💔 #نها_دختری_از_تبار_بیکسی...
🔻 #قسمت_بیست_و_هشتم
✍🏼خواب #عجیبی دیدم انگار خدا میخواد به من #روسیاه و #گمراه نشون بده که هنوز بامنه من خدا رو #رها کرده بودم ولی خدا من را رها نکرده بود تو خوابم تو یه جای خیلی #کثیف بودم پر از #مار و #عقرب و #خارهایی که باعث #مرگ میشدند پام رو بلند میکردم از اون جای #لجن رد بشم ولی پام رو هرجا میگذاشتم یا مار و عقرب بود یا اون جای لجن یهو تو خوابم یه پسر جوان و خیلی زیبا اومد طرفم اومد دستم رو گرفت گفت بیا از این طرف بریم تا #اتفاقی برایت نیوفته منم با خوشحالی دنبالش رفتم یه #غار بزرگ پشت سرمون بود که یه مار #عظیم الجسه از غار بیرون اومد #وحشت کردم مار سرش را بلند کرد با #صوتی بلند سورهای از قرآن را خواند داشتم از #وحشت میمردم ولی فهمیدم تو #عالم خواب هستم ؛ با گریه کردن از اون پسر که باهام بود گفتم توروخدا معنی قرآن چیه من معنی قرآن رو نمیدونم...
پسره بهم گفت که تو در عالم خوابی الان بیدار میشی نمیتونم معنیش رو برات بگم... منم گفتم #توروخدا کمکم کن گفت باشه دستت را بده ؛ دستم رو بهش دادم استینم را بالازد شماره #آیهها و نام سورهای قرآن رو دستم نوشت رو دستم نوشت از خواب پریدم...
چند لحظه مغزم #خاموشی داده بود؛ نزدیک بیست ثانیه میشد که دست چپم احساس #سوزش میکردم یواش یواش خوابم به #یادم اومد... تمام بدنم میلرزید #قلبم تند تند میزد به سختی از جا بلند شدم لامپ آشپزوخونه رو روشن کردم #آستین لباسم بالا بود دستم را #نگاه کردم #سبحان_الله وایی خدایا برام قابل #باور نبود...
😳 #غیر_ممکن بود اون چیزی که میدیدم احساس میکردم تخیلاتمه با دست دیگهم رو دستم کشیدم که پاکش کنم ولی #پاک نمیشد کمی چشمام رو بستم گفتم خدایا #کمکم کن باورم نمیشد شماره و آیه #قرآن برام نوشته بودن ؛ نام سوره #بقره و #آل_عمران و #مائده یادم اومد که اون پسر جون گفت باید با معنی و #تفسیر بخونی...
✍🏼با عجله رو یه کاغذ یاداشت کردم که یادم نره وقتی یاداشت کردم به الله قسم با چشمای خودم دیدم یواش یواش رو دستم #محو شدن صدا اذان صبح به گوشم رسید وضو گرفتم و هنوز برام قابل #باور نبود توی #شوک بودم تا رو جانماز ایستادم نماز بخونم #تمام بدنم بی حس شد... #یاد او حرفهایی افتادم که نه #العیاذبالله منکر خالقم شده بودم..
😭زدم زیر گریه انقدر گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدام بلند شد شوهرم بیدار شد گفت چی شده نصف شبی اتفاقی افتاده ؟
من #ترس و #وحشتی که داشتم از خواب و گناهم گفتم اره #بدبخت شدم گفت چی شده ؟ خوابم رو برایش #تعریف کردم ولی #باورش نمیشد...
😔حقم داشت برای هر کسی قابل #باور نبود اونم کسی که از خدا #دور بود.. گفت باید خوشحال باشی اگه راست میگی... خوابید ولی من خوابی برام نموند تا صبح گریه و #توبه و #استغفرالله کردم که خدا منو ببخشه...
صبح شد و به #حامد زنگ زدم بهش گفتم همچین خوابی دیدم میتوانی برای کاک امیر تعریف کنی و معنی و تفسیر سوره و آیهها رو برام بگه... خدا جزای خیرش بده کاک امیر همیشه #ناجی ایمانم بود...
👌🏼گفت معنی و تفسیرش #ایمان است که بازم بهت بخشیدن باید #صبور باشی الله متعال بودنش را به تو #ثابت کرده... کاک امیر اصلا خبر نداشت منِ #روسیاه شرمنده الله که #منکر الله شده بودم....
