«دیشب احساس کردم تازگیها خیلی ساکت و دور هستی؛ انگار که مداوم ندیده باشمت و مجبور باشی خیلی زود از پیشم بروی. وقتی به اینجا آمدم فکر کردم میتوانم بروم کنج تنهایی و خیلی به تو فکر نکنم؛ چه خیال اشتباهی. ساعت دو شده و تمام ساعت عین احمقها نشسته بودم داشتم به تو فکر میکردم، مشتاق وقتی هستم که ببینمت.»
نامه ای از نورا بارناکل به جیمز جویس
نامه ای از نورا بارناکل به جیمز جویس