شخصِ رضا پهلوی یا تاجوتخت ؟!
ما پادشاهیخواهان اعتقادی قوی و البته پشتوانه نظری نیرومندی بر ایمان خود داریم که:
«ایران را نمیتوان پس گرفت مادامی که نهاد تاجوتخت احیاء نشود.»
از مهمترین موانع پیشِ رو یکی تفویض کاملِ مقام شاه (King) به دَرَکاتِ «رهبر انقلاب» از سوی ریزشیهایی است که از جنبش ۱۴۰۱ تا به امروز به جرگه پادشاهیخواهی مشرّف شدهاند. قدمشان بر روی چشم! منتها نزولِ شَانِ مقامِ شاه به جایگاه رهبر بهعنوان اکتیویست سیاسی، این ایراد را دارد که چون بدن طبیعی شاه را از پیکر سیاسی او منفک میکند، مشروعیّت پادشاه را در موقعیّت آسیبپذیرانهای قرار میدهد؛ و نقش قطعی را که نهاد تاجوتخت در جایگزینی دولتِ ملّی با دولتِ فترت جا بازی میکند، مختل میکند.
از آن طرف هرگونه کوششی که به مخالفت عملی با فعّالیّتهای ولیعهد بیانجامد -اگرچه اقداماتی که از بدن طبیعی وی سرمیزند قابل نقد باشند- باز خود به نهاد تاجوتخت آسیب میرساند. آفت جبهه فکری ما آن است که تاجوتخت را امری مستقل از اجزای آن یعنی شخص پادشاه در نظر بگیریم. وسوسهٔ تبدیل تاجوتخت به امری منفک از شخص شاه، به این عنوان که شاه و تاجوتخت لزوماً یکسان نیستند، از اساس غلط است.
بنابراین عریضه ما جز بر آن نیست که چون هرگونه گزینش میان شخصِ شاه و نهاد تاجوتخت -این یا آن- انتخابی از پیش باخته است، تفکیکی را که کمابیش میان شخص پادشاه (the king) با نهاد تاجوتخت احساس میشود، حلّورفع کند:
ما دستکم یکبار بهطور تاریخی ناگزیر از انتخاب میان «تاجوتخت» و «پادشاه» شدهایم. وقتی که جبهه تندروهای قفقازی در درگیری با محمّدعلیشاه به همان نتیجهای رسیدند که بارونهای انگلیسی در درگیری با ادوارد دوم:
«هنگامی که شاه تمایلی به اصلاح اشتباه و رفع آنچه برای تاجوتخت زیانآور و برای مردم آزارنده است» ندارد، باید این اشتباه از طریق اجبار برطرف شود.
کانتوروویچ با نقل قولی از فرانسیس بیکن بر این باور است که این انتخاب از همان ابتدا بر خطا بود، زیرا تاجوتخت بدون پادشاه ناتمام و ابتر میماند:
«تمایز قائل شدن یک چیز است، جدایی قائل شدن چیز دیگری است؛ «aliud est distinctio, aliud separatio»
بیکن با تأکید بسیار میافزاید که شخص پادشاه و تاجوتخت «جداییناپذیرند، هرچند متمایز» باشند.
بههرروی افکار ژاکوبنی تندروهای قفقازی در کنار استبداد رایِ پادشاه، موجب شد تا آن جنبش سفیدی که جهت محدود کردن قدرت شاه به حدود قانون آغاز شده بود، به انقلابی سرخ تبدیل شود. محمّدعلیشاه شکست خورد، امّا فهم انقلابیون از تمایز میان شخصِ «پادشاه» با «شاه» به این انجامید که انتقال موروثی تاجوتخت با وقفهای روبرو نشود. امّا پس از آنکه احمدشاه بهویژه پس از قحطی بزرگ و رشوهگیری در قرارداد وثوقالدّوله نشان داد که به اداره امور کشور علاقهای ندارد، دچار این اتّهام شد که «جهت تضییع حقّ مردم» عمل کرده است که بهوجهی دیگر ریچارد دوم را دچار سلب توارث (Dis[in]herison) کرده بود. عزل احمدشاه و انقراض قاجار حتمی بود. با اینحال رضاخان سردار سپه هرگز اجازه نداد که به شخص پادشاه اهانتی صورت بگیرد. درست از آن جهت که در همتنیدگی میان شاه را با تاجوتخت درک میکرد.
