«عکسهایت را دوست دارم، چون زیبا هستند»
اُرهان پاموک از دوستش آرا گولر میگوید؛ عکاس بزرگی که عاشقانه استانبول و مردمش را به تصویر میکشید.
ترجمه: الهام شوشتریزاده
بخش دوم
ـــــــــــــ
وقتی در بایگانی عکسهای استانبولش کار میکردم، خیلی وقتها به این فکر میکردم که در آنها چه بود که چنین جذبم میکردند. آیا همین عکسها دیگران را هم جذب میکردند؟ نگاه کردن به عکسهای جزئیات مغفول و در عین حال سرزندهی شهری که زندگیم را در آن گذرانده بودم خاصیتی سرگیجهآور داشت؛ ماشینها و دستفروشهای خیابانهایش، پلیسهای راهنمایی و رانندگی، کارگرها، زنهای روسریپوشی که از پلهای مهآلوده میگذشتند، ایستگاههای قدیمی اتوبوس، سایههای درختهایش، نقاشیهای روی دیوارهایش.
برای آنهایی که مثل من ۶۵ سال را در یک شهر گذراندهاند ــو گاهی سالها ترکش نکردهاندــ چشماندازهای شهر در نهایت به نمایههایی برای زندگی احساسیمان بدل میشوند. شاید خیابانی گزندگیِ اخراج شدن از کار را به یادمان آورَد؛ شاید منظرهی پلی [خاطرهی] بیکسیِ جوانیمان را برگرداند. شاید میدانی در شهر سرخوشیِ ماجرایی عاشقانه را یادمان بیندازد؛ شاید کوچهای تاریک یادآورِ ترسهای سیاسیمان باشد؛ شاید قهوهخانهای قدیمی خاطرهی دوستان زندانیشدهمان را زنده کند. و شاید درخت چناری یادمان بیاورد که چه فقیر بودهایم.
در اولین روزهای دوستیمان، هرگز دربارهی میراث ارمنی آرا و تاریخ سرکوبشده و دردناک نابودی ارامنهی عثمانی حرف نمیزدیم؛ موضوعی که در ترکیه همچنان تابویی حقیقی است. حس میکردم حرف زدن با او دربارهی این موضوع دهشتناک دشوار باشد و رابطهمان را تنشآلود کند. او میدانست حرف زدن دربارهی این موضوع دوام آوردن در ترکیه را برایش سختتر میکند.
با گذشت چند سال، کمی به من اعتماد کرد و گاهگاهی مسائل سیاسیای را پیش میکشید که با دیگران دربارهشان حرف نمیزد. روزی به من گفت که پدر داروسازش در ۱۹۴۲، برای شانه خالی کردن از «مالیات بر ثروت» گزافی که دولت ترکیه به طور خاص برای شهروندان غیرمسلمانش وضع کرده بود و مصون ماندن از تبعید به اردوگاه کار اجباری به سبب نپرداختنِ این مالیات، خانهاش در گالاتاسرای را ترک کرد و ماهها در خانهای دیگر مخفی شد و حتی یک بار هم بیرون نیامد.
او دربارهی شب ۶ سپتامبر ۱۹۵۵ با من حرف میزد؛ وقتی در گرماگرم تنش سیاسی میان ترکیه و یونان که از رویدادهای قبرس سرچشمه میگرفت، اوباشی که دولت ترکیه بسیج کرده بود شهر را به آشوب کشیدند و مغازههای یونانیها، ارامنه و یهودیها را غارت کردند، کلیساها و کنیسهها را بیحرمت کردند و خیابان استقلال، خیابان اصلیای در قلب بیاغلو که از کنار خانهی آرا میگذشت، را به میدان جنگ بدل کردند.
بیشتر مغازههای خیابان استقلال را خانوادههای ارمنی و یونانی میگرداندند. در دههی ۱۹۵۰ با مادرم به مغازههایشان میرفتم. ترکی را با لهجه حرف میزدند. عادت کرده بودم که وقتی من و مادرم به خانه برمیگشتیم ادای ترکی لهجهدارشان را دربیاورم. بعد از پاکسازی قومی ۱۹۵۵ که هدفش ترساندن و بیرون راندن اقلیتهای غیرمسلمان شهر بود، بیشتر آنها از خیابان استقلال و خانههایشان در استانبول رفتند. در میانههای دههی ۱۹۶۰، کمتر کسی از آنها باقی مانده بود.
.
تصویر:
افسون دیرینهی گرمابههای ترکی، ۱۹۶۵
آرا گولر / مگنوم
___
✨ کانال تلگرام: https://t.me/herfehhonarmandbooks
✨ اینستاگرام: @herfehhonarmandbpub
✨ توییتر: @Herfehbooks1
✨ ارتباط با ما: @herfehhonarmandpub
@herfehhonarmandbooks
اُرهان پاموک از دوستش آرا گولر میگوید؛ عکاس بزرگی که عاشقانه استانبول و مردمش را به تصویر میکشید.
