#از_تو_چه_پنهان_عاشقت_بودم
#سارا_انضباطی
#پارت_سی_و_ششم
چپچپ نگاهش کردم:
_ برو عسل دیرم شده حوصلهی تو یکیو ندارم.
با ابرو به ماشین اشاره کرد:
_ بشین برسونمت. منم دارم میرم مرکز شهر.
_توبه بسمالله جنی شدی؟ تو سامانتا میخوای منو برسونی؟
نفس کلافهای کشید.
_سامانتا هفت جدته مادرفولادزه بشین برسونمت... نترس برای کمک به تو نیست میخوام تفتیش اطلاعاتیت کنم.
خندهام را خوردم و با بیخیالی سوار پراید درب و داغانش شدم. فضولی مجبورش کرده بود که افاده خانوم بخواهد مرا برساند وگرنه از عسل خیری به من نمیرسید.
ما بیشتر دو خروس جنگی بودیم تا دو خواهر!
البته که در ظاهر اینگونه بود و در باطن جانمان برای هم در میرفت.
به محض سوار شدن و روشن کردن ماشین که با صدای زیادی همراه بود آن را از در بیرون برد و دوباره در پارکینگ را بست و برگشت. با حرکت ماشین سوالاتش شروع شد.
_دیشب چرا اون بنده خدا رو شوت کردی بیرون؟
_اول بشین بعد فضولی کن.
_آخه این اولینبار بود تهش آخر مجلس نه رو اعلام میکردی... دیشب دیگه زدی به سیم آخر.
وایی باید مامانتو میدیدی حس کردم میخواد بعد از رفتن مهمونا دستهی جارو برقی رو فرو کنه توی ناکجا آبادت! حالا راستی شهلاجون نزدتت؟ بابا که حسابی شاکی بود بنده خدا پایین موند مامانتو دلداری بده. خودشم احتمالا از سرکار برگرده با بیل بیفته دنبالت.
_چقدر حرف میزنی عسل.
_پس چی؟ فکر کردی مجانی سوارت کردم؟ زود تند سریع جواب بده وگرنه همینجا پرتت میکنم پایین.
نفس کلافهای کشیدم. اگر جوابش را نمیدادم تا خود صبح حرف میزد.
#سارا_انضباطی
#پارت_سی_و_ششم
چپچپ نگاهش کردم:
_ برو عسل دیرم شده حوصلهی تو یکیو ندارم.
با ابرو به ماشین اشاره کرد:
_ بشین برسونمت. منم دارم میرم مرکز شهر.
_توبه بسمالله جنی شدی؟ تو سامانتا میخوای منو برسونی؟
نفس کلافهای کشید.
_سامانتا هفت جدته مادرفولادزه بشین برسونمت... نترس برای کمک به تو نیست میخوام تفتیش اطلاعاتیت کنم.
خندهام را خوردم و با بیخیالی سوار پراید درب و داغانش شدم. فضولی مجبورش کرده بود که افاده خانوم بخواهد مرا برساند وگرنه از عسل خیری به من نمیرسید.
ما بیشتر دو خروس جنگی بودیم تا دو خواهر!
البته که در ظاهر اینگونه بود و در باطن جانمان برای هم در میرفت.
به محض سوار شدن و روشن کردن ماشین که با صدای زیادی همراه بود آن را از در بیرون برد و دوباره در پارکینگ را بست و برگشت. با حرکت ماشین سوالاتش شروع شد.
_دیشب چرا اون بنده خدا رو شوت کردی بیرون؟
_اول بشین بعد فضولی کن.
_آخه این اولینبار بود تهش آخر مجلس نه رو اعلام میکردی... دیشب دیگه زدی به سیم آخر.
وایی باید مامانتو میدیدی حس کردم میخواد بعد از رفتن مهمونا دستهی جارو برقی رو فرو کنه توی ناکجا آبادت! حالا راستی شهلاجون نزدتت؟ بابا که حسابی شاکی بود بنده خدا پایین موند مامانتو دلداری بده. خودشم احتمالا از سرکار برگرده با بیل بیفته دنبالت.
_چقدر حرف میزنی عسل.
_پس چی؟ فکر کردی مجانی سوارت کردم؟ زود تند سریع جواب بده وگرنه همینجا پرتت میکنم پایین.
نفس کلافهای کشیدم. اگر جوابش را نمیدادم تا خود صبح حرف میزد.