.
ذوقِ چشمهای نمورِ من؛
زخم و خطوطِ انگشتهات
که کلمات از لابهلای آنها میافتند،
را میبوسم!
چون نقشهی کوچکِ فرارِ من از
تمامِ کوچه و پسکوچههای بینوریست
که مرا به دریا میرسانند،
به خانه..
به خانهای که
تمام رازهای مرا میداند
و موریانهها به آن راه ندارد!
شادیِ کوچکِ خیالِ من؛
تو «برداشتِ مَنی از زندگی»
در فردای تمامِ شبهایی
که گمان میکردم
هیچ طلوع و اکرانِ نوری
در آنها یافت نمیشود...
#میم_رحیمی
#نامههای_نمور
ذوقِ چشمهای نمورِ من؛
زخم و خطوطِ انگشتهات
که کلمات از لابهلای آنها میافتند،
را میبوسم!
چون نقشهی کوچکِ فرارِ من از
تمامِ کوچه و پسکوچههای بینوریست
که مرا به دریا میرسانند،
به خانه..
به خانهای که
تمام رازهای مرا میداند
و موریانهها به آن راه ندارد!
شادیِ کوچکِ خیالِ من؛
تو «برداشتِ مَنی از زندگی»
در فردای تمامِ شبهایی
که گمان میکردم
هیچ طلوع و اکرانِ نوری
در آنها یافت نمیشود...
#میم_رحیمی
#نامههای_نمور