🌀➰🌀➰🌀➰🌀
#هفت_خط
#پارت_126
فقط خدا می دونه که با این حرفا چه استرسی به جون من افتاد و مطمئن بودم که این استرس تاثیر خیلی بدی روی کارم می ذاره.
با اینکه از اون معاون دروغگوش هم گله مند بودم ولی تو این شرایط واقعاً به آرامشی که مشیری بهم می داد و توضیحاتش برای مورد قبول واقع شدن طرح ها احتیاج داشتم.
با این حال تمام سعی ام و کردم که استرسم تاثیری رو قیافه ام نذاره.. پوشه رو گرفتم و رفتم بیرون. من همون آدمی بودم که با وجود تجربه کمم به کارم اعتماد کامل داشتم و حالا این اعتماد و حتی شده به زور باید به آدمی مثل جاوید هم منتقل می کردم.
*
ساعت چهار بعد از ظهر بود که بالاخره کار طراحی هایی که تعدادش برای روز اول کار کردن رسمیم تو این شرکت.. به طرز غیر منصفانه ای زیاد بود تموم شد و من تونستم یه کم به خودم استراحت بدم.
حتی از وقت ناهارم گذشته بود و بعید می دونستم رستوران شرکت دیگه این ساعت غذایی براش مونده باشه که به من بده.
ته دلم و با دو تا بیسکوییت ساقه طلایی که تو کیفم داشتم پر کردم و بعد از چک کردن نهایی فایل های طراحی شده ای که از نظر خودم با این وضعیتی که داشتم بی نظیر شده بود همه رو توی فلش ریختم و بردم که به جاوید تحویلش بدم.
فقط خدا خدا می کردم که ایراد بیخود نگیره و کار کردنم تو این شرکت از اینی که هست سخت تر نکنه. هرچند که بعید بود.
فلش و که روی میزش گذاشتم سرش و بلند کرد و با اخم زل زد بهم. نگاهم تو یه لحظه میخ چشمای روشنش شد که رنگ مشخصی نداشت و انگار مدام در حال تغییر رنگ بود.. تو این لحظه ای که جدیت و صلابت هم قاطی نگاهش حس می کردم رنگ طوسی غالب بود ولی می تونستم رگه های عسلی رو هم اطراف مردمش تشخیص بدم.
- این چیه؟
با صدایی که بدون داد زدن ولوم نسبتاً بالایی داشت و خیلی راحت لرزه به اندام های ضعیف شده بدنم مینداخت به خودم و اومدم و نگاه خیره ام و از چشماش برداشتم.
- طرح هایی که زدم!
بند فلش و از رو میز برداشت و جلوی چشمم تابش داد..
- تو این باید تحویل بدی؟
- پس تو چی باید تحویل بدم؟
فلش و با دستش محکم کوبوند رو میز که تو جام پرید و یه قدم رفت عقب.
- من وقت اینو ندارم که واسه چک کردن هر طراحی دوساعت فلش به سیستم وصل کنم. کسی هم که می خواد این طرح ها رو ببینه چاپ شده اش و می خواد.. پس از این به بعد هرچی طراحی کردی حتی اگه به اندازه یه کارت ویزیت باشه اول می بری میدی روی کاغذ چاپش می کنن بعد میاری تحویل من میدی.. فهمیدی؟
#کپی_این_رمان_ممنوع_و_پیگرد_قانونی_دارد ❌
@gisooroman
#هفت_خط
#پارت_126
فقط خدا می دونه که با این حرفا چه استرسی به جون من افتاد و مطمئن بودم که این استرس تاثیر خیلی بدی روی کارم می ذاره.
با اینکه از اون معاون دروغگوش هم گله مند بودم ولی تو این شرایط واقعاً به آرامشی که مشیری بهم می داد و توضیحاتش برای مورد قبول واقع شدن طرح ها احتیاج داشتم.
با این حال تمام سعی ام و کردم که استرسم تاثیری رو قیافه ام نذاره.. پوشه رو گرفتم و رفتم بیرون. من همون آدمی بودم که با وجود تجربه کمم به کارم اعتماد کامل داشتم و حالا این اعتماد و حتی شده به زور باید به آدمی مثل جاوید هم منتقل می کردم.
*
ساعت چهار بعد از ظهر بود که بالاخره کار طراحی هایی که تعدادش برای روز اول کار کردن رسمیم تو این شرکت.. به طرز غیر منصفانه ای زیاد بود تموم شد و من تونستم یه کم به خودم استراحت بدم.
حتی از وقت ناهارم گذشته بود و بعید می دونستم رستوران شرکت دیگه این ساعت غذایی براش مونده باشه که به من بده.
ته دلم و با دو تا بیسکوییت ساقه طلایی که تو کیفم داشتم پر کردم و بعد از چک کردن نهایی فایل های طراحی شده ای که از نظر خودم با این وضعیتی که داشتم بی نظیر شده بود همه رو توی فلش ریختم و بردم که به جاوید تحویلش بدم.
فقط خدا خدا می کردم که ایراد بیخود نگیره و کار کردنم تو این شرکت از اینی که هست سخت تر نکنه. هرچند که بعید بود.
فلش و که روی میزش گذاشتم سرش و بلند کرد و با اخم زل زد بهم. نگاهم تو یه لحظه میخ چشمای روشنش شد که رنگ مشخصی نداشت و انگار مدام در حال تغییر رنگ بود.. تو این لحظه ای که جدیت و صلابت هم قاطی نگاهش حس می کردم رنگ طوسی غالب بود ولی می تونستم رگه های عسلی رو هم اطراف مردمش تشخیص بدم.
- این چیه؟
با صدایی که بدون داد زدن ولوم نسبتاً بالایی داشت و خیلی راحت لرزه به اندام های ضعیف شده بدنم مینداخت به خودم و اومدم و نگاه خیره ام و از چشماش برداشتم.
- طرح هایی که زدم!
بند فلش و از رو میز برداشت و جلوی چشمم تابش داد..
- تو این باید تحویل بدی؟
- پس تو چی باید تحویل بدم؟
فلش و با دستش محکم کوبوند رو میز که تو جام پرید و یه قدم رفت عقب.
- من وقت اینو ندارم که واسه چک کردن هر طراحی دوساعت فلش به سیستم وصل کنم. کسی هم که می خواد این طرح ها رو ببینه چاپ شده اش و می خواد.. پس از این به بعد هرچی طراحی کردی حتی اگه به اندازه یه کارت ویزیت باشه اول می بری میدی روی کاغذ چاپش می کنن بعد میاری تحویل من میدی.. فهمیدی؟
#کپی_این_رمان_ممنوع_و_پیگرد_قانونی_دارد ❌
@gisooroman