🚩#اعدامی
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوبیستوشش
دلم می سوزه،از سادگیش… از ذوقش برای این چیزهای کوچیک… از اینکه وقتی یه لیوان آب میوه بهش می دادی و چشم هاش برق می زد. از این که توی این سن کارتون خواب بود و زیر پل می خوابیده.از بیماریش…
لبخند مغمومی کنج لبم جا خوش می کنه.خم میشه و از روی میز شیشه ای جلوی مبل جعبه ی دستمال کاغذی رو بر می داره.برگی ازش بیرون می کشه و به سمت صورتم میاره،اشک هامو پاک می کنه:
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
_آدمای خوب نباید گریه کنن.
وقتی می گفت خوب دلم می خواست فریاد بزنم و بگم من خوب نیستم،من ناپاک ترین و گناهکار ترینم،قاتلم،بی رحمم،بی وجدان و نمک نشناسم… اما به جای گفتن این حرفا فقط به لبخند تلخی اکتفا می کنم. همون لحظه هامون از اتاق بیرون میاد،محمد رضا با دیدنش میگه:
_عمو خاله آرامش چرا گریه می کنه؟
سر بر می گردونم و نگاه به نگاهِ پر از حرفش می دوزم.اون هم به اجبار لبخند میزنه،فقط برای خوش کردن دل این پسرک مظلوم و ساده و با لحنی مهربون میگه:
_دلش گرفته عموجون.آدما گاهی دلشون می گیره.
_تو هم دلت می گیره عمو؟تو هم گریه می کنی؟
تلخی نهفته ی لبخند روی لب هاش رو خیلی خوب درک می کنم،حرف میزنه و من باز هم می تونم غم صداش رو تشخیص بدم:
_دل منم می گیره عمو،این روزها بیشتر از همیشه.
بی طاقت بلند میشم و تند میگم:
_میرم غذا بکشم.
حتی نمی ایستم تا صدای کسی رو بشنوم.حس می کنم روی قلبم رو غباری از غم گرفته.اون قدری که هیچ رقمه پاک نمیشه.
.
.
.
.
با صدای آهسته ای در جواب سوال تکراری مارال که پرسیده بود “حالا این محمد رضا کیه؟ ” زمزمه می کنم:
_بهت گفتم که یه پسر دست فروش!
_آخه به عقلم نمی گنجه،این هامون سگ اخلاق از این کارا بکنه.
توی دلم می خندم و جواب میدم:
_محمد رضا رو ما دیدیم خدا می دونه چه کارهایی می کنه که ما بی خبریم،شاید باورش سخت باشه مارال ولی هامون زیادی از حد خوبه.تا قبل از این نمیدونستم،کار خوبی هم که می کرد فکر می کردم از روی ریا و دوز و کلکه اما الان که باهاش زندگی می کنم می فهمم.
_پس چرا انقدر رفتارش با تو بده؟
با کلام زهرآگینی میگم :
_به نظر تو چرا؟
صدای آزاد شدن نفسش رو می شنوم:
_هم تو حق داری هم اون .
برای عوض کردن بحث کنجکاو می پرسم:
_نتیجه ی کنکورت چی شد مارال؟
قشنگ هیجانی که به لحنش تزریق میشه رو حس می کنم:
_هیچی دیگه قبول شدم،همونی که می خواستم.وکالت!
خوشحال میشم،اما فقط خدا می دونه ته دلم چه خبره.برای اینکه پی به حالم نبره با شادی مصنوعی میگم:
_خیلی برات خوشحالم.به آرزوت رسیدی.سمیرا چی؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مارال: سمیرا قبول نشد قراره یه سال پشت کنکور بمونه.ان شالله سال بعد دو تاتون با هم ثبت نام می کنین.
یک سال آینده،یعنی یک سال آینده اوضاعم فرقی می کرد ؟مسلما نه،توی زندگی من اتفاقاتی افتاده بود که یک سال آینده که هیچ ده سال آینده هم زندگیم خوش نمی شد.تازه شاید اوضاع بدتر از این میشد،خدا رو چه دیدی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/serial_story/53356
#قسمت_صدوبیستوشش
دلم می سوزه،از سادگیش… از ذوقش برای این چیزهای کوچیک… از اینکه وقتی یه لیوان آب میوه بهش می دادی و چشم هاش برق می زد. از این که توی این سن کارتون خواب بود و زیر پل می خوابیده.از بیماریش…
لبخند مغمومی کنج لبم جا خوش می کنه.خم میشه و از روی میز شیشه ای جلوی مبل جعبه ی دستمال کاغذی رو بر می داره.برگی ازش بیرون می کشه و به سمت صورتم میاره،اشک هامو پاک می کنه:
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
_آدمای خوب نباید گریه کنن.
وقتی می گفت خوب دلم می خواست فریاد بزنم و بگم من خوب نیستم،من ناپاک ترین و گناهکار ترینم،قاتلم،بی رحمم،بی وجدان و نمک نشناسم… اما به جای گفتن این حرفا فقط به لبخند تلخی اکتفا می کنم. همون لحظه هامون از اتاق بیرون میاد،محمد رضا با دیدنش میگه:
_عمو خاله آرامش چرا گریه می کنه؟
سر بر می گردونم و نگاه به نگاهِ پر از حرفش می دوزم.اون هم به اجبار لبخند میزنه،فقط برای خوش کردن دل این پسرک مظلوم و ساده و با لحنی مهربون میگه:
_دلش گرفته عموجون.آدما گاهی دلشون می گیره.
_تو هم دلت می گیره عمو؟تو هم گریه می کنی؟
تلخی نهفته ی لبخند روی لب هاش رو خیلی خوب درک می کنم،حرف میزنه و من باز هم می تونم غم صداش رو تشخیص بدم:
_دل منم می گیره عمو،این روزها بیشتر از همیشه.
بی طاقت بلند میشم و تند میگم:
_میرم غذا بکشم.
حتی نمی ایستم تا صدای کسی رو بشنوم.حس می کنم روی قلبم رو غباری از غم گرفته.اون قدری که هیچ رقمه پاک نمیشه.
.
.
.
.
با صدای آهسته ای در جواب سوال تکراری مارال که پرسیده بود “حالا این محمد رضا کیه؟ ” زمزمه می کنم:
_بهت گفتم که یه پسر دست فروش!
_آخه به عقلم نمی گنجه،این هامون سگ اخلاق از این کارا بکنه.
توی دلم می خندم و جواب میدم:
_محمد رضا رو ما دیدیم خدا می دونه چه کارهایی می کنه که ما بی خبریم،شاید باورش سخت باشه مارال ولی هامون زیادی از حد خوبه.تا قبل از این نمیدونستم،کار خوبی هم که می کرد فکر می کردم از روی ریا و دوز و کلکه اما الان که باهاش زندگی می کنم می فهمم.
_پس چرا انقدر رفتارش با تو بده؟
با کلام زهرآگینی میگم :
_به نظر تو چرا؟
صدای آزاد شدن نفسش رو می شنوم:
_هم تو حق داری هم اون .
برای عوض کردن بحث کنجکاو می پرسم:
_نتیجه ی کنکورت چی شد مارال؟
قشنگ هیجانی که به لحنش تزریق میشه رو حس می کنم:
_هیچی دیگه قبول شدم،همونی که می خواستم.وکالت!
خوشحال میشم،اما فقط خدا می دونه ته دلم چه خبره.برای اینکه پی به حالم نبره با شادی مصنوعی میگم:
_خیلی برات خوشحالم.به آرزوت رسیدی.سمیرا چی؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مارال: سمیرا قبول نشد قراره یه سال پشت کنکور بمونه.ان شالله سال بعد دو تاتون با هم ثبت نام می کنین.
یک سال آینده،یعنی یک سال آینده اوضاعم فرقی می کرد ؟مسلما نه،توی زندگی من اتفاقاتی افتاده بود که یک سال آینده که هیچ ده سال آینده هم زندگیم خوش نمی شد.تازه شاید اوضاع بدتر از این میشد،خدا رو چه دیدی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025