لب زد و هرم نفسهای گرمش، تک به تک سلولهای پوستیام را به نوازش گرفت.
_میدونی که اهل شعر و شاعری نیستم، میدونی بلدم نیستم حسمو عین آدمیزاد نشونت بدم، اما نمیدونم چرا یهو دلم خواست بهت بگم، مشکل شرعی ندارد بوسه از لبهای تو، میوهی بیرون زده از باغ حق عابر است!
نگاهم در نگاه او نشست و لبهای او به آرامی روی لبهای من و بوسهای آرام اما کوتاه، رویشان نشاند و اشک من بود که روی صورت او چکید و عمران چشم فرو بست و اینبار پرشور تر بوسید و من اولین بوسهای را که عمران اولینش بود را تجربه کردم و عطر نفسهایش را نفس کشیدم.
_میدونی که اهل شعر و شاعری نیستم، میدونی بلدم نیستم حسمو عین آدمیزاد نشونت بدم، اما نمیدونم چرا یهو دلم خواست بهت بگم، مشکل شرعی ندارد بوسه از لبهای تو، میوهی بیرون زده از باغ حق عابر است!
نگاهم در نگاه او نشست و لبهای او به آرامی روی لبهای من و بوسهای آرام اما کوتاه، رویشان نشاند و اشک من بود که روی صورت او چکید و عمران چشم فرو بست و اینبار پرشور تر بوسید و من اولین بوسهای را که عمران اولینش بود را تجربه کردم و عطر نفسهایش را نفس کشیدم.