ای خلوتش را با برادرش بر هم می زند و حرف هایی که ته دلش برای هاکان می گفت را نصفه می گذارد .
_تسلیت می گم.
با مکثی طولانی با اکراه سر بلند می کند و نگاه به نگاهِ دختر زیبارویی می دوزد که غم در چشمانِ درخشنده ی قهوه ایش هویداست. کنارش روی پاهایش می نشیند و دست گل گلایل را کنار گل های رز آبی و قرمز می گذارد. اون هم خیره به قاب عکس آه حسرت می کشد و زمزمه می کند :
_توی دنیا بیشتر از هر کس دوسش داشتم.
اخم ما بین ابروهای هامون جا خوش می کند،این دخترک نا آشنا را نمی شناخت و اوقاتش تلخ شده بود از این نا آشنایی.
دختر خیره به قاب عکس ادامه می دهد:
_بدجوری دلمو شکستی هاکان اما من حلالت می کنم.
این بار هامون با لحن ناملایمی می پرسد:
_به جا نمیارم.
پوزخندی کنج لب های دختر جا خوش می کند:
_من؟نبایدم به جا بیاری چون هاکان هیچ وقت از من پیش کسی حرف نمیزد .
با مکث ادامه میدهد :
_زنش چطوره؟
با شک لب می زند :
_زنش؟
دخترک با لبخند تلخی می گوید :
_بار آخری که بهم زنگ زد گوشی رو داده بود دست زنش،گفت ازدواج کردن،گفت هاکان عاشقشه.
برق زده از جای برمی خیزد و صدای آرامش در گوشش پژواک می شود :
_هاکان به من گفته بود می خواد از شر یکی از دوست دختراش خلاص بشه ازم خواست نقش زنشو بازی کنم .
نفس بریده به آسمان آبی چشم می دوزد و دوباره همان صداهای عذاب آور را می شنود :
_منو هاکان فقط داشتیم شوخی می کردیم من با گریه داشتم می گفتم ازم سواستفاده کردی،به بازیم گرفتی اما مادرم… مادرم فکر کرد همش واقعیته برای همین اون کارو کرد .
احتمال داشت حرف های گفته شده در دادگاه راست باشد و قاتل اصلی زهرا خانم باشد ؟ احتمال دارد آرامش بی گناه باشد و بی گناه مورد مجازات هامون قرار گرفته باشد ؟ امکان دارد این بار اشتباه کرده باشد؟ تمام آن تحقیر ها کتک ها توهین ها…
حتی فکر کردن به این که آرامش بی گناه باشد هم وحشتناک بود،اصلا فاجعه بود.
نگاه به دختری که متعجب به او چشم دوخته می اندازد. هیستیریک و با خشمی غیر قابل باور می پرسد :
_کِی؟ کی بهت زنگ زدن؟
دختر در فکر فرو می رود و سکوتش اعصاب مشوش هامون را بدتر می کند و خشم کلامش بیشتر می شود:
_دِ وا کن اون دهن لامصبتو بگو کی بهت زنگ زدن؟
این بار دختر با اخم جواب میدهد :
_من چه می دونم؟فکر کنم چند شب قبل از مرگ هاکان،شاید هم یه هفته.
_اون شبی که هاکان کشته شد که بهت زنگ نزدن ؟
به غرور دختر بر می خورد لحن تند و پرخاشگرانه ی هامون اما جرئت زبان درازی نمی کند و پاسخ می دهد :
_نه چند وقت بعد از اینکه اون دختر باهام حرف زد خبر به گوشم رسید هاکان فوت کرده.
فکش قفل میشود. نمی داند نفس آسوده ای بکشد یا عصبانی تر شود.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
حالا دیگر مطمئن شده بود داستان اون شب دروغی محض بوده.بار دیگر مطمئن شده بود قاتل اصلی آرامشه. هر چند طی بازجویی،وقتی پلیس موبایل هاکان را چک کرد و دنبال آخرین تماس هاکان گشت تا شماره ی آن دختری که آرامش از آن حرف می زد را پیدا کند، آرامش موضوع را پیچانده بود و اظهار کرد قبل از اینکه تماسی بگیرند تنها داشتند تمرین می کردند. اما حالا هامون فهمیده بود تمام داستان بافته شده مال چند شب قبل بوده.
آن شب اتفاق دیگری افتاده بود ،اتفاقی که باید به هر قیمتی شده از آن سر در می آورد. به هر قیمتی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025