یه دختره توی فامیلمون هست خیلی دختر خوبیه و توی زندگی شغلی و تحصیلی بسیار موفق بوده، هم خوشچهره و هم خوش قد و هیکله اما به خاطر یه سری بدشانسی ازدواج نکرد و تا الان که سنش بالا رفته مجرد مونده.
این دختر بینهایت مهربونه و عاشق بچه هاست و بچه ها هم عاشق این دخترن.
چند وقت پیش خونهی یکی از اقوام بودیم و این داشت با یکی از بچه ها بازی میکرد، آخرش به بچه گفت: کاش تو دختر من بودی.
یهو یکی از اقوام به خیال خودش از سر مهربونی و دلسوزی گفت: اگه ازدواج میکردی الان خودت یکی از این بچه ها داشتی.
دختره یه لبخند تلخی زد، ولی من دیدم که پشت اون لبخند تمام روحش در هم شکسته شد و در یک لحظه تمام وجودش فرو ریخت.
تا آخر مهمونی دیگه با کسی حرف نزد، غرق شده بود توی دنیای خودش، انگار از عالم ما جدا شده بود، محوِ محو.
غرض اینکه بچه ها کسی بدش نمیاد ازدواج کنه، کسی بدش نمیاد بچه دار بشه، کسی بدش نمیاد پولدار باشه، کسی بدش نمیاد خونه و ماشین داشته باشه؛
اگه نداره به خاطر اینه که نشده، سعی کرده و نشده.
قطعا توی خلوت خودش هم صدها بار به این قضیه فکر کرده و گاها خودش رو شماتت کرده، اینکه شما یهو از راه میرسید و این رو میکوبید توی صورتش جز اینکه پنجه به غرورش بکشید و عذابش رو دو چندان کنید نتیجهای نداره.
قطعا اون خودش به همهی اینها آگاهه و هر روز داره به خاطرش رنج میکشه.
لذا اگه درست حرف زدن رو بلد نیستید حتما حرف نزدن رو تمرین کنید.
#tweet
•
GreenWich 🌻