Репост из: 💎گسترده یاقوت
- برو سینهها و باسنت رو پروتز کن یا ژل بزن. یکم به خودت برس که به چشمش بیای دختر.
نگاهی به سینهها و باسنم انداختم. دستی روی بدنم کشیدم و گفتم:
- خیلی بدنم چاله چوله داره نه؟ شاید بخاطر اینه رغبت نمیکنه باهام بخوابه.
خندید و گفت:
- نه دیوونه، بدنت خیلیم عالیه فقط سینههات یکم کوچیکه یکم بزرگتر بشه خودش میاد پیشنهاد سکس میده.
بعدم خندید و ادامه داد.
- البته همهی پسرا همینن، عاشق باسن بزرگ و سینهی هشتادو پنجن تقصیر ما دخترا نیست.
لب گزیدم و گفتم:
- حالا جور دیگهای نمیشه سینهها رو بزرگتر؟ آخه میگن پروتز سینهها رو سفت میکنه من دوست ندارم سینههام سفت بشه.
شونه بالا انداخت و متفکر گفت:
- روغن زیتون داری؟
ابرویی بالا انداختم و با تعجب گفتم:
- روغن زیتون برای چی میخوای؟
تاپم رو بالا داد و با نگاهی به سینههام گفت:
- توی یک کانال زناشویی و مسائل جنسی نوشته بود روزی پانزده الی سی دقیقه سینههاتون رو با روغن زیتون ماساژ بدید. باعث بزرگتر شدنشون میشه.
تاپم رو دادم پایین و گفتم:
- اینجوری که سوتین و لباسم چرب میشه، نمیخواد.
با لحنی آلوده به خنده گفت:
- مگه قرار از روی لباس سینههاتو بمالی؟ خب لباسات رو در میاری دیگه.
با این حرف دستش رو به سمت تاپم آورد و قبل اینکه بتونم اقدامی کنم نصفش رو از تنم در آورد.
- ولکن تو رو خدا دختر، الآن امیر علی برسه ببینه من لخت جلوی تو نشستم قشقرق به پا میکنه.
تاپم رو کشید بیرون و در حالی که با بند سوتینم ور میرفت گفت:
- وا مگه میخورمت دختر؟ میخوام سینههات و بمالم دیگه، مگه سینهی هشتاد و پنج نمیخوای؟
لب گزیدم و گفتم:
- خب چرا..
سوتینم رو هم از تنم در آورد و گفت:
- خب دیگه پس دراز بکش رو تخت سینههات و ماساژ بدم.
با این حرف چنگی به سینهی راستم زد که در اتاق باز شد و امیر علی با چهرهای بر افروخته توی چهار چوب در حاضر شد.
- چون زنی و محرمید هر غلطی دلتون خواست باید بکنید؟
رو به من کرد و ادامه داد.
- تو زبون نداری منو صدا بزنی که دست هر ننه قمری رو تنت هرز بره؟
با این حرف نگاهی برنده به سمتش حواله کرد و از اتاق بیرونش کرد.
خودش کنارم روی تخت نشست و اینبار با چهرهای گشادهتر گفت:
- خودم برات ماساژ میدم، لازم نیست دیگه دست به دامن این و اون بشی.
با این حرف شروع به حرکت دستش روی سینهم کرد که "آه" ریزی از گلوم خارج شد که لبخند خبیثی زد و با تند شدن حرکت دستش و قرار گرفتنش بین پام...
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
عاشقانه💕 اروتیک❌ هات🔞
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
دختری که ناخواسته از ارباب عمارت کیانیها دلبری میکنه و میشه ناموس و خط قرمز امیر علی کیانی، پسری که توی زندگیش دخترای زیادی دور و برش بودن اما نبات تنها کسیه که ساکن قلبش شده و ...❌🛑⚠️
نگاهی به سینهها و باسنم انداختم. دستی روی بدنم کشیدم و گفتم:
- خیلی بدنم چاله چوله داره نه؟ شاید بخاطر اینه رغبت نمیکنه باهام بخوابه.
خندید و گفت:
- نه دیوونه، بدنت خیلیم عالیه فقط سینههات یکم کوچیکه یکم بزرگتر بشه خودش میاد پیشنهاد سکس میده.
بعدم خندید و ادامه داد.
- البته همهی پسرا همینن، عاشق باسن بزرگ و سینهی هشتادو پنجن تقصیر ما دخترا نیست.
لب گزیدم و گفتم:
- حالا جور دیگهای نمیشه سینهها رو بزرگتر؟ آخه میگن پروتز سینهها رو سفت میکنه من دوست ندارم سینههام سفت بشه.
شونه بالا انداخت و متفکر گفت:
- روغن زیتون داری؟
ابرویی بالا انداختم و با تعجب گفتم:
- روغن زیتون برای چی میخوای؟
تاپم رو بالا داد و با نگاهی به سینههام گفت:
- توی یک کانال زناشویی و مسائل جنسی نوشته بود روزی پانزده الی سی دقیقه سینههاتون رو با روغن زیتون ماساژ بدید. باعث بزرگتر شدنشون میشه.
تاپم رو دادم پایین و گفتم:
- اینجوری که سوتین و لباسم چرب میشه، نمیخواد.
با لحنی آلوده به خنده گفت:
- مگه قرار از روی لباس سینههاتو بمالی؟ خب لباسات رو در میاری دیگه.
با این حرف دستش رو به سمت تاپم آورد و قبل اینکه بتونم اقدامی کنم نصفش رو از تنم در آورد.
- ولکن تو رو خدا دختر، الآن امیر علی برسه ببینه من لخت جلوی تو نشستم قشقرق به پا میکنه.
تاپم رو کشید بیرون و در حالی که با بند سوتینم ور میرفت گفت:
- وا مگه میخورمت دختر؟ میخوام سینههات و بمالم دیگه، مگه سینهی هشتاد و پنج نمیخوای؟
لب گزیدم و گفتم:
- خب چرا..
سوتینم رو هم از تنم در آورد و گفت:
- خب دیگه پس دراز بکش رو تخت سینههات و ماساژ بدم.
با این حرف چنگی به سینهی راستم زد که در اتاق باز شد و امیر علی با چهرهای بر افروخته توی چهار چوب در حاضر شد.
- چون زنی و محرمید هر غلطی دلتون خواست باید بکنید؟
رو به من کرد و ادامه داد.
- تو زبون نداری منو صدا بزنی که دست هر ننه قمری رو تنت هرز بره؟
با این حرف نگاهی برنده به سمتش حواله کرد و از اتاق بیرونش کرد.
خودش کنارم روی تخت نشست و اینبار با چهرهای گشادهتر گفت:
- خودم برات ماساژ میدم، لازم نیست دیگه دست به دامن این و اون بشی.
با این حرف شروع به حرکت دستش روی سینهم کرد که "آه" ریزی از گلوم خارج شد که لبخند خبیثی زد و با تند شدن حرکت دستش و قرار گرفتنش بین پام...
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
عاشقانه💕 اروتیک❌ هات🔞
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
دختری که ناخواسته از ارباب عمارت کیانیها دلبری میکنه و میشه ناموس و خط قرمز امیر علی کیانی، پسری که توی زندگیش دخترای زیادی دور و برش بودن اما نبات تنها کسیه که ساکن قلبش شده و ...❌🛑⚠️