#پارت_778
#خانزاده_هوسباز
دستش رو روی پشتم گذاشت و اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
با حرص دستش رو پس زدم روی تخت نشستم و خطاب بهش توپیدم :
_ عین آدم بخواب قرار نیست هی انگولک کنی من و شنیدی یا نه ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ زن منی هر کاری دوست داشته باشم باهات میکنم حق اعتراض نداری
واقعا روانی بود حیف پای بچه ها وسط بود وگرنه میدونستم چ جوابی بهش بدم ، دوباره خوابیدم که اینبار من رو تو آغوشش کشید نمیتونستم هیچ کاری کنم و همین باعث میشد حرص بخورم با صدای خش دار شده ای کنار گوشم گفت ؛
_ عادت دارم شبا یه چیزی تو بغلم باشه !،
_ زنت رو نمیفرستادی بره بغلش میکردی راحت کپه ی مرگت و میذاشتی
_ اون هر شب تو آغوشم بوده دوست داشتم امشب زن دومم تو آغوشم باشه .
خان زاده قصدش دیوونه کردن من بود ، چشمهام رو بستم دیگه چیزی بهش نگفتم
* * *
_ خوب خوابیدی ؟
میدونستم منظورش به کنار خان زاده بودن هست همش پر از حرص بود
_ نه
_ چرا اذیتت کرد ؟
_ اذیت ک ن اما خیلی روی اعصاب بود واسه ی همین دارم اینجوری میگم .
واقعا هم همش داشت اذیت میکرد پس چی میشد بهش گفت آخه
_ پریزاد
_ جان
_ فکر میکردم دیشب دیوونه بشی !.
_ واقعا هم داشتم دیوونه میشدم اما بشدت خودم رو کنترل کرده بودم همین
_ خوب حالا انقدر عصبی نباش خان زاده شوهرت هستش متوجه هستی دیگه
_ آره
💥💫💥💫💥💫
#خانزاده_هوسباز
دستش رو روی پشتم گذاشت و اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
با حرص دستش رو پس زدم روی تخت نشستم و خطاب بهش توپیدم :
_ عین آدم بخواب قرار نیست هی انگولک کنی من و شنیدی یا نه ؟
گوشه ی لبش کج شد :
_ زن منی هر کاری دوست داشته باشم باهات میکنم حق اعتراض نداری
واقعا روانی بود حیف پای بچه ها وسط بود وگرنه میدونستم چ جوابی بهش بدم ، دوباره خوابیدم که اینبار من رو تو آغوشش کشید نمیتونستم هیچ کاری کنم و همین باعث میشد حرص بخورم با صدای خش دار شده ای کنار گوشم گفت ؛
_ عادت دارم شبا یه چیزی تو بغلم باشه !،
_ زنت رو نمیفرستادی بره بغلش میکردی راحت کپه ی مرگت و میذاشتی
_ اون هر شب تو آغوشم بوده دوست داشتم امشب زن دومم تو آغوشم باشه .
خان زاده قصدش دیوونه کردن من بود ، چشمهام رو بستم دیگه چیزی بهش نگفتم
* * *
_ خوب خوابیدی ؟
میدونستم منظورش به کنار خان زاده بودن هست همش پر از حرص بود
_ نه
_ چرا اذیتت کرد ؟
_ اذیت ک ن اما خیلی روی اعصاب بود واسه ی همین دارم اینجوری میگم .
واقعا هم همش داشت اذیت میکرد پس چی میشد بهش گفت آخه
_ پریزاد
_ جان
_ فکر میکردم دیشب دیوونه بشی !.
_ واقعا هم داشتم دیوونه میشدم اما بشدت خودم رو کنترل کرده بودم همین
_ خوب حالا انقدر عصبی نباش خان زاده شوهرت هستش متوجه هستی دیگه
_ آره
💥💫💥💫💥💫