از اولين باري كه خونه ی خدا رو دیدم خیلی حرف دارم که بعدا براتون مینویسم
اما یه چیزی رو الان میگم
اون لحظه ها اشک توی چشمام جمع میشد و همش دلم میخواست گریه کنم ،چون من با گریه حالم بهتر میشه و احساس بهتری دارم اما از خستگی زیاد نمیتونستم
وقتی از اولین زیارت برگشتم و از خستگی تقریبا بیهوش شدم
یه خواب قشنگی دیدم
خواب دیدم که ، تو یه صف طولانی بودم که برم خانه ی خدا
و بالاخره بعد سختی زیادی رسیدم
بعد بارون گرفت .. بارونی که توی عمرم ندیده بودم
وقتی میخواستم بیام بیرون ، بهم گفتن میتونی اینجا بمونی
اگر کسی بهت گفت برو بگو من برای اینجام و میتونم بمونم ، کسی بیرونت نمیکنه ..
هیچوقت لذت این خواب رو یادم نمیره ..
وقتی بیدار شدم احساس میکردم هیچی توی این دنیا نمیخوام جز اینکه همین جا برای همیشه بمونم ..
جایی که عرش الهیه و زمینی نیست ..
آسمون اینجا با آسمون همه ی این جهان فرق داره ..
اما یه چیزی رو الان میگم
اون لحظه ها اشک توی چشمام جمع میشد و همش دلم میخواست گریه کنم ،چون من با گریه حالم بهتر میشه و احساس بهتری دارم اما از خستگی زیاد نمیتونستم
وقتی از اولین زیارت برگشتم و از خستگی تقریبا بیهوش شدم
یه خواب قشنگی دیدم
خواب دیدم که ، تو یه صف طولانی بودم که برم خانه ی خدا
و بالاخره بعد سختی زیادی رسیدم
بعد بارون گرفت .. بارونی که توی عمرم ندیده بودم
وقتی میخواستم بیام بیرون ، بهم گفتن میتونی اینجا بمونی
اگر کسی بهت گفت برو بگو من برای اینجام و میتونم بمونم ، کسی بیرونت نمیکنه ..
هیچوقت لذت این خواب رو یادم نمیره ..
وقتی بیدار شدم احساس میکردم هیچی توی این دنیا نمیخوام جز اینکه همین جا برای همیشه بمونم ..
جایی که عرش الهیه و زمینی نیست ..
آسمون اینجا با آسمون همه ی این جهان فرق داره ..