تو خیابون داشتم به مردم و حرکاتشون و رفتار هاشون دقت میکردم
یکی عصبانی بود
یکی عجله داشت
یکی میخندید
یکی به زور بچشو که گریه میکرد دنبال خودش میکشید
خلاصه همهمه ی عجیبی بود
خیابون پر از صدا بود اما ساکت و دل مرده
تا اینکه اتفاقی یه نفر و دیدم که مثل من به همه چیز توجه میکرد از کنار هم رد شدیم و چند ثانیه همو نگاه کردیم
بعد از رفتنش من تا مسافت طولانی دیگه به کسی توجه نکردم . فقط میتونستم فکر کنم به اون برخورد . به اینکه اون به من نشون داد منم یه آدم دل مرده مثل بقیه مردم شهرم
اره خودم مهم تر بودم .
از اون به بعد مدتهاست که از کنار اون شیشه بُری که یه آینه قدی جلوی درشه رد میشم که بازم اون فرد رو ببینم و و خودم رو از نگاه اون بسازم !!!
(پندار)
@pendarerfan
یکی عصبانی بود
یکی عجله داشت
یکی میخندید
یکی به زور بچشو که گریه میکرد دنبال خودش میکشید
خلاصه همهمه ی عجیبی بود
خیابون پر از صدا بود اما ساکت و دل مرده
تا اینکه اتفاقی یه نفر و دیدم که مثل من به همه چیز توجه میکرد از کنار هم رد شدیم و چند ثانیه همو نگاه کردیم
بعد از رفتنش من تا مسافت طولانی دیگه به کسی توجه نکردم . فقط میتونستم فکر کنم به اون برخورد . به اینکه اون به من نشون داد منم یه آدم دل مرده مثل بقیه مردم شهرم
اره خودم مهم تر بودم .
از اون به بعد مدتهاست که از کنار اون شیشه بُری که یه آینه قدی جلوی درشه رد میشم که بازم اون فرد رو ببینم و و خودم رو از نگاه اون بسازم !!!
(پندار)
@pendarerfan