#ادامه_پارت۱۷
دستمرو به پیشونیام کوبید و به شانس مزخرفم فکر کردم که همون لحظه صدای خنده باربد بلند شد.
نگاه خشمگینی بهش انداختم که خندهاشرو تجدید کرد:
- خب خوش گذشت! من میخوام برم خونه دوست دخترم تو تخت منتظرمه!
با این حرفش انگار آتیش انداختن تو انبار باروت!
من دارم از ترس سکته میکنم بعد آقا به فکر دوست دخترشه!
مشتمرو به بازوی سفتش کوبیدم و با حرص گفتم:
- گور بابای خودت و دوست دخترت! منو بدبخت کردی حالا فکر دوست دخترتی؟ من ری...
با شنیدن صدای تیارا حرفم نصف موند:
- دلسا؟ با کی داری حرف میزنی؟
صدای قدمهاش که به اتاق نزدیک میشد بند بند وجودمرو به رعشه میانداخت.
کلکسیون بدبختی تکمیل شد دیگه!
آب دهانمرو قورت دادم و به اطراف نگاه کردم.
ته بدبختی اینجاست که حتی زیر تختم هم بستهست!
نگاهمرو دور اتاق چرخوندم که نگاهم به کمد افتاد.
دست باربد رو گرفتم و به سمت کمد بردمش که زیرلب گفت:
- عمرا اگه برم این تو!
کنترلمرو از دست دادم و با حرص غریدم:
- تو گوه میخوری نری!
در کمد رو باز کردم و به زور هلش دادم داخل که با خنده گفت:
- میرم ولی به یه شرط!
خدایا! توی این شرایط که من به فکر آبرو و جون خودمم این برای من شرط میزاره!
پامرو به زمین کوبیدم و گفتم:
- چته؟
لبخند دندوننمایب زد و گفت:
- یه شب بیای خونهام!
به شرفم قسم اگه از این موقعیت جون سالم به در ببرم جون باربد رو میگیرم!
نیشگون ریزی از دستش گرفتم که مساوی با صدای باز شدن در شد و...
دستمرو به پیشونیام کوبید و به شانس مزخرفم فکر کردم که همون لحظه صدای خنده باربد بلند شد.
نگاه خشمگینی بهش انداختم که خندهاشرو تجدید کرد:
- خب خوش گذشت! من میخوام برم خونه دوست دخترم تو تخت منتظرمه!
با این حرفش انگار آتیش انداختن تو انبار باروت!
من دارم از ترس سکته میکنم بعد آقا به فکر دوست دخترشه!
مشتمرو به بازوی سفتش کوبیدم و با حرص گفتم:
- گور بابای خودت و دوست دخترت! منو بدبخت کردی حالا فکر دوست دخترتی؟ من ری...
با شنیدن صدای تیارا حرفم نصف موند:
- دلسا؟ با کی داری حرف میزنی؟
صدای قدمهاش که به اتاق نزدیک میشد بند بند وجودمرو به رعشه میانداخت.
کلکسیون بدبختی تکمیل شد دیگه!
آب دهانمرو قورت دادم و به اطراف نگاه کردم.
ته بدبختی اینجاست که حتی زیر تختم هم بستهست!
نگاهمرو دور اتاق چرخوندم که نگاهم به کمد افتاد.
دست باربد رو گرفتم و به سمت کمد بردمش که زیرلب گفت:
- عمرا اگه برم این تو!
کنترلمرو از دست دادم و با حرص غریدم:
- تو گوه میخوری نری!
در کمد رو باز کردم و به زور هلش دادم داخل که با خنده گفت:
- میرم ولی به یه شرط!
خدایا! توی این شرایط که من به فکر آبرو و جون خودمم این برای من شرط میزاره!
پامرو به زمین کوبیدم و گفتم:
- چته؟
لبخند دندوننمایب زد و گفت:
- یه شب بیای خونهام!
به شرفم قسم اگه از این موقعیت جون سالم به در ببرم جون باربد رو میگیرم!
نیشگون ریزی از دستش گرفتم که مساوی با صدای باز شدن در شد و...