#رمان
قسمت 15 ✍
ساعت تقریبا 6 عصر بود و همچنان من تنها بودم و باران قطع نشده بود . من از برگه ها چیزی نفهمیده بودم انگار با یک زبان دیگری نوشته شده بود. برای این که در انباری تار انکبوت زیاد بود به من هم خیلی چسبیده بود تصمیم گرفتم برم حمام ........
لباس هایم را برداشتم اما حوله ام را پیدا نمیکردم سری به حمام زدم و دیدم حوله ام انجاست مطمعن بودم که دیشب خودم حوله ام را گذاشتم توی کمد با خودم گفتم :
ـ شاید مادر بزرگ یا خاله هایم ان را اورده اند اینجا .
رفتم حمام و اب ولرم را باز کردم لباس هایم را دراوردم بخار هما جا را گرفته بود . ناگهان صدای بسته شدن یکی از در های خانه را شنیدم ترسیدم اما باز خودم را قانع کردم که شاید خیالاتی شده ام.
خودم را شستم و اب را بستم کمی ایستادم تا قطره های روی بدنم خشک شوند تمام بخوار ها از بین رفته بود و هوای حمام کمی سرد شده بود رفتم جلوی ایبنه حمام تا خودم را ببینم اما غیر از خودم کس دیگری را هم دیدم ........
چشمانم را که باز کردم همه بالای سرم بودند خاله ام ( پارک سو ) برایم ابقند هم میزد و خاله سوجان اب را از ظرف در دستش برمیداشت و با انگشتان کشیده اش می پاچید روی صورتم بقیه هم نشسته و با نگرانی من را نگاه میکردند
ادامه دارد......... 🍿
قسمت 15 ✍
ساعت تقریبا 6 عصر بود و همچنان من تنها بودم و باران قطع نشده بود . من از برگه ها چیزی نفهمیده بودم انگار با یک زبان دیگری نوشته شده بود. برای این که در انباری تار انکبوت زیاد بود به من هم خیلی چسبیده بود تصمیم گرفتم برم حمام ........
لباس هایم را برداشتم اما حوله ام را پیدا نمیکردم سری به حمام زدم و دیدم حوله ام انجاست مطمعن بودم که دیشب خودم حوله ام را گذاشتم توی کمد با خودم گفتم :
ـ شاید مادر بزرگ یا خاله هایم ان را اورده اند اینجا .
رفتم حمام و اب ولرم را باز کردم لباس هایم را دراوردم بخار هما جا را گرفته بود . ناگهان صدای بسته شدن یکی از در های خانه را شنیدم ترسیدم اما باز خودم را قانع کردم که شاید خیالاتی شده ام.
خودم را شستم و اب را بستم کمی ایستادم تا قطره های روی بدنم خشک شوند تمام بخوار ها از بین رفته بود و هوای حمام کمی سرد شده بود رفتم جلوی ایبنه حمام تا خودم را ببینم اما غیر از خودم کس دیگری را هم دیدم ........
چشمانم را که باز کردم همه بالای سرم بودند خاله ام ( پارک سو ) برایم ابقند هم میزد و خاله سوجان اب را از ظرف در دستش برمیداشت و با انگشتان کشیده اش می پاچید روی صورتم بقیه هم نشسته و با نگرانی من را نگاه میکردند
ادامه دارد......... 🍿