🔴خاطرات و خطرات ( ۳۰۶ )
کفن های طراز نوین رادیو و تلویزیون ایران !
🖌عیسی نظری
🔸سال های مکتبخانه بود ، من پنج و یا شش سال داشتم .
مادر بزرگ روزهای پنج شنبه بعد از نماز صبح
کفن می پوشید ، از روزی که من متوجه شده بودم ، طبق یک قرار داد نانوشته ، باید من
یک اسلحه ای پیدا می کردم مانند یک قمه و یا سیخ بزرگ تنور ( شیش ) و جلوی در خانه کشیک می دادم تا آئین کفن پوشی مادر بزرگ تمام شود ، من فکر می کردم ، عزرائیل زمانی می تواند ، جان انسان ها را بگیرد که کفن می پوشند !
وقتی زن همسایه مرد ، و من از دیوار برای کنجکاوی سرک کشیدم ، روی تخته غسل ،کفن پوشیده بود !
حالا دیگر در رضائیه بودم ، شانزده سال داشتم ، در تلویزیون مسابقه علمی بود ،
مدیر مرا صدا کرد و گفت :
برو رادیو و تلویزیون ، گفتند ، بیاید و جایزه خود را ببرد ، رفتم ، پاکتی برایم دادند ، در بیرون پاکت را باز کردم ، شش تا صد تومانی تازه و تا نشده بود !
درد بی درمان ما نمی دانم ، چیست ؟
کفن برای ما یاد آور درد و رنج و حرمان است و پول همواره رفاه و دارائی است .نیم قرن از آن واقعه گذشته است، رادیو و تلویزیون از جایزه پول به کفن رسیده است !
این عاقبت هر سازمانی است که گردانندگان آن مشتی فاشیست و شوونیست از نظر فکری باستانی و باستانگرا هست !
این عاقبت سازمانی است که به مردم پیرامون خود ، ستم می کند !
آنها را مسخره می کند ، خبر ندارد که مسخره شده اصلی خودش است .
🔸آن روز بیست و دوم بهمن سال ۵۷ بود ، من با یک ژ-ث و یک روولور همراه پیر مردی مسلح و جوانی فاقد سلاح از جلوی نیروی هوائی سوار وانت پیکان شدیم ، مقصد رادیو وتلویزیون بود ، برای اعلام پیروزی انقلاب ،وقتی جلوی رادیو وتلویزیون پیاده شدیم ،
مردم تانک نگهبانی را فراری دادند ، مردم با شور و شوق دنبال تانک بودند !
تیم ما وارد ساختمان رادیو و تلویزیون شدیم ، انگاری ساختمان خالی بود ، با احتیاط درب های اتاق ها را باز می کردیم ،کسی نبود .
وقتی درب دیگری را باز کردیم ، زنی جوان دستهایش را بالا گرفته بود و مثل ابر بهاری اشک می ریخت !
گفتم : خواهر ! نترس ، ما با تو کاری نداریم ،دنبال میکروفون خبر هستیم ، جای آن را به ما نشان بده و خلاص ، می توانی به خانه ات بروی !
هق هق گریه اش کمی آرام شد و گفت :
برادر ! اشتباه آمدید، میکروفونی که دنبال اش هستید ، در جام جم است ، اینجا برنامه های مرده ( غیر زنده ) تهیه می شود !
الان فکر می کنم که چرا گریه اش قطع
شد ، فکر کرده با یک گروه خاخول روبرو
شده که جام جم را با ساختمان کهنه و زوار در رفته ای در میدان ارک اشتباه گرفته اند !
پیر مرد پکر شد ، گفت :
تو دیگه کی هستی ؟
از کی انقلابی ها با ضد انقلاب ها ، خواهر و برادر شدند ؟
تو چطور نمی دانی ، رادیو و تلویزیون کجا و کدام نقطه شهر است ؟
پیر مرد بود ، احترام اش واجب ، و الا می گفتم :
اینها را چرا به خودت نمی گویی ؟
چیزی نگفتم !
من نقاب از صورتم گرفتم ، پیر مرد گفت :
چکار می کنی ؟ نقاب ات را ببند ، هنوز
هیچی معلوم نیست ! من یک بار نقاب ام را
باز کردم ، مردم انقلاب کرده بودند و من
باور کردم ، از فردای بیست و هشتم مرداد در سلول ها به خودم فحش می دادم !نقاب ام را دوباره محکم کردم و بیرون آمدیم،
در بیرون به خودم جرئت دادم و گفتم :
عمو این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !
ناهار را به خانه مادر معارف رفتم و یک
شکم سیر شیرین پلو خوردم !
🔸به نظرم ناظم حکمت گفته است که زندگی سراسر با شکوه است ، چه در کاخی در بر دلبری و چه در سلول های نمناک زندان با شلاقی تر و نمناک !
چه زولفانت را نوازش کنند وچه بر گرده ات تازیانه بزنند !
زندگی با شکوه است ، فراموش نکنید .
