🌀➰🌀➰🌀➰🌀
#هفت_خط
#پارت_125
حال بد و سرگیجه های مداومم با این حرفای خونسردانه ای که از هر کلمه اش برای کوبوندن من استفاده می کرد داشت لحظه به لحظه بدتر می شد و چیزی نمونده بود به نقطه جوش برسم.
ولی به زور به خودم مسلط شدم و گفتم:
- ای کاش وقتی یه نفر و جای خودتون برای استخدام نیروی جدید می ذارید کامل بهشون توضیح بدید که چه انتظاری از کارمندتون دارید تا اطلاع غلط ندن و انقدر حرفاتون دوتا نشه!
- من اگه تو اون یه هفته بودم اصلاً نمی ذاشتم این نیروی جدید استخدام بشه.. ولی حالا که به این مرحله رسیده باید با قوانین من و شرکتم هماهنگ باشی.
نفسی گرفتم تا بگم تو خودت می دونستی کسی که قراره استخدام شه منم و اون سفر هم کاملاً مصلحتی بود.. ولی فرصت نداد و با جدیت بیشتری اضافه کرد:
- از فردا راس ساعت هفت تو شرکتی.. یه ساعت تاخیر امروزتم از حقوقت کسر می شه.. معرفی نامه ها رو بذار روی میز برو سر کارت و بیشتر از این با حرف زدن وقت تلف نکن.
کاش این حال بد انقدر دست و پام و نمی بست تا می تونستم جوابش و بدم.. هرچند که اگه حالم خوب هم بود.. حقی برای حرف زدن و دفاع کردن از خودم در برابر این آدم حق به جانبی که تو هر مسئله ای از قوانین شرکت مزخرفش سو استفاده می کنه نداشتم.
به ناچار بدون حرف اضافه معرفی نامه ها رو گذاشتم رو میز و از اتاق زدم بیرون.. اولین قدم و که خیلی سست و نامطمئن برداشتم. امیدوارم تا تموم شدن وقت اداری امروز بتونم این شکست و جبران کنم.
پام و که تو اتاق گذاشتم تازه یادم افتاد که من کاری برای طراحی نگرفته بودم و الآن نمی دونستم باید چیکار کنم.. مونده بودم برم ازش بپرسم یا نه.. به اندازه کافی تو همین چند دقیقه با حرفاش آزارم داده بود دیگه واقعاً تحمل یه برخورد دیگه رو نداشتم.
تلفنم که زنگ خورد با تردید برداشتمش که صدای خشک و جدی خودش تو گوشی پیچید:
- بیا اتاقم!
گوشی و قبل از اینکه حرفی بزنم قطع کرد و منم به ناچار راه افتادم. امروز که من توان کافی حتی برای راه رفتن معمولی هم نداشتم بازیش گرفته بود. در حالیکه می تونست همون موقع که تو اتاقش بودم حرفاش و بزنه.
جلوی در اتاق وایستادم و در زدم که دوباره گفت:
- بله؟
چشمام و محکم باز و بسته کردم.. واقعاً بازیش گرفته بود!
- منم!
- بیا تو!
در و باز کردم و همونجا جلوی در منتظر عرایضش موندم که بعد از چند دقیقه بالاخره سرش و از تو دفتر دستکش در آورد و یه پوشه گرفت سمتم.
- این طراحیا تا آخر امروز باید انجام بشه! وقت تعویض طرح هم نداریم. جوری طراحی می کنی که مشتری همون لحظه اول بپسنده.
#کپی_این_رمان_ممنوع_و_پیگرد_قانونی_دارد ❌
@gisooroman
#هفت_خط
#پارت_125
حال بد و سرگیجه های مداومم با این حرفای خونسردانه ای که از هر کلمه اش برای کوبوندن من استفاده می کرد داشت لحظه به لحظه بدتر می شد و چیزی نمونده بود به نقطه جوش برسم.
ولی به زور به خودم مسلط شدم و گفتم:
- ای کاش وقتی یه نفر و جای خودتون برای استخدام نیروی جدید می ذارید کامل بهشون توضیح بدید که چه انتظاری از کارمندتون دارید تا اطلاع غلط ندن و انقدر حرفاتون دوتا نشه!
- من اگه تو اون یه هفته بودم اصلاً نمی ذاشتم این نیروی جدید استخدام بشه.. ولی حالا که به این مرحله رسیده باید با قوانین من و شرکتم هماهنگ باشی.
نفسی گرفتم تا بگم تو خودت می دونستی کسی که قراره استخدام شه منم و اون سفر هم کاملاً مصلحتی بود.. ولی فرصت نداد و با جدیت بیشتری اضافه کرد:
- از فردا راس ساعت هفت تو شرکتی.. یه ساعت تاخیر امروزتم از حقوقت کسر می شه.. معرفی نامه ها رو بذار روی میز برو سر کارت و بیشتر از این با حرف زدن وقت تلف نکن.
کاش این حال بد انقدر دست و پام و نمی بست تا می تونستم جوابش و بدم.. هرچند که اگه حالم خوب هم بود.. حقی برای حرف زدن و دفاع کردن از خودم در برابر این آدم حق به جانبی که تو هر مسئله ای از قوانین شرکت مزخرفش سو استفاده می کنه نداشتم.
به ناچار بدون حرف اضافه معرفی نامه ها رو گذاشتم رو میز و از اتاق زدم بیرون.. اولین قدم و که خیلی سست و نامطمئن برداشتم. امیدوارم تا تموم شدن وقت اداری امروز بتونم این شکست و جبران کنم.
پام و که تو اتاق گذاشتم تازه یادم افتاد که من کاری برای طراحی نگرفته بودم و الآن نمی دونستم باید چیکار کنم.. مونده بودم برم ازش بپرسم یا نه.. به اندازه کافی تو همین چند دقیقه با حرفاش آزارم داده بود دیگه واقعاً تحمل یه برخورد دیگه رو نداشتم.
تلفنم که زنگ خورد با تردید برداشتمش که صدای خشک و جدی خودش تو گوشی پیچید:
- بیا اتاقم!
گوشی و قبل از اینکه حرفی بزنم قطع کرد و منم به ناچار راه افتادم. امروز که من توان کافی حتی برای راه رفتن معمولی هم نداشتم بازیش گرفته بود. در حالیکه می تونست همون موقع که تو اتاقش بودم حرفاش و بزنه.
جلوی در اتاق وایستادم و در زدم که دوباره گفت:
- بله؟
چشمام و محکم باز و بسته کردم.. واقعاً بازیش گرفته بود!
- منم!
- بیا تو!
در و باز کردم و همونجا جلوی در منتظر عرایضش موندم که بعد از چند دقیقه بالاخره سرش و از تو دفتر دستکش در آورد و یه پوشه گرفت سمتم.
- این طراحیا تا آخر امروز باید انجام بشه! وقت تعویض طرح هم نداریم. جوری طراحی می کنی که مشتری همون لحظه اول بپسنده.
#کپی_این_رمان_ممنوع_و_پیگرد_قانونی_دارد ❌
@gisooroman