ترجمه: الهام شوشتریزاده
بخش دوم
ـــــــــــــ
وقتی در بایگانی عکسهای استانبولش کار میکردم، خیلی وقتها به این فکر میکردم که در آنها چه بود که چنین جذبم میکردند. آیا همین عکسها دیگران را هم جذب میکردند؟ نگاه کردن به عکسهای جزئیات مغفول و در عین حال سرزندهی شهری که زندگیم را در آن گذرانده بودم خاصیتی سرگیجهآور داشت؛ ماشینها و دستفروشهای خیابانهایش، پلیسهای راهنمایی و رانندگی، کارگرها، زنهای روسریپوشی که از پلهای مهآلوده میگذشتند، ایستگاههای قدیمی اتوبوس، سایههای درختهایش، نقاشیهای روی دیوارهایش.
برای آنهایی که مثل من ۶۵ سال را در یک شهر گذراندهاند ــو گاهی سالها ترکش نکردهاندــ چشماندازهای شهر در نهایت به نمایههایی برای زندگی احساسیمان بدل میشوند. شاید خیابانی گزندگیِ اخراج شدن از کار را به یادمان آورَد؛ شاید منظرهی پلی [خاطرهی] بیکسیِ جوانیمان را برگرداند. شاید میدانی در شهر سرخوشیِ ماجرایی عاشقانه را یادمان بیندازد؛ شاید کوچهای تاریک یادآورِ ترسهای سیاسیمان باشد؛ شاید قهوهخانهای قدیمی خاطرهی دوستان زندانیشدهمان را زنده کند. و شاید درخت چناری یادمان بیاورد که چه فقیر بودهایم.
در اولین روزهای دوستیمان، هرگز دربارهی میراث ارمنی آرا و تاریخ سرکوبشده و دردناک نابودی ارامنهی عثمانی حرف نمیزدیم؛ موضوعی که در ترکیه همچنان تابویی حقیقی است. حس میکردم حرف زدن با او دربارهی این موضوع دهشتناک دشوار باشد و رابطهمان را تنشآلود کند. او میدانست حرف زدن دربارهی این موضوع دوام آوردن در ترکیه را برایش سختتر میکند.
با گذشت چند سال، کمی به من اعتماد کرد و گاهگاهی مسائل سیاسیای را پیش میکشید که با دیگران دربارهشان حرف نمیزد. روزی به من گفت که پدر داروسازش در ۱۹۴۲، برای شانه خالی کردن از «مالیات بر ثروت» گزافی که دولت ترکیه به طور خاص برای شهروندان غیرمسلمانش وضع کرده بود و مصون ماندن از تبعید به اردوگاه کار اجباری به سبب نپرداختنِ این مالیات، خانهاش در گالاتاسرای را ترک کرد و ماهها در خانهای دیگر مخفی شد و حتی یک بار هم بیرون نیامد.
او دربارهی شب ۶ سپتامبر ۱۹۵۵ با من حرف میزد؛ وقتی در گرماگرم تنش سیاسی میان ترکیه و یونان که از رویدادهای قبرس سرچشمه میگرفت، اوباشی که دولت ترکیه بسیج کرده بود شهر را به آشوب کشیدند و مغازههای یونانیها، ارامنه و یهودیها را غارت کردند، کلیساها و کنیسهها را بیحرمت کردند و خیابان استقلال، خیابان اصلیای در قلب بیاغلو که از کنار خانهی آرا میگذشت، را به میدان جنگ بدل کردند.
بیشتر مغازههای خیابان استقلال را خانوادههای ارمنی و یونانی میگرداندند. در دههی ۱۹۵۰ با مادرم به مغازههایشان میرفتم. ترکی را با لهجه حرف میزدند. عادت کرده بودم که وقتی من و مادرم به خانه برمیگشتیم ادای ترکی لهجهدارشان را دربیاورم. بعد از پاکسازی قومی ۱۹۵۵ که هدفش ترساندن و بیرون راندن اقلیتهای غیرمسلمان شهر بود، بیشتر آنها از خیابان استقلال و خانههایشان در استانبول رفتند. در میانههای دههی ۱۹۶۰، کمتر کسی از آنها باقی مانده بود.
.
تصویر:
افسون دیرینهی گرمابههای ترکی، ۱۹۶۵
آرا گولر / مگنوم
___
✨ کانال تلگرام: https://t.me/herfehhonarmandbooks
✨ اینستاگرام: @herfehhonarmandbpub
✨ توییتر: @Herfehbooks1
✨ ارتباط با ما: @herfehhonarmandpub
@herfehhonarmandbooks