«ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متأثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهی آدمها؛ مثل یک خودکشی... کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزدهی درونمان.»
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
همواره باید چیزی از مایهی خون، پژواکی از فریادِ فردِ زخم خورده، نشانی از رنجهای ویرانگرِ او در اثر هنری باشد. اثر را میباید با خونِ خویش، با برآیند عمیقترین تأثراتِ خود انگاشت؛ که زندگی با خون و خون ریختن همتافتهای هرگز جدا ناشدنی بوده است. آن که به بیخ و بنِ روانِ بشری راه یافته باشد، در سراسر تاریخ نگاشته همواره در بیرحمی بشر چیزی مایهی شور و التذاذ او مییابد. بشر در بیرحمیگری احساس لذتی میجوید؛ احساس قدرت و چیرگیِ خویشتن را... و آنکه خونینتر از همه مینویسد به زندگی و آلام بشری از همه نزدیکتر است؛ تاریخ آدمیان را با خونِ شکستخوردگان نوشتهاند.
تئودور آدورنو در پارهای از مقالهها مینویسد: «هیچ سندی از تمدن نمیتوان یافت که همزمان سندی از بربریت در آن نباشد». او پیش از اثر سترگِ خود نظریهی زیباییشناسی، در عبارتی تکاندهنده گفت: «پس از آشوییتس دیگر شاعری ممکن نیست». اینسان، چنانکه در نظریهی زیباییشناسی میخوانیم، «برای هنر بهتر است که رنجها را ناپیدا کند تا از یاد ببرد. رنج بیانِ هنر است، و به شکلِ آن محتوا میبخشد. محتوایِ انسانیِ هنر رنج است و نه جنبهی تأییدکننده [و آریگویانهی زندگی]». و اینکه: «هنر، وعدهی شادمانیایست که از هم پاشیده است».
و بهدرستی هم، در این جهانِ رنج، در این دنیای ناشادی که دیگر جایی برای سعادت باقی نگذاشته است، خوشبینی نه فقط حرمتشکنانه، که رویکردی از اساس وقیحانه است. بدبینی برگِ برندهای که همواره در برابر زندگی زمین زده میشود. آیا آخر نمیخواهیم بپذیریم که در تمامی تاریخ نگاشته، آدمی جانوری به سرشت درندهخو بوده است؟ و چهبسا درندهخوترینِ همهی جانوران؟ آری، حق با شکسپیر است: «جهنم خالیست و همهی شیاطین همینجا هستند».
#محمد_اسماعیلی
#مجله_برخط_فلسفه
@Philosophicalir