ثانیه ای اجازه نمیدم بیکار باشم، کل روز دست و مغزم رو درگیر نگه میدارم یه کوه کار روی سرم تلنبار میکنم و خودمو مجبور میکنم شده بیشترشون رو انجام بدم که آخر شب انقدر خسته باشم بدون فکر کردن بخوابم.
زندگیم شبیه همون کبکی شده که کلش رو کرده تو برف که نکنه با فهمیدن اتفاق های اطرافش دیوونه شه.
زندگیم شبیه همون کبکی شده که کلش رو کرده تو برف که نکنه با فهمیدن اتفاق های اطرافش دیوونه شه.