@navidazerbaijan
کفن های طراز نوین رادیو و تلویزیون ایران !
🖌عیسی نظری
🔸سال های مکتبخانه بود ، من پنج و یا شش سال داشتم .
مادر بزرگ روزهای پنج شنبه بعد از نماز صبح
کفن می پوشید ، از روزی که من متوجه شده بودم ، طبق یک قرار داد نانوشته ، باید من
یک اسلحه ای پیدا می کردم مانند یک قمه و یا سیخ بزرگ تنور ( شیش ) و جلوی در خانه کشیک می دادم تا آئین کفن پوشی مادر بزرگ تمام شود ، من فکر می کردم ، عزرائیل زمانی می تواند ، جان انسان ها را بگیرد که کفن می پوشند !
وقتی زن همسایه مرد ، و من از دیوار برای کنجکاوی سرک کشیدم ، روی تخته غسل ،کفن پوشیده بود !
حالا دیگر در رضائیه بودم ، شانزده سال داشتم ، در تلویزیون مسابقه علمی بود ،
مدیر مرا صدا کرد و گفت :
برو رادیو و تلویزیون ، گفتند ، بیاید و جایزه خود را ببرد ، رفتم ، پاکتی برایم دادند ، در بیرون پاکت را باز کردم ، شش تا صد تومانی تازه و تا نشده بود !
درد بی درمان ما نمی دانم ، چیست ؟
کفن برای ما یاد آور درد و رنج و حرمان است و پول همواره رفاه و دارائی است .نیم قرن از آن واقعه گذشته است، رادیو و تلویزیون از جایزه پول به کفن رسیده است !
این عاقبت هر سازمانی است که گردانندگان آن مشتی فاشیست و شوونیست از نظر فکری باستانی و باستانگرا هست !
این عاقبت سازمانی است که به مردم پیرامون خود ، ستم می کند !
آنها را مسخره می کند ، خبر ندارد که مسخره شده اصلی خودش است .
🔸آن روز بیست و دوم بهمن سال ۵۷ بود ، من با یک ژ-ث و یک روولور همراه پیر مردی مسلح و جوانی فاقد سلاح از جلوی نیروی هوائی سوار وانت پیکان شدیم ، مقصد رادیو وتلویزیون بود ، برای اعلام پیروزی انقلاب ،وقتی جلوی رادیو وتلویزیون پیاده شدیم ،
مردم تانک نگهبانی را فراری دادند ، مردم با شور و شوق دنبال تانک بودند !
تیم ما وارد ساختمان رادیو و تلویزیون شدیم ، انگاری ساختمان خالی بود ، با احتیاط درب های اتاق ها را باز می کردیم ،کسی نبود .
وقتی درب دیگری را باز کردیم ، زنی جوان دستهایش را بالا گرفته بود و مثل ابر بهاری اشک می ریخت !
گفتم : خواهر ! نترس ، ما با تو کاری نداریم ،دنبال میکروفون خبر هستیم ، جای آن را به ما نشان بده و خلاص ، می توانی به خانه ات بروی !
هق هق گریه اش کمی آرام شد و گفت :
برادر ! اشتباه آمدید، میکروفونی که دنبال اش هستید ، در جام جم است ، اینجا برنامه های مرده ( غیر زنده ) تهیه می شود !
الان فکر می کنم که چرا گریه اش قطع
شد ، فکر کرده با یک گروه خاخول روبرو
شده که جام جم را با ساختمان کهنه و زوار در رفته ای در میدان ارک اشتباه گرفته اند !
پیر مرد پکر شد ، گفت :
تو دیگه کی هستی ؟
از کی انقلابی ها با ضد انقلاب ها ، خواهر و برادر شدند ؟
تو چطور نمی دانی ، رادیو و تلویزیون کجا و کدام نقطه شهر است ؟
پیر مرد بود ، احترام اش واجب ، و الا می گفتم :
اینها را چرا به خودت نمی گویی ؟
چیزی نگفتم !
من نقاب از صورتم گرفتم ، پیر مرد گفت :
چکار می کنی ؟ نقاب ات را ببند ، هنوز
هیچی معلوم نیست ! من یک بار نقاب ام را
باز کردم ، مردم انقلاب کرده بودند و من
باور کردم ، از فردای بیست و هشتم مرداد در سلول ها به خودم فحش می دادم !نقاب ام را دوباره محکم کردم و بیرون آمدیم،
در بیرون به خودم جرئت دادم و گفتم :
عمو این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !
ناهار را به خانه مادر معارف رفتم و یک
شکم سیر شیرین پلو خوردم !
🔸به نظرم ناظم حکمت گفته است که زندگی سراسر با شکوه است ، چه در کاخی در بر دلبری و چه در سلول های نمناک زندان با شلاقی تر و نمناک !
چه زولفانت را نوازش کنند وچه بر گرده ات تازیانه بزنند !
زندگی با شکوه است ، فراموش نکنید .
@navidazerbaijan