مصدّق با سوءاستفاده از ابهام ناشی از مدوّن نشدن رابطه شاه با صدراعظم، قصد عزل شاه و یا انقراض دودمان پهلوی را داشت، امّا مصدّقیها در سال ۵۷، دعوای حیدری نعمتی خود را با شخص پادشاه، به محملی جهت انقراض نه تنها دودمان پهلوی که اسقاط تاجوتخت و مشروطیّت تبدیل کردند.
حالا امروزه وضعیّتی را به ارث بردهایم که در فقدان خاصیّت روحبخش نهاد تاج، دولت ایران، دولتی فَشَل Failed Satate است. عملِ سلبیِ ما سرنگون کردن این دولتِ فترت است، امّا به وجه ایجابی همانگونه که پیکر سیاسی سلطنت (مردم) میگویند، ایران را باید پس گرفت. ما پادشاهیخواهان، بازپسگیری ایران را نخست منوط به احیاء تاجوتخت میدانیم. امّا عدّهای هستند که میخواهند به قول خود به "رضا" برسند، یعنی رابطه ولیعهد را با پیکر سیاسیاش منبعث از نقش رهبری بدن طبیعی ایشان میدانند، و احیاء تاجوتخت را به بعد از سرنگونی جا و منوط به رای صندوق انتخابات میدانند که خوب روسن است که فکری، نظریهای در پس افکار خود ندارند.
از نظر ما رهبری سیاسی رضاشاه دوم منبعث از مقام شاهی ایشان است؛ چرا که قدرت ولیعهد را ناشی از امتزاج بدن طبیعی وی با پیکر سیاسیشان تحت تاجوتخت میدانیم، و معتقدیم که تا ولیعهد در نقش نهادی خویش قرار نگیرند، ایمانِ به یغما برده شده ملّت ایران جهت حضور میلیونی در خیابانها زنده نخواهد شد. حضرات انقلابی امّا هنوز مومن به نظریات جبر انقلاب اند. در وضعیّت وزیدن باد بینیازی، منتظر باد موافق تقدیر اند!
ما پادشاهیخواهان اعتقادی قوی و البته پشتوانه نظری نیرومندی بر ایمان خود داریم که:
«ایران را نمیتوان پس گرفت مادامی که نهاد تاجوتخت احیاء نشود.»
از مهمترین موانع پیشِ رو یکی تفویض کاملِ مقام شاه (King) به دَرَکاتِ «رهبر انقلاب» از سوی ریزشیهایی است که از جنبش ۱۴۰۱ تا به امروز به جرگه پادشاهیخواهی مشرّف شدهاند. قدمشان بر روی چشم! منتها نزولِ شَانِ مقامِ شاه به جایگاه رهبر بهعنوان اکتیویست سیاسی، این ایراد را دارد که چون بدن طبیعی شاه را از پیکر سیاسی او منفک میکند، مشروعیّت پادشاه را در موقعیّت آسیبپذیرانهای قرار میدهد؛ و نقش قطعی را که نهاد تاجوتخت در جایگزینی دولتِ ملّی با دولتِ فترت جا بازی میکند، مختل میکند.
از آن طرف هرگونه کوششی که به مخالفت عملی با فعّالیّتهای ولیعهد بیانجامد -اگرچه اقداماتی که از بدن طبیعی وی سرمیزند قابل نقد باشند- باز خود به نهاد تاجوتخت آسیب میرساند. آفت جبهه فکری ما آن است که تاجوتخت را امری مستقل از اجزای آن یعنی شخص پادشاه در نظر بگیریم. وسوسهٔ تبدیل تاجوتخت به امری منفک از شخص شاه، به این عنوان که شاه و تاجوتخت لزوماً یکسان نیستند، از اساس غلط است.
بنابراین عریضه ما جز بر آن نیست که چون هرگونه گزینش میان شخصِ شاه و نهاد تاجوتخت -این یا آن- انتخابی از پیش باخته است، تفکیکی را که کمابیش میان شخص پادشاه (the king) با نهاد تاجوتخت احساس میشود، حلّورفع کند:
ما دستکم یکبار بهطور تاریخی ناگزیر از انتخاب میان «تاجوتخت» و «پادشاه» شدهایم. وقتی که جبهه تندروهای قفقازی در درگیری با محمّدعلیشاه به همان نتیجهای رسیدند که بارونهای انگلیسی در درگیری با ادوارد دوم:
«هنگامی که شاه تمایلی به اصلاح اشتباه و رفع آنچه برای تاجوتخت زیانآور و برای مردم آزارنده است» ندارد، باید این اشتباه از طریق اجبار برطرف شود.
کانتوروویچ با نقل قولی از فرانسیس بیکن بر این باور است که این انتخاب از همان ابتدا بر خطا بود، زیرا تاجوتخت بدون پادشاه ناتمام و ابتر میماند:
«تمایز قائل شدن یک چیز است، جدایی قائل شدن چیز دیگری است؛ «aliud est distinctio, aliud separatio»
بیکن با تأکید بسیار میافزاید که شخص پادشاه و تاجوتخت «جداییناپذیرند، هرچند متمایز» باشند.
بههرروی افکار ژاکوبنی تندروهای قفقازی در کنار استبداد رایِ پادشاه، موجب شد تا آن جنبش سفیدی که جهت محدود کردن قدرت شاه به حدود قانون آغاز شده بود، به انقلابی سرخ تبدیل شود. محمّدعلیشاه شکست خورد، امّا فهم انقلابیون از تمایز میان شخصِ «پادشاه» با «شاه» به این انجامید که انتقال موروثی تاجوتخت با وقفهای روبرو نشود. امّا پس از آنکه احمدشاه بهویژه پس از قحطی بزرگ و رشوهگیری در قرارداد وثوقالدّوله نشان داد که به اداره امور کشور علاقهای ندارد، دچار این اتّهام شد که «جهت تضییع حقّ مردم» عمل کرده است که بهوجهی دیگر ریچارد دوم را دچار سلب توارث (Dis[in]herison) کرده بود. عزل احمدشاه و انقراض قاجار حتمی بود. با اینحال رضاخان سردار سپه هرگز اجازه نداد که به شخص پادشاه اهانتی صورت بگیرد. درست از آن جهت که در همتنیدگی میان شاه را با تاجوتخت درک میکرد.
مصدّق با سوءاستفاده از ابهام ناشی از مدوّن نشدن رابطه شاه با صدراعظم، قصد عزل شاه و یا انقراض دودمان پهلوی را داشت، امّا مصدّقیها در سال ۵۷، دعوای حیدری نعمتی خود را با شخص پادشاه، به محملی جهت انقراض نه تنها دودمان پهلوی که اسقاط تاجوتخت و مشروطیّت تبدیل کردند.
حالا امروزه وضعیّتی را به ارث بردهایم که در فقدان خاصیّت روحبخش نهاد تاج، دولت ایران، دولتی فَشَل Failed Satate است. عملِ سلبیِ ما سرنگون کردن این دولتِ فترت است، امّا به وجه ایجابی همانگونه که پیکر سیاسی سلطنت (مردم) میگویند، ایران را باید پس گرفت. ما پادشاهیخواهان، بازپسگیری ایران را نخست منوط به احیاء تاجوتخت میدانیم. امّا عدّهای هستند که میخواهند به قول خود به "رضا" برسند، یعنی رابطه ولیعهد را با پیکر سیاسیاش منبعث از نقش رهبری بدن طبیعی ایشان میدانند، و احیاء تاجوتخت را به بعد از سرنگونی جا و منوط به رای صندوق انتخابات میدانند که خوب روسن است که فکری، نظریهای در پس افکار خود ندارند.
از نظر ما رهبری سیاسی رضاشاه دوم منبعث از مقام شاهی ایشان است؛ چرا که قدرت ولیعهد را ناشی از امتزاج بدن طبیعی وی با پیکر سیاسیشان تحت تاجوتخت میدانیم، و معتقدیم که تا ولیعهد در نقش نهادی خویش قرار نگیرند، ایمانِ به یغما برده شده ملّت ایران جهت حضور میلیونی در خیابانها زنده نخواهد شد. حضرات انقلابی امّا هنوز مومن به نظریات جبر انقلاب اند. در وضعیّت وزیدن باد بینیازی، منتظر باد موافق تقدیر اند!