Репост из: مانا روانبد
خیالهای پرّان شعرهایی که در جوانی خواندهایم
ــــ
آه وفور کاجها، زمزمهی موجها که میشکند،
بازیِ آهستهی نورها، ناقوس دوردست،
شفق که در چشمهای تو میافتد، ای عروسک،
صدف زمینی، که زمین دران میخواند!
در تو رودها میخوانند
و جانِ من در آن همه پا به گریز مینهد
به آرزوی تو،
و تو آن را گسیل میداری
به جا که میخواهی.
این ترجمهی بیژن الهی (روی جلد: فرود خسروانی)از نرودا را ده دوازده سال پیش نمیدانم از کجا پیدا کردم و دوستی نادیده به خواهش من اسکن کمرنگی از کتاب را فرستاد، بعد نسخهی ترتمیزی از دانشگاه تهران گیرم آمد و اسکن کردم و از ترجمهی مأخذ ب. الهی نسخهای عکسی پیدا کردم زدم تنگ همین دوزبانهای درست کردم با تصویرهایی از پیکاسو که چند صباحی دست خودمان بود و چه کیفها که یادم هست با دوستان دور و نزدیک از شعرهای زلال و عاشقانه و جسمانی نرودا میبردیم. نسخهی لتوپاری از کتاب را بعدتر از دست دوم فروشی مضحکی پیدا کردم که گذاشته بود لای مجلات بیجلد و کتابهای دوزاری که برداشتم و هنوز دارم. ولی پرینت دوختهشدهی همین نسخهی دوزبانه بیشتر دستم میآید برای خواندن. این روزها که دوکتاب میخواندم به اشارهی بزرگی که خودش هم مقدمهای نوشته با نام مستعار بر یکی از اینها در باب عشق و عمر کوتاه، مدام یادم از همین شعرها میآمد. موافقتش را گرفتم که مقدمه را به اسم واقعیِ خود ایشان یکوقتی بازنشر کنم. به خوشلباسی و رنگهای زیبای شال و کت و کلاهش نگاه میکردم که در ابتدای هفتادسالگی به شاعران میمانست و نه اهل فلسفه. به شوخی قصهای واقعی تعریف کرد و گفت بنویس مقدمه از بهمانی که «کنایه از» فلانیست درواقع. تازگیها فهمیدهام که یک چشمهی حکمت شوخطبعیهای بجاست و رندی ورزیدن.
نمیدانم هنوز که چرا الهی این ترجمه را اینقدر دوست نداشت که با نام خودش در بیاید و وصیِ باهوش و کاربلدش هم که روزگاری داستانهایی نوشته و کلمهشناس قهّاری به چشم میآید. میتوانید نسخهی دوزبانهی کتاب را در وبلاگ یا در یکی از پستهای آخر کانال تلگرام بردارید. از مقدمهها و نوشتههای دیگران چند یادداشت پراکنده هم همان موقع تنظیم کردم که حالا حوصله ندارم صحت و درستیاش را بررسی کنم. هرچه هست همان و لذتش در تزاید. شبهای بلند و سرد زمستانی را به شعر و خیالهای پرّان شعرهایی که در جوانی خواندهایم میشود گرم داشت.
https://www.instagram.com/p/Bsf5VJ8Hisq/
@manaravanbod
ــــ
آه وفور کاجها، زمزمهی موجها که میشکند،
بازیِ آهستهی نورها، ناقوس دوردست،
شفق که در چشمهای تو میافتد، ای عروسک،
صدف زمینی، که زمین دران میخواند!
در تو رودها میخوانند
و جانِ من در آن همه پا به گریز مینهد
به آرزوی تو،
و تو آن را گسیل میداری
به جا که میخواهی.
این ترجمهی بیژن الهی (روی جلد: فرود خسروانی)از نرودا را ده دوازده سال پیش نمیدانم از کجا پیدا کردم و دوستی نادیده به خواهش من اسکن کمرنگی از کتاب را فرستاد، بعد نسخهی ترتمیزی از دانشگاه تهران گیرم آمد و اسکن کردم و از ترجمهی مأخذ ب. الهی نسخهای عکسی پیدا کردم زدم تنگ همین دوزبانهای درست کردم با تصویرهایی از پیکاسو که چند صباحی دست خودمان بود و چه کیفها که یادم هست با دوستان دور و نزدیک از شعرهای زلال و عاشقانه و جسمانی نرودا میبردیم. نسخهی لتوپاری از کتاب را بعدتر از دست دوم فروشی مضحکی پیدا کردم که گذاشته بود لای مجلات بیجلد و کتابهای دوزاری که برداشتم و هنوز دارم. ولی پرینت دوختهشدهی همین نسخهی دوزبانه بیشتر دستم میآید برای خواندن. این روزها که دوکتاب میخواندم به اشارهی بزرگی که خودش هم مقدمهای نوشته با نام مستعار بر یکی از اینها در باب عشق و عمر کوتاه، مدام یادم از همین شعرها میآمد. موافقتش را گرفتم که مقدمه را به اسم واقعیِ خود ایشان یکوقتی بازنشر کنم. به خوشلباسی و رنگهای زیبای شال و کت و کلاهش نگاه میکردم که در ابتدای هفتادسالگی به شاعران میمانست و نه اهل فلسفه. به شوخی قصهای واقعی تعریف کرد و گفت بنویس مقدمه از بهمانی که «کنایه از» فلانیست درواقع. تازگیها فهمیدهام که یک چشمهی حکمت شوخطبعیهای بجاست و رندی ورزیدن.
نمیدانم هنوز که چرا الهی این ترجمه را اینقدر دوست نداشت که با نام خودش در بیاید و وصیِ باهوش و کاربلدش هم که روزگاری داستانهایی نوشته و کلمهشناس قهّاری به چشم میآید. میتوانید نسخهی دوزبانهی کتاب را در وبلاگ یا در یکی از پستهای آخر کانال تلگرام بردارید. از مقدمهها و نوشتههای دیگران چند یادداشت پراکنده هم همان موقع تنظیم کردم که حالا حوصله ندارم صحت و درستیاش را بررسی کنم. هرچه هست همان و لذتش در تزاید. شبهای بلند و سرد زمستانی را به شعر و خیالهای پرّان شعرهایی که در جوانی خواندهایم میشود گرم داشت.
https://www.instagram.com/p/Bsf5VJ8Hisq/
@manaravanbod