گرد و خاک بلند میشه، میرقصه و میچرخه، مثل شلوغی آهنگ راک، و شکل آهستهی تموم شدنش، و ناگهان سکوت بعدش، که سکوت هم بخشی از آهنگه و فقدان قسمتی از داشتن، هیچ اتفاقی همهچیز نیست، حادثهها، همهشون فقط قسمتی از همهچیزن، از تمامیتی که وجود داره، حتی اگر ازش بیخبر باشی، حتی اگر هنوز برای تو نباشه، حتی اگر هیچوقت برای تو نشه، هربار که صاحبخونه بیانصاف بود، هرجا که پشت هم بدآوردی و هروقت چارهای جز تماشای سقف از روی تخت نبود، آروم بمون و بپرس بعدش؟ و مطمئن باش هیچچیز همهچیز نیست، همیشه بقیهای هست، حتی اگر محال بنظر بیاد، گور پدر صبر و امید، فقط بیخبریت رو باور کن و بپرس بعدش؟