شمارم رو از حامد گرفت بهم زنگ زد با تعجب سلام کردم ؛ گفتم کاک امید چطور شده بهم زنگ زدی؟ گفت خواهرم نها از اون روز این خواب رو دیدی یه #لحظه نمیتونم فکرت رو از سرم بندازم...چطور #همچین خوابی دیدی بی دلیل نیست؟؟
😔با #شرمندگی اشکام که دیگه به صورتم #عادت کرده بودن #سرازیر شدن براش تعریف کردم فقط میگفت استغفرالله... بعد گفت خوشا به #سعادتت الله متعال شیطان #ملعون رو ازت دور میکنه تو باید بیشتر از همه #بنده هاش شکر گذارش باشی خیلی بهت #لطف داره... گفت #سعی کن کلاس های #قرآن بیای منم گفتم به خدا شوهرم نمیگذارد اونم میگفت برای #هدایتش دعا کن منم همین کار میکردم
😔ولی بعضی آدمها اصلا نمتوانند قابل #هدایت باشن....
یه روز شوهرم اومد خونه و بازم #دعوا... سر #مواد کشیدنش بود هر چی باهاش حرف میزدم حالی نمیشد ؛ شروع کرد به زدنم با #مشت و #لگد... تبسم یه گوشه گریه میکرد میگفت بابا #توروخدا مامانم رو نزن...اومد جلوی دست و پای پدرش اونم ولم کرد تو اتاق خواب بودم گریه میکردم فقط میگفتم خدا حقم رو ازت بگیر اونم شروع کرد به #کفر کردن طوری کفر میکرد که تمام بدنم میلرزید...
😣یه لحظه از شدت #ترس و خشم خداوند و ناراحتی عصبی بودم آورم گفتم خدا لعنتت کنن مانند #شیطان...(هر چند که این حرفم جایز نبود)
فکر نمیکردم صدام رو بشنوه موهام رو صورتم ریخته بود ندیدمش از پشت موهای سرم گرفت با #تمام قدرت سرم به زمین کوبید...
🔻 #ادامه_دارد...
@padeshahi_bakhoda
🔻 #قسمت_بیست_و_هشتم
✍🏼خواب #عجیبی دیدم انگار خدا میخواد به من #روسیاه و #گمراه نشون بده که هنوز بامنه من خدا رو #رها کرده بودم ولی خدا من را رها نکرده بود تو خوابم تو یه جای خیلی #کثیف بودم پر از #مار و #عقرب و #خارهایی که باعث #مرگ میشدند پام رو بلند میکردم از اون جای #لجن رد بشم ولی پام رو هرجا میگذاشتم یا مار و عقرب بود یا اون جای لجن یهو تو خوابم یه پسر جوان و خیلی زیبا اومد طرفم اومد دستم رو گرفت گفت بیا از این طرف بریم تا #اتفاقی برایت نیوفته منم با خوشحالی دنبالش رفتم یه #غار بزرگ پشت سرمون بود که یه مار #عظیم الجسه از غار بیرون اومد #وحشت کردم مار سرش را بلند کرد با #صوتی بلند سورهای از قرآن را خواند داشتم از #وحشت میمردم ولی فهمیدم تو #عالم خواب هستم ؛ با گریه کردن از اون پسر که باهام بود گفتم توروخدا معنی قرآن چیه من معنی قرآن رو نمیدونم...
پسره بهم گفت که تو در عالم خوابی الان بیدار میشی نمیتونم معنیش رو برات بگم... منم گفتم #توروخدا کمکم کن گفت باشه دستت را بده ؛ دستم رو بهش دادم استینم را بالازد شماره #آیهها و نام سورهای قرآن رو دستم نوشت رو دستم نوشت از خواب پریدم...
چند لحظه مغزم #خاموشی داده بود؛ نزدیک بیست ثانیه میشد که دست چپم احساس #سوزش میکردم یواش یواش خوابم به #یادم اومد... تمام بدنم میلرزید #قلبم تند تند میزد به سختی از جا بلند شدم لامپ آشپزوخونه رو روشن کردم #آستین لباسم بالا بود دستم را #نگاه کردم #سبحان_الله وایی خدایا برام قابل #باور نبود...
