#پارت932
فرهاد به حالت تمسخر گفت:
-خب دیگه اقاتون دستور دادن حالا می تونی بری داخل.
با حرص نگاهشون کردم.چاره ای نداشتم.
من بین این همه پسر که از قضا اسلحه هم داشتن چه می کردم!؟
پشت سر مهیار وارد خونه شدم
فرهاد در ماشین و عصبی با لگد محکم بست و پشت سرمون راه افتاد
و فرهاد و فرهانم اومدن.
دستام یخ زده بود.حالا باید چی کار می کردم؟
وارد خونه شدیم و فرهان در و بست و قفل کرد
فرزاد دستاش و رو شونم گذاشت
و با یه فشار کوچیک پرتم کرد رو مبل
فرهاد چرا ساکت بود؟
فرهاد اسلحه رو روی سرم گرفت و به چشمام زل زد و ترسناک لب زد؛
فرهاد به حالت تمسخر گفت:
-خب دیگه اقاتون دستور دادن حالا می تونی بری داخل.
با حرص نگاهشون کردم.چاره ای نداشتم.
من بین این همه پسر که از قضا اسلحه هم داشتن چه می کردم!؟
پشت سر مهیار وارد خونه شدم
فرهاد در ماشین و عصبی با لگد محکم بست و پشت سرمون راه افتاد
و فرهاد و فرهانم اومدن.
دستام یخ زده بود.حالا باید چی کار می کردم؟
وارد خونه شدیم و فرهان در و بست و قفل کرد
فرزاد دستاش و رو شونم گذاشت
و با یه فشار کوچیک پرتم کرد رو مبل
فرهاد چرا ساکت بود؟
فرهاد اسلحه رو روی سرم گرفت و به چشمام زل زد و ترسناک لب زد؛