بایگانی شده
سِن دوباره پرسید: «چرا دالِت؟ چرا من رو به جوخهاش آورد؟ چرا من؟»
دالت سرش را تکان داد: «همینه که هست، [کالادین] از اینکه بچهها بدون تمرین درست و حسابی به جنگ فرستاده میشن بدش میآد. هرچند وقت یهبار، یکی رو به جوخهاش میاره. نصف سربازهامون مثل خودت بودن.» چشمان دالت دوردست را نگریست. «فکر کنم شماها اون رو یاد یه کسی میاندازید.»
فصل اول یکی از کتاب های محبوبم را خواندم. بایگانی نورطوفان از برندون سندرسون.
لطف دوباره خواندن این است که، این گفتوگو من را به اواسط این جلد می برد، گو انگار از درون میدان نبرد نگاهم به جایی دیگر کشیده می شود، نیم نگاهی به آن فرمانده ای که برای سربازگیری آمده بود می اندازم، بعد به صورت شخصی که همراه او خواهد رفت ولی قرار نبود برود، می چرخد سمت کسی که مسبب این شرایط است و نیم نگاهی به آن خانواده نگران می اندازم. میدانم که چه میشود، بعد از این، بعد از آن و بعد های بعد از آن. پازل قبلا حل شده است و حالا دانستن اینکه هر قطعه کجا قرار خواهد گرفت، هیجانانگیز است.
در آخر فارغ از هر چیزی، رمان محبوبام است، از دوباره خواندنش لذت نبرم، چه ببرم؟
- عرفان قاری پور
سِن دوباره پرسید: «چرا دالِت؟ چرا من رو به جوخهاش آورد؟ چرا من؟»
دالت سرش را تکان داد: «همینه که هست، [کالادین] از اینکه بچهها بدون تمرین درست و حسابی به جنگ فرستاده میشن بدش میآد. هرچند وقت یهبار، یکی رو به جوخهاش میاره. نصف سربازهامون مثل خودت بودن.» چشمان دالت دوردست را نگریست. «فکر کنم شماها اون رو یاد یه کسی میاندازید.»
فصل اول یکی از کتاب های محبوبم را خواندم. بایگانی نورطوفان از برندون سندرسون.
لطف دوباره خواندن این است که، این گفتوگو من را به اواسط این جلد می برد، گو انگار از درون میدان نبرد نگاهم به جایی دیگر کشیده می شود، نیم نگاهی به آن فرمانده ای که برای سربازگیری آمده بود می اندازم، بعد به صورت شخصی که همراه او خواهد رفت ولی قرار نبود برود، می چرخد سمت کسی که مسبب این شرایط است و نیم نگاهی به آن خانواده نگران می اندازم. میدانم که چه میشود، بعد از این، بعد از آن و بعد های بعد از آن. پازل قبلا حل شده است و حالا دانستن اینکه هر قطعه کجا قرار خواهد گرفت، هیجانانگیز است.
در آخر فارغ از هر چیزی، رمان محبوبام است، از دوباره خواندنش لذت نبرم، چه ببرم؟
- عرفان قاری پور