خدا میدونه که چقدر دوستت دارم
انقد به تو بسته ام و از تو هستم که انگاری اصن در تن تو بدنیا اومدم و در رگهای تو زندگی کردم و از دستای تو سرازیر شدم و شکل گرفتم و از صبح تا شب در دایره ای که مرکزش خاطرات تو هست دور میزنم و هیچ چیز راحتم نمیکنه
انقد به تو بسته ام و از تو هستم که انگاری اصن در تن تو بدنیا اومدم و در رگهای تو زندگی کردم و از دستای تو سرازیر شدم و شکل گرفتم و از صبح تا شب در دایره ای که مرکزش خاطرات تو هست دور میزنم و هیچ چیز راحتم نمیکنه