😳 #غیر_ممکن بود اون چیزی که میدیدم احساس میکردم تخیلاتمه با دست دیگهم رو دستم کشیدم که پاکش کنم ولی #پاک نمیشد کمی چشمام رو بستم گفتم خدایا #کمکم کن باورم نمیشد شماره و آیه #قرآن برام نوشته بودن ؛ نام سوره #بقره و #آل_عمران و #مائده یادم اومد که اون پسر جون گفت باید با معنی و #تفسیر بخونی...
✍🏼با عجله رو یه کاغذ یاداشت کردم که یادم نره وقتی یاداشت کردم به الله قسم با چشمای خودم دیدم یواش یواش رو دستم #محو شدن صدا اذان صبح به گوشم رسید وضو گرفتم و هنوز برام قابل #باور نبود توی #شوک بودم تا رو جانماز ایستادم نماز بخونم #تمام بدنم بی حس شد... #یاد او حرفهایی افتادم که نه #العیاذبالله منکر خالقم شده بودم..
😭زدم زیر گریه انقدر گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدام بلند شد شوهرم بیدار شد گفت چی شده نصف شبی اتفاقی افتاده ؟
من #ترس و #وحشتی که داشتم از خواب و گناهم گفتم اره #بدبخت شدم گفت چی شده ؟ خوابم رو برایش #تعریف کردم ولی #باورش نمیشد...
😔حقم داشت برای هر کسی قابل #باور نبود اونم کسی که از خدا #دور بود.. گفت باید خوشحال باشی اگه راست میگی... خوابید ولی من خوابی برام نموند تا صبح گریه و #توبه و #استغفرالله کردم که خدا منو ببخشه...
صبح شد و به #حامد زنگ زدم بهش گفتم همچین خوابی دیدم میتوانی برای کاک امیر تعریف کنی و معنی و تفسیر سوره و آیهها رو برام بگه... خدا جزای خیرش بده کاک امیر همیشه #ناجی ایمانم بود...
👌🏼گفت معنی و تفسیرش #ایمان است که بازم بهت بخشیدن باید #صبور باشی الله متعال بودنش را به تو #ثابت کرده... کاک امیر اصلا خبر نداشت منِ #روسیاه شرمنده الله که #منکر الله شده بودم....
شمارم رو از حامد گرفت بهم زنگ زد با تعجب سلام کردم ؛ گفتم کاک امید چطور شده بهم زنگ زدی؟ گفت خواهرم نها از اون روز این خواب رو دیدی یه #لحظه نمیتونم فکرت رو از سرم بندازم...چطور #همچین خوابی دیدی بی دلیل نیست؟؟
😔با #شرمندگی اشکام که دیگه به صورتم #عادت کرده بودن #سرازیر شدن براش تعریف کردم فقط میگفت استغفرالله... بعد گفت خوشا به #سعادتت الله متعال شیطان #ملعون رو ازت دور میکنه تو باید بیشتر از همه #بنده هاش شکر گذارش باشی خیلی بهت #لطف داره... گفت #سعی کن کلاس های #قرآن بیای منم گفتم به خدا شوهرم نمیگذارد اونم میگفت برای #هدایتش دعا کن منم همین کار میکردم
😔ولی بعضی آدمها اصلا نمتوانند قابل #هدایت باشن....
یه روز شوهرم اومد خونه و بازم #دعوا... سر #مواد کشیدنش بود هر چی باهاش حرف میزدم حالی نمیشد ؛ شروع کرد به زدنم با #مشت و #لگد... تبسم یه گوشه گریه میکرد میگفت بابا #توروخدا مامانم رو نزن...اومد جلوی دست و پای پدرش اونم ولم کرد تو اتاق خواب بودم گریه میکردم فقط میگفتم خدا حقم رو ازت بگیر اونم شروع کرد به #کفر کردن طوری کفر میکرد که تمام بدنم میلرزید...
😣یه لحظه از شدت #ترس و خشم خداوند و ناراحتی عصبی بودم آورم گفتم خدا لعنتت کنن مانند #شیطان...(هر چند که این حرفم جایز نبود)
فکر نمیکردم صدام رو بشنوه موهام رو صورتم ریخته بود ندیدمش از پشت موهای سرم گرفت با #تمام قدرت سرم به زمین کوبید...
🔻 #ادامه_دارد...
@padeshahi_bakhoda