#آقازاده
#پارت259
الا چیزی نگفت، اما از نفسهای عمیقی که میکشید مشخص بود که تحت تاثیر قرار گرفته. وقتی یه اندازهی کافی از اون جا دور شدند شایلی چشماشو باز کرد و سرشو به سمت الا چرخوند.
- ماشین رو نگه دار، میخوام پیاده بشم.
الا متعجب ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و منتظر با چشمای کنجکاوش به دختر کنارش نگاه کرد. شایلی چشماشو محکم بست و لبشو زیر دندوناش له کرد؛ انگار اون به دنیا اومده بود که تموم عمرشو توی کوچههای بن بست بگذرونه. کلافه پورخند تلخی روی لبش نشست و بدون توجه به الایی که همچنان بهش زل زده بود از ماشین پیاده شد.
- هی شایلی کجا داری میری؟
بدون اینکه به عقب برگرده دستشو توی هوا تکون داد و با لحن خونسردی که از نظر الا عجیب بود داد زد:
- میرم که به زندگی مزخرفم ادامه بدم، از اینجا راهمون از هم جدا میشه دیگه دنبالم نیا!
بیهدف شروع به راه رفتن توی پیادهرو کرد و اهمیتی به صدای بلند الا که اسمش رو صدا میزد نداد؛ توی مغزش جز رادوین هیچ فکر دیگهای وجود نداشت و این فرضیه که اون مرد از این به بعد قرار بود مال شوکا یعنی بزرگترین رقیبش باشه کم کم داشت روحش رو متلاشی میکرد.
- اگه مال من نباشی به هیچ کس دیگه هم اجازه نمیدم که تو رو داشته باشه رادوین، متاسفم اما امیدوارم برای عواقب تصمیم مزخرفی که گرفتی آماده باشی.
بدون فکر زیرلب با خودش حرف زد و ساعاتی بعد خودش رو جلوی هتل سهیل پیدا کرد؛ جایی که همه چیز شروع شده بود و انگار جای خوبی برای تموم کردن این بازی طولانی به نظر میرسید.
#پارت259
الا چیزی نگفت، اما از نفسهای عمیقی که میکشید مشخص بود که تحت تاثیر قرار گرفته. وقتی یه اندازهی کافی از اون جا دور شدند شایلی چشماشو باز کرد و سرشو به سمت الا چرخوند.
- ماشین رو نگه دار، میخوام پیاده بشم.
الا متعجب ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و منتظر با چشمای کنجکاوش به دختر کنارش نگاه کرد. شایلی چشماشو محکم بست و لبشو زیر دندوناش له کرد؛ انگار اون به دنیا اومده بود که تموم عمرشو توی کوچههای بن بست بگذرونه. کلافه پورخند تلخی روی لبش نشست و بدون توجه به الایی که همچنان بهش زل زده بود از ماشین پیاده شد.
- هی شایلی کجا داری میری؟
بدون اینکه به عقب برگرده دستشو توی هوا تکون داد و با لحن خونسردی که از نظر الا عجیب بود داد زد:
- میرم که به زندگی مزخرفم ادامه بدم، از اینجا راهمون از هم جدا میشه دیگه دنبالم نیا!
بیهدف شروع به راه رفتن توی پیادهرو کرد و اهمیتی به صدای بلند الا که اسمش رو صدا میزد نداد؛ توی مغزش جز رادوین هیچ فکر دیگهای وجود نداشت و این فرضیه که اون مرد از این به بعد قرار بود مال شوکا یعنی بزرگترین رقیبش باشه کم کم داشت روحش رو متلاشی میکرد.
- اگه مال من نباشی به هیچ کس دیگه هم اجازه نمیدم که تو رو داشته باشه رادوین، متاسفم اما امیدوارم برای عواقب تصمیم مزخرفی که گرفتی آماده باشی.
بدون فکر زیرلب با خودش حرف زد و ساعاتی بعد خودش رو جلوی هتل سهیل پیدا کرد؛ جایی که همه چیز شروع شده بود و انگار جای خوبی برای تموم کردن این بازی طولانی به نظر